خدانگه‌دار ناصر خان

ناصر قهرمانی یا همان ناصر خان، صاحب دیزی‌سرای معروف طرشت بود؛ یک خیابان پایین‌تر از خواب‌گاه طرشت. دیزی‌سرایش آن‌قدر شهرت داشت که اگر داخل آن می‌شدی بردیوارش عکس بعضی بازیگرانی که دیزی خورده‌اند را می‌دیدی. حمید گودرزی، مهران غفوریان، فرهاد اصلانی، ناصر ملک مطیعی و... این آخری اما خیلی مهم است. او عاشق سینمای کلاسیک ایران بود و از همه بیشتر عاشق ملک مطیعی. شاید این که هم‌اسم او بود در این عشق بی‌تاثیر نبوده باشد ولی هر چه بود همان که پا به دیزی‌سرا می‌گذاشتی دیوارها پر بود از عکس‌های سینمای سیاه‌سفید ایران: فردین، وثوقی، و بیش از همه ملک مطیعی.

بیشتر از فضای دیزی‌سرایش خودش حس و حال قدیم را داشت. مانند ملک مطیعی کت و کلاهی مشکی می‌پوشید و با لهجه بچه طهرون قدیم صحبت می‌کرد. شنیده‌ام در جوانی کشتی‌گیر بوده، شاید برای همین اهل دل بود. اگر با دختر به دیزی‌سرا می‌رفتی خیلی تحویلت می‌گرفت و به دانش‌جوها ماست رایگان می‌داد. (اینستاگرامش دیدنیست)

خوش‌مزه‌ترین دیزی‌های زندگی‌ام را آن جا خوردم. او دیروز سکته کرد و دانش‌جوهای تازه ورود خواب‌گاه‌طرشت دل‌خوشی بزرگی را از دست دادند. ناصر خان خدانگه‌دار.

 ناصر قهرمانی دیزی سرای طرشت

خاطراتی از مغازه ناصر خان در وبلاگ امید ظریفی.

Zeynep Baksi Karatag - Derdim Gizli

سال‌هاست که ایران و کانادا پی داستان زهرا کاظمی روابط دیپلماتیک ندارند. این داستان به همراه تحریم‌ها یعنی ایرانی‌ها برای انگشت‌نگاری (که پنج دقیقه بیشتر طول نمی‌کشد) باید به کشور دیگری بروند. از آن‌جا که ایران از بهترین گذرنامه‌های جهان را داراست ایرانی‌ها جز چند اندک کشور همسایه که می‌شود بی‌ ویزا رفت کشور دیگری را انتخاب نمی‌کنند. امسال اما برای مدیریت عالی کرونا، همان چند کشور هم مرزهایشان به ایران را بسته بودند تا ترکیه بعد از پنج ماه مرزهای هوایی‌اش را باز کرد.

در ترکیه تنها آهنگ‌های ترکی گوش دادم. با هر ترکی که هم‌صحبت می‌شدم آهنگ‌های مورد علاقه‌اش را می‌پرسیدم. پیش از رفتن تاریخ استانبول را نگاه انداخته بودم، پیاده به ایاصوفیه و قصرهای سلاطین عثمانی رفتم و آهنگی را که سال‌ها بود می‌خواستم کنار همان دیوارهای بلند بشنوم گوش دادم؛ ساخت قلعه رومی از جان آتیلا. حالا می‌فهمم چرا این آهنگ را این جور ساخته. او آهنگ دیگری هم به نام ویوالدی در استانبول دارد اما نتوانستم مانند آهنگ قبلی ربط احساسی‌اش با استانبول را درک کنم.

اما کنار دریا که قدم می‌زدم، بیش از هر آهنگی کار زینب باکشی کاراتاگ به من روح استانبول را می‌رساند.

بشنویم Derdim Gizli(درد پنهانم)‌ از Zeynep Bakşi Karatağ

دانلوددریافت حجم: 12.6 مگابایت

Pomme - J'suis pas dupe

دیروز باز هم به رودخانه رفته بودیم. وقتی خانواده در بالای آلاچیق یک کشاورز سفره انداخته بودند، من پا را تا زانو در رودخانه انداختم و برهنه‌پا بر سنگ‌هایش قدم زدم تا به زیر درختی خم شده رسیدم. چند دقیقه در زیر سایه‌اش ایستادم و به گوسفند‌ها نگاه کردم.

زمانی که به طبیعت می‌رویم من گوشی با خودم نمی‌برم ولی این بار خیلی هوس داشتم این آهنگ را زیر آن درخت بشنوم.

گوش کنیم، J'suis pas dupe (من ساده‌لوح نیستم) از pomme

دانلوددریافت حجم: 4.55 مگابایت

مه رویان تاریخ

سال‌های اولی که به اینترنت اومده بودم گاهی می‌دیدم که برای تمسخر افرادی که به شدت حزب‌اللهی هستن می‌گن «اینا همونان که عکس خمینی رو تو ماه می‌دیدن». من از ماجرا خبر نداشتم ولی بعدتر فهمیدم که چنین شایعه‌ای در سال‌های اول انقلاب (1357) حسابی در بین مردم پیچیده بوده و بسیاری بهش باور داشتن.

منشا این شایعه برام سوال بود. برای همین رفتم ببینم که آیا او تنها نفریه که در ماه دیده شده؟ و طبق معمول دیدم که نه!

  • ادامه مطلب…

    درباره گفتن نام فیلم‌ها به فارسی

    به اطرافم که نگاه می‌کنم نگاهی شهوت‌آمیز در چشمان مردم ایران به غرب می‌بینم. هیچ وقت این نگاه را دوست نداشتم، گاهی کمی آزرده شدم و گاهی یک دنیا. در این باره اشاره‌هایی در پست تپه‌های سرسبز و سرزمین غرب کرده بودم. گاهی حس می‌کنم مردم یک آهنگ را بیشتر برای آن که فرانسویست دوست دارند. فحش در زبان فرانسوی برایشان زیباست و هر نوشته‌ای را در زبان انگلیسی منطقی می‌بینند*.

    اولین بار که در توئیتر با کسی بحثم شد سر تمسخر فردی بود که نام فیلمی را به فارسی گفته بود. در بحث دلایلی آورد که نشان دادن خنده‌دار بودنشان کاری نداشت. بار دیگر دیدم کسی را مسخره می‌کنند چون نام فیلم را «تلقین» گفته. چند روز پیش کسی نوشت با دیدن نام فارسی فیلمی بالا می‌آورد و در نظرات دسته‌های پرگلی از تایید گرفته بود.

    عجیب است. زمانی که فیلم انگل آمده بود این افراد آن را Parasite می‌گفتند. اما این فیلم کره‌ایست و نام اصلی‌اش گی‌سینگ‌چوون. به هفت سامورایی چه می‌گویید، چی‌چی‌نی‌ نا‌سامورآی؟

    از فیلم‌های پرآوازه دیگر نیز زندگی ادل است. این افراد به آن Blue Is the Warmest Colour می‌گویند در حالی که این فیلم فرانسویست و نام اصلی آن همان زندگی ادل یا به فرانسوی «لا وی د'ادل». یعنی نام انگلیسی آن حتی ترجمه نام فرانسوی‌اش هم نیست.

    ترجمه نام فیلم و کتاب یک چیز بدیهی و جهانیست. اما چه چیزی باعث می‌شود که عده‌ای -گرچه با سلیقه خود انتخاب کرده‌اند که این ترجمه، در زبان آن‌ها به زبان انگلیسی باشد- افراد دیگر را تمسخر کنند برای ترجمه فارسی این‌ها؟ چه چیزی پوشال پوسیده‌ای از زبان انگلیسی در مغزشان گنجانده؟

    پ.ن*: این من را به یاد واژه زیبای «مزخرف» می‌اندازد. مزخرف معنای اصلی‌اش «زَراَندود شده» است. مجاز از چیزی بی‌ارزش و پوک که تنها آب طلا دورش گرفته‌اند. این جا اما باید بگوییم انگلیسی‌اندود‌شده.

    داستان خیلی کوتاه 55

    آمدن کسی از تنهایی‌اش نمی‌کاست، و رفتن هرکس تنها‌ترش می‌کرد.

     به احتمال زیاد از وبلاگ کویر

    Max Richter - Written On The Sky

    موسیقی‌ها را گذاشته بودم پس زمینه گوشم و با چشمانم کتابی را می‌خواندم. رسید به این آهنگ، دیدم که چقدر به حال و هوای این روزها می‌آید*. چشمانم را بستم و برای چند دقیقه تنها گوش شدم.

    پ.ن*: مخصوصاً زمانی که برای فیلمی به نام جداماندگی ساخته شده.

    بشنویم Written On The Sky(نوشته‌شده بر آسمان) از مکس ریچر

    دانلوددریافت حجم: 3.82 مگابایت

    ورژن اصلی این آهنگ با ساز زهی و نامش در طبیعت روشنی روز است. من البته با پیانواش را بیشتر دوست دارم.

    Pinhani - Ne Güzel Güldün

    امروز داشتم به آهنگ‌های ترکی گوش می‌دادم. به یک موسیقی راک رسیدم و حس کردم خواننده مدام می‌گه «گل‌دون». گشتم تا ببینم آیا این همون گل‌دون فارسی هست که به ترکی راه پیدا کرده؛ و فهمیدم که نه Güldün فعلی ترکیست به معنای «خندیدی».

    گفتم این آهنگ رو با شما هم به اشتراک بذارم.

    بشنویم Ne Güzel Güldün (چه زیبا خندیدی) از Pinhani

    دانلوددریافت حجم: 7.05 مگابایت

    داماد بیل‌ گیتس، همسر تهی

    خسته که شدم رفتم تا بوک‌مارک‌های بسیار دورم را ببینم. به وبلاگی رسیدم که از سال‌ها پیش نگه‌اش داشته‌ام. وبلاگی با این نام: دختر بیل گیتس - امیر علیپور - جنیفر کاترین. پسری ایرانی که عاشق دختر بیل گیتس بود و می‌خواست با او ازدواج کند.

    وبلاگ‌اش را که بخوانید دردناک است. شش سال به‌روز شده. تعداد زیادی عکس از خودش را با فوتوشاپ کنار دختر بیل گیتس گذاشته که سراسر وبلاگ موجود است. برای او شعر عاشقانه نوشته و می‌گوید از تمام دنیا به او زنگ می‌زنند تا خبری از جنیفر بگیرند. خواستم ببینم این عشق از کجا شروع شد و فهمیدم استخاره:

    توی کانکس کارگری کارگاهمون در مورد ازدواج داشتم فکر می کردم، همیشه اعتقادم بر این بود که در مورد ازدواج خودتو محدود به نزدیکان خودت و شهر خودت و حتی کشور خودت نکنی، تا اون موقع جدی فکر نکرده بودم و از خارج هم دخترهای زیادی نمی شناختم. این بود که یاد دختر بیل گیتس افتادم. تصمیم عجیبی بود، چند روزی بهش فکر کردم اما در انتخاب تردید داشتم.

    توی کانکس چندتایی کتاب آورده بودم که شبا تا دیر وقت مطالعه می کردم، یه قرآن با خط عثمان طه و ترجمه فارسی آیه الله مکارم شیرازی داشتم. از رهبری شنیده بودم که امام هم استخاره می کرد، این شد که برای مشورت از قرآن استخاره گرفتم این آیه اومد:
    سوره ۲۰: طه - آیه 52
    قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی فِی کِتَابٍ لَّا یَضِلُّ رَبِّی وَلَا یَنسَى ﴿۵۲﴾
    گفت: آگاهی مربوط به آنها نزد پروردگار من در کتابی ثبت است پروردگار من هرگز گمراه نمی‏شود و فراموش نمی‏کند.
    گشتم تا ببینم امروز کجاست. صفحه اینستاگرامی داشت. انگار به کار مشغول است و حتی در صحنه کوچکی از یک فیلم در نقش یک طلبه بازی کرده‌است. هر چه هست امیدوارم بیماری‌اش خوب شده باشد و زندگی تازه‌ای را تجربه کند.

    آن زمان که این وبلاگ را دیده بودم نمی‌دانستم روزی چنین قصه‌ای در یک قدمی خودم اتفاق می‌افتد.
    سکینه خانم بیوه‌ای است که مادرم گاهی به او کمک مالی می‌کند. همان زمان که او برای کار به خانه ما می‌آمد پسرش کارت بانکی‌اش را می‌دزدید تا پنهانی خوراکی بخرد. همین پسر سال‌ها بعد با اندوخته‌پول مادرش دماغ‌اش را عمل کرد. دختری هم دارد به نام سمیرا. چند سال پیش مادرم برایش کیک و وسایل خرید تا بتواند اولین تولدش را با دوستانش جشن بگیرد.
    یک روز سکینه خانم به محله‌اش که رفت همسایه‌ها و دوستان گرد او گشتند و عتاب‌گونه به او گفتند که «چرا نمی‌گذاری دخترت ازدواج کند؟ بیست‌و‌چهار سالش شده! سمیرا هوارکشان محله را گفته که مادرش خواستگاران را رد می‌کند و نمی‌گذارد او ازدواج کند». سکینه خانم متعجب گفت او خواستگاری ندارد که او نگذارد، خواستگارش کیست؟ رفتند و پرسیدند و سمیرا گفت: «تُهی، حسین تُهی اومده خواستگاری من و مامان نمی‌ذاره». سپس به سر و صورت کوفت فریاد زد که چرا نمی‌گذارید من عروس بشوم.
    سکینه خانم گریه‌کنان پیش مادرم آمد. مادر برایش یک روان‌شناس پیدا کرد و بعد از ماه‌ها دارو خوردن و روان‌کاوی حالا فهمیده است که تُهی خواننده‌ای آن ور آب‌ها، پشت مرزهای ایران است و هیچ گاه به خواستگاری‌اش نیامده.
    دو سال پیش در این بارهٔ توئیت کرده بودم.

    الهه رانت

    در دانشگاه که بودم داستان زیاد می‌شنیدیم. یکی از این داستان‌ها درباره الهه رانتی بود که روزگاری در دانشگاه تحصیل می‌کرد.

    اولین بار که شنیدم لای صحبت کسی بود که در نکوهش رانت بسیج دانشگاه حرف می‌زد. می‌گفت زمانی کسی رئیس بسیج بود که با سهمیه شاهد قبول شده بود و در دانشگاه درسی را نبود که نیوفتاده باشد و به زور توانست لیسانس بگیرد، پس از آن صاف فلان مقام بسیار بالا را با رانت بهش دادند. نامش را نگفت ولی.

    پس از آن دو-سه بار زمانی که با مکانیکی‌ها بودنم از او شنیدم. بچه‌هایی که برای کارآموزی به سایپا رفته بودند از داستان‌های جالبی درباره فساد در سایپا حرف می‌زند. این لا می‌گفتند که ما روز و شب درس مکانیک خواندیم تهش نان جلویمان نمی‌اندازند حالا الهه رانتی بود در شریف که همه درس‌هایش را افتاده ولی چون به بالا وصل بوده شده مدیرعامل سایپا. نامش را کسی نمی‌دانست ولی.

    در چند روز اخیر بحث زیادی حول مهرداد پذرپاش شکل گرفته. از جعل نامه سابقه کاری‌اش بگیر تا دزدی ارزش‌افزوده توسکا. مطلبی ازش خواندم که می‌گفت ایشان پله‌های ترقی را نه با پله‌برقی بلکه با آسانسور طی کرده، لای آن متن دیدم نوشته «دانشگاه شریف...مدیرعامل سایپا»؛ فهمیدم که اوه! پس الهه رانت افسانه‌ای دانشگاه همین بذرپاش بوده که امروز رئیس دیوان محاسبات شده.

    آقای بذرپاش چیزی که دود از کله‌ام پراند این بود که خواندم شما ورودی ۷۷ دانشگاه هستید. این که پس از گذشته دو دهه نام شما هنوز در حافظه افسانه‌ای دانشگاه زنده‌است نشان می‌دهد که شما چه الهه‌ای بوده‌اید. جز پدیده شما تنها مریم میرزاخانی به این افتخار نائل آمده.

    ۱ . . . ۱۱ ۱۲ ۱۳ . . . ۲۶
    سرندیپیتی تنها نام شخصیت صورتی کارتون جزیرهٔ ناشناخته نیست؛ «serendipity» واژه‌ای انگلیسی با پیشینه ایرانیست که به یافته‌ای نیکو به صورت ناگهانی اشاره دارد. دست‌آوردی اتفاقی و مثبت که جوینده به دنبالش نبوده، اما به دستش آورده.
    همان‌طور که بعضی آدم ها ناگهان خوشبخت می‌شوند، همان‌طور که شاید شما یک روز سرندیپیتی خود را بیابید.

    پ.ن: واژه سرندیپیتی از واژه ایرانی سرندیپ ساخته شده. سرندیپ به معنای سریلانکایی است.


    ذات متن برای خوانده شدن است. کپی بدون ذکر منبع مجاز می‌باشد.