در باب واژه «نهنگ»

مدت زیادی بود که پست‌های در باب یک واژه نگذاشته بودم. خواننده‌ای گفت بذار و گفتم چشم. قبلا در پست تفاوت اردک و مرغابی گفته بودم که این دو یکی هستن. اردک دقیقا مرغابی ولی به زبان ترکیست. انگار وجود دو واژه برای یک حیوان باعث شده مردم برای تمایز این دو، گونه‌ای انتزاعی به نام مرغابی بسازن که وجود خارجی نداره و به مرغابی‌های اهلی اردک گفتن و مرغابی‌های وحشی مرغابی! این مانند اینه که برای غازها و بزهای غیراهلی واژه‌ای جدید بسازیم انگار که حیوان دیگری هستن.

حیوانات دیگری هم بوده‌ن که تغییر نام دادن. بیایید به واژه نهنگ در شعر فرخی سیستانی دقت کنیم:

با جهانگیر سنان تو به جان ایمن نیست
پوست زان دارد چون جوشن خر پشته نهنگ

عجب نیست؟ چرا پوست نهنگ رو به زره تشبیه کرده؟ علتش اینه که نهنگ به تازگی در فارسی معنای کنونیش که وال هست رو پیدا کرده. نهنگ در گذشته «تمساح» بوده و هر جایی که در اشعار قدما نهنگ دیدین بدونین تمساحه. بعدها به علت استفاده این واژه در معنای وال و وجود واژه عربی «تمساح» در معنای تمساح، معنای قدیمی نهنگ به کلی فراموش می‌شه.
از تئوری‌های این تغییر معنا اینه که مترجمین تورات و انجیل لویاتان* که هیولایی وال-اژدها ماننده رو تمساح(نهنگ اون زمان) ترجمه کردن و این باعث شد برابر فارسی لویاتان در ترجمه‌ها تمساح(نهنگ اون زمان) بشه. ولی واژه لویاتان در عبری امروزی دقیقا به معنای وال هست و این باعث می‌شه نه تنها موجود افسانه‌ای کهن لویاتان، بلکه وال‌ها نیز در متون عبری به نهنگ ترجمه بشن. همین معنای تازه‌ای برای واژه نهنگ ایجاد می‌کنه. این تئوری رو مجتبی مینوی در مقاله چاپ ۱۳۲۷اش داده.

پ.ن*: اسطوره لویاتان سرمنشاء اسطوره بهیموث می‌شه که بزرگ‌ماهی‌ایه که جهان بر روش قرار داره. ردپای بهیموث در علوم اسلامی دیده می‌شه و از بارزترینش رو می‌شه در این حدیث منسوب به جعفر صادق دید. بهیموث در علوم اسلامی به نهنگ «نون**» تبدیل می‌شه. مفسرین زیادی «ن» رو در آیه «ن و القَلَمِ و ما یَسطُرون» به همین نهنگ تفسیر کردن که می‌شه به ابن کثیر و طبری و نسفی «إنّهُ الحوتُ الّذی علیهِ الأرض، و اسمُهُ بَهموت» اشاره کرد.

پ.پ.ن**: مثلاً «ذا النون» لقب یونس پیامبره.

پ.پ.پ.ن: به نوشته مجتبی مینوی نگاه کنید که مدعیه «در تمامی کتب لغت و ادب فارسی این لفظ (نهنگ) تا کنون جز به این معنی (تمساح) به کار نرفته». این نشون می‌ده معنای این واژه بسیار اخیرا وال شده.

واژه نهنگ تمساح

هزار و دویست نامه

در همان بچگی با خواهر کوچکم همه کارتون‌های باربی را نگاه کرده‌ام؛ یکی‌شان دریاچه قو بود. کارتون از باله معروف دریاچه قو الهام گرفته بود و خواهران باربی با نوای ویالون پنجه بر زمین می‌رقصیدند. همان کارتون مرا با این آهنگ معروف آشنا کرد و دیگر هر جایی که می‌شنیدمش به خواهرم نگاه می‌کردم و با خنده می‌گفتیم دریاچه قو. ولی حکایت‌هایی بیش از چند نت موسیقی پشت یک آهنگ می‌تواند باشد؛ انسان‌ها پر از داستان و ماجرا هستند.

