داماد بیل‌ گیتس، همسر تهی

خسته که شدم رفتم تا بوک‌مارک‌های بسیار دورم را ببینم. به وبلاگی رسیدم که از سال‌ها پیش نگه‌اش داشته‌ام. وبلاگی با این نام: دختر بیل گیتس - امیر علیپور - جنیفر کاترین. پسری ایرانی که عاشق دختر بیل گیتس بود و می‌خواست با او ازدواج کند.

وبلاگ‌اش را که بخوانید دردناک است. شش سال به‌روز شده. تعداد زیادی عکس از خودش را با فوتوشاپ کنار دختر بیل گیتس گذاشته که سراسر وبلاگ موجود است. برای او شعر عاشقانه نوشته و می‌گوید از تمام دنیا به او زنگ می‌زنند تا خبری از جنیفر بگیرند. خواستم ببینم این عشق از کجا شروع شد و فهمیدم استخاره:

توی کانکس کارگری کارگاهمون در مورد ازدواج داشتم فکر می کردم، همیشه اعتقادم بر این بود که در مورد ازدواