تمامی نامها مستعار هستند.
چند روزیست اوایل شب از دفترم بیرون میآیم و قدم زنان از کنار برفها، بر روی جادهای یخ زده وارد دانشکده هنر میشوم. دو سالی میشود که کلیدهای پیانو را لمس نکردهام و حالا برای به یادآوردن آهنگی قدیمی دست به پیانو کوکنشده دانشکده هنر میزنم. بیشتر آهنگهایی که بلد بودم از یادم رفتهاند. تلاش میکنم آرام کلیدها را فشار دهم تا صدای تکنوازی پر اشتباه من گوشها را نیازارد. دینگ دینگ دینگ، آهنگی خاطرهانگیز به خاطرم میآید و این یکی را اتفاقا خوب بلدم. شروع میکنم به نواختنش و غرق در خاطرات، حواسم نیست که صدایش در سالن پیچیده.
دانشجوای کرهای از پشت به من نزدیک شد. قدی کوتاه داشت و صورتی کشیده و رویش یک عینک ساده مشکی. با سبیلهایی نازک -همچون یک پسر بچه پانزدهساله ایرانی- به من لبخند زد و گفت: «سلام، داشتم به پیانو گوش میدادم. این آهنگ آشناست. میشه اسم آهنگ رو بدونم؟». نمیدانستم چه بگویم. آن آهنگ هیچ نامی نداشت؛ خودم ساخته بودمش.
من آموزش پیانو ندیدهام. نتخوانی هم بلد نیستم. کلا هیچ چیز درباره پیانو نمیدانم. ولی اولین باری که لمسش کردم میدانستم از نواختنش لذت میبرم. در خوابگاه دوستانم پیانو داشتند و یکیشان هماتاقیام بود. خندهدار است ولی بیشتر از آنها من با پیانوئشان سر و کله میزدم. نتخوانی بلد نبودم و این سخت میکرد تا آهنگهای دیگران را یاد بگیرم. خودم شروع کردم به آهنگ ساختن، اغلب برای احساساتی که در لحظه داشتم. باور کردنی نبود که چه ابزار قویای برای خالی کردن احساسات بود! درباره هر چه که بگویید آهنگ ساختم از حسم به بهار و خانهٔ ساریمان بگیر تا خستگی و عشق و رفاقت. برای تمام آهنگهایم هم اسم گذاشتهبودم، هر کدامشان را که بگویید، به جز یکی!
احسان -از دوستان نزدیک دوران خوابگاه- آمده بود به اتاق سامان تا من را پشت پیانواش پیدا کند! گیر داده بود یک آهنگ جدید بزن، میگفتم نساختهام. گفت فیالبداهه بزن مثل دفعههای پیش و قبول کردم. این بار اما گوشیاش را در آورد و گفت ضبط میکند. از آغازِ آهنگی که از پیش در سر داشتم شروع کردم و دکمهها را هر چه دلم میگفت میفشاردم و مدتی به زدن مشغول بودم که ناگهان گفت «عالی شد این دفعه!». بعد صدای ضبط شده را کلیپ کرد و در اینستاگرامش گذاشت. من اما آن آهنگ را همان روز از یاد برده بودم.
چندی گذشت روزی در خوابگاه صدای سوت زدن کسی را شنیدم. دقایقی به حافظهام فشار آوردم که سوتش برای کدام آهنگ است چون بینهایت آشنا بود. بیاعتماد به حافظه شکستخوردهام سمتش رفتم و پرسیدم اسم آهنگ چیست؟ گفت «این آهنگ خودته پیمان!». متعجب گفتم «واقعا!؟» و بعدش سریع به خودم پاسخ دادم «راست میگی!» و حالا معما برایم حل شده بود.
پیش احسان رفتم و فایل آهنگ را گرفتم. دوباره گوشش دادم و شروع کردم به تمرین کردن و بهتر کردنش. حالا شده بود یکی از آهنگهای محبوبی که زیاد پیش بچهها میزدم. هنوز هم باورش برایم سخت است، سامان -آهنگسازی که صفحه اسپاتیفایاش هماکنون بیش از پنجاههزار شنیدهشده دارد- به من گفت چون من نتموسیقی بلد نیستم حاضر است نت آهنگ را برایم بنویسد و منتشرش کند به شرطی که نام او هم در آهنگسازان باشد! گفتم برایم مهم نیست اصلاً بگیر به نام خودت منتشرش کن. ولی همیشه از گفتهاش متعجب ماندم.
سال آخر دانشگاه بود که احسان را در بوفه دانشگاه دیدم. برگشت و گفت: «پیمان! اون آهنگ، اون آهنگه رو یادته؟ رفتم ایلام دیدم شده زنگ گوشی بعضی فامیلام. بین دوستا و رفقام دست به دست شده، خیلیها شنیدنش». من هاج و واج مانده بودم. هیچ وقت نفهمیدم چرا بعضی مردم آن آهنگ را این چنین دوست دارند وقتی از سادهترین آهنگهای ممکن است. خودم هم احساس نکردم آهنگ ویژهایست. ولی چطور!؟
تمام اینها مانند برق از حافظهام گذشت. دیدم پسر کرهای ایستاده و منتظر نام آهنگ است. کمی مکث کردم و گفتم «دوستی که هرگز پاسخ نداد».
احسان، من نمیدانم تو چرا پاسخ ندادی. من فقط میخواستم حالت را بپرسم. حداقل میتوانستی سین کنی. سال آخر رفقایمان از من میپرسیدند که احسان چهاش شده؟ چرا ناگهان از همه دور شد؟ چرا رفتارش عجیب شد و رفت با غریبهها اتاق گرفت؟ من هیچ وقت نفهمیدم چرا، شاید بهیکباره از ما خوشت نیامد. شاید تقصیر آن دختریست که رهایت کرد و شاید کار آن مهر نگفتهای که چندی پیش عکسش را با لباس عروس در اینستاگرام دیدم. من نمیدانم چه شد احسان. تنها بدان هیچ وقت هفته اول خوابگاه که آمدی و گفتی با من حال میکنی و خواستی با شما بیرون بروم را از یاد نمیبرم. آن داباسمشهایی که با هم درست کردیم و جکهایی که میساختیم. عکسهای دزدکیای که از دختران با دوربین پنهان گوشی الجیات میگرفتی و میآمدی بلند میگفتی «شکارهای امروز!»، آن دیوانهبازیهایت یادم نمیرود. به خدا قسم همین چند وقت پیش خوابت را دیدم؛ دقیقا یک روز قبل از روز مادر. داشتی با رفقایت از خیابان میگذشتی و بیتوجه از کنار من رد شدی. من فریاد زدم «احسان، ما از بهترین دوستهای هم بودیم» تو برگشتی و گریهات درآمد و در آغوشم گرفتی. پاسخات یادم نمیآید، نمیدانم بعداش چه شد، تا همین جااش را از ویسی که بعد از بیدار شدن ضبط کرده بودم نوشتم. من فقط میخواستم حالت را بپرسم. حداقل میتوانستی سین کنی.
پسر کرهای برگشت. گفت نام آهنگ را گوگل کرده ولی چیزی پیدا نشده، نام نوازندهاش چیست؟ با خنده گفتم آهنگ را خودم ساختهام نوازنده معروفی ندارد. گفت که آهنگ قشنگیست، آیا میتواند نتاش را از من بگیرد؟ پاسخ دادم که نت موسیقی بلد نیستم. خندید و گفت «No way!»