سازنده این اثر چایکوفسکی است، آهنگ‌ساز توان‌مند روس. چرا بی‌هوده بپرسم! بعید است بدانید او هزینه‌های زندگی‌اش را از کجا می‌آورد. زنی به نام نادیژدا فون مک که خود را «ستاینده پر شور» هنر او معرفی می‌کرد سالی شش هزار روبل به او می‌داد تا بتواند از استادی دانشگاه کناره بگیرد و تمام‌وقت آهنگ بسازد. رابطه این دو تنها در پول نبود، آن‌ها از نزدیک‌ترین دوستان بودند. در طی بیش از ده سال هزار و دویست نامه بود که نادیژدا به چایکوفسکی می‌نوشت و پاسخ می‌گرفت. همه این‌ها به یک شرط، آن‌ها حق ندارند هم‌دیگر را ببینند!

هنوز نمی‌دانم مقصود نادیژدا چه بوده. ما انسان‌ها از دل یک‌دیگر خبر نداریم. حدسیاتم در بند احساساتیست که خودم تجربه کرده‌ام. آیا می‌ترسیده ملاقات با او پرده از تاریکی‌های اخلاقی چایکوفسکی بردارد و بر لذت بردن از شاه‌کارهایش اثر بگذارد؛ چیزی مانند اتفاقی که برای دوست‌داران نامجو افتاد؟ در بیشتر سال‌های مکالماتشان هر دو مجرد بوده‌اند، آیا از عشق فرار می‌کرده؟ آیا گوشه‌گیری‌اش مانع او می‌شده یا همان‌گونه که خود در نامه‌ای گفته، عدم علاقه‌اش به ازدواج؟ نمی‌دانم! شاید هیچ‌گاه نخواهم دانست. تنها بدانید او دو ماه پس از مرگ چایکوفسکی از دنیا رفت.

گرچه انگیزه نادیژدا برایم معماست اما مهاجرت چیزی به من آموخت که بی‌ربط نیست. کسانی هستند که با آن که شاید ملاقاتشان نخواهی کرد تشنه گفت‌و‌گو با آنانی. آن‌قدر تشنه که هزار و دویست نامه بنویسی.

داستان خیلی کوتاه 76

چرا قرص‌هایم را می‌خورم غیب می‌شوی!؟

DJ Dado - Desert of sadness

روزهای سختی را می‌گذرانم، چپ و راست به دنبال اندکی آرامشم. نمی‌دانم چه مرگم است که تا غم در خانه دلم را می‌زند می‌روم سراغ آهنگ‌های غمگین قدیمی‌ تا با طعم نوستالژیکشان کامم را تلخ‌تر کنند. این نوستالژی هم چیز دردناکیست. هفده‌ساله که بودم این آهنگ را عاشقانه گوش می‌دادم، همان زمان‌ها که هوادار موسیقی الکترونیک بودم. حالا تمام آن روزها گذشته، خانه‌های کوچک کوچه‌های ساری تبدیل به آپارتمان‌ شده‌اند و دیگر در مترو پارک‌ دانشجو گم نخواهم شد و تهران دیگر شهر بزرگی نیست و بیست‌و‌پنج سالگی.

بشنویم Desert of sadness(بیابان اندوه) از DJ Dado

دریافت حجم: 3.33 مگابایت

نیم‌نگاهی به پارک مارک بکتاش آبتین

از بکتاش آبتین تنها نامی در اخبار شنیده بودم. رفتم اشعار و کارهایش را ببینم تا بفهمم که بوده و چه کرده. مستندی داشت به نام پارک مارک که ماجرای جالب و بس تلخی دارد. داستان پدری ایرانی‌ که سی‌و‌دو سال در آمریکا زندگی کرده و همسر و سه فرزند داشت. فرزندانی بالغ که هر کدام در آمریکا مشغول کار هستند و همچنین خواهرانی که در اروپا زندگی می‌کنند. مرد پس از خلاف‌ها به ایران اخراج(دیپورت) می‌شود، حالا معتاد به کراک در پارک‌های تهران سرپناه می‌جوید و منبع درآمدش دزدی از صندوق‌های صدقات است.

سکانسی از مستند مرا تحت تاثیر قرار داد، چندین بار است که دیدمش. خواستم با شما به اشتراکش بگذارم.

دانلوددریافت حجم: 4.44 مگابایت

پ.ن: من زندگی مردی را می‌دانم که شبیه به این مستند است. شاید روزی درباره داستان غم‌انگیز و تعجب‌برانگیزش در وبلاگ نوشتم.

از هنر تا هواپیما تا نوری در دل

هجده‌ساله بودم که نخستین گوشی‌ام را با پول‌هایی که جمع کرده بودم خریدم و توانستم مانند دیگر هم‌سن‌و‌سالانم اینستاگرام نصب کنم. نباید از منی که تمام دوران زندگی مجازی‌اش را در وبلاگ سپری کرده بود تعجب کرد که اینستاگرام را با وبلاگ اشتباه گرفته بودم؛ فکر می‌کردم آن‌جا قرار است عکس‌های موردعلاقه‌مان را به اشتراک بگذاریم. از نوجوانی تحت تاثیر چند وبلاگ‌نویس نقاش به هنر علاقه‌مند شده بودم (یکی‌شان بندباز بود که باورم نمی‌شود امروز گاهی مرا می‌خواند). کاریکاتورهای ماه‌نامه خطخطی نیز بی‌تاثیر نبود و حالا دیدن و لذت بردن از کارهای هنری از تفریحات هر هفته من بود. اینستاگرامم را هم به همین چیزها آراسته بودم، کارهای هنری‌ای که دوست داشتم؛ از نقاشی‌های راب گونسالوس* تا کاریکاتورهای احسان گنجی. مدتی که گذشت فهمیدم روح اینستاگرام سازگار با پست‌هایی که من می‌گذارم نیست. آدم‌ها برای چیزهای دیگری بدین‌جا آمده‌اند. از آن به بعد دست‌کشیدم از پست گذاشتن. برای همین اغلب پست‌هایم مال همان هجده-نوزده‌سالگی‌ام است و پس از آن تنها چند پست گذاشته‌ام.

  • ادامه مطلب…

    داستان خیلی کوتاه 75

    شکنجه روی جعبه‌سیاه عمل نمی‌کند قربان.

    داستان خیلی کوتاه 74

    همان‌قدر برایت بی‌اهمیتم که برایم مهمی.

    Yanni - Quiet Man

    سال نو میلادی شده و شهر در شور، من اما در خانه پاگیر شده‌ام. مریضی رهایم نمی‌کند و دوباره تبم بالا رفته، جان در بدن ندارم. برنامه‌های زیادی برای تعطیلات داشتم و دوستانی بسیار برای دیدن. زنگ می‌زنند که چرا نیامدی و صدای گرفته‌ام از این طرف خط پاسخشان را می‌دهد. این ویروس نقشه‌هایمان را برای دیدار و گشت و گذار در تورنتو خراب کرد.
    دلم گرفته. با خود می‌گویم تفریحات که سهم ما نبود، کاش حالم بهتر بشود دست کم بتوانم به کارهایم برسم. حالا اما خوابیده روی تخت، رویابافی می‌کنم و به این آهنگ گوش می‌سپارم. 

    بشنویم Quiet Man(مرد ساکت) از Yanni

    دانلوددریافت حجم: 10.4 مگابایت

    لطف شما؛ هدیه‌ای از سوی گونگادین

    کمتر از پنج سال پیش بود که پست بهشتی برای گونگادین نیست را نوشتم. داشتم در اشعار هندی گشت و گذار می‌کردم که به این داستان عجیب برخوردم. در کمال شگفتی دیدم در فضای فارسی ناشناخته است؛ پس سریع صفحه ویکی‌پدیایش را ساختم. حالا آن پست چند هزاربار و صفحه ویکی‌فایش احتمالا چند ده هزار بار دیده شده و گونگادین شناخته‌تر.

    در پست نوشته بودم که تنها ترجمه‌ای ضعیف از کتاب پیدا کرده‌ام که شاید با اصل انگیسی‌اش فاصله داشته باشد.
    امروز که صندوق پستی خواب‌گاه باز شد، دیدیم یکی از خوانندگان وبلاگ لطف کرده و اصل این کتاب را خریده و برایم هدیه فرستاده : )

  • ادامه مطلب…
    ۱ ۲ ۳ ۴ . . . ۲۵
    سرندیپیتی تنها نام شخصیت صورتی کارتون جزیرهٔ ناشناخته نیست؛ «serendipity» واژه‌ای انگلیسی با پیشینه ایرانیست که به یافته‌ای نیکو به صورت ناگهانی اشاره دارد. دست‌آوردی اتفاقی و مثبت که جوینده به دنبالش نبوده، اما به دستش آورده.
    همان‌طور که بعضی آدم ها ناگهان خوشبخت می‌شوند، همان‌طور که شاید شما یک روز سرندیپیتی خود را بیابید.

    پ.ن: واژه سرندیپیتی از واژه ایرانی سرندیپ ساخته شده. سرندیپ به معنای سریلانکایی است.


    ذات متن برای خوانده شدن است. کپی بدون ذکر منبع مجاز می‌باشد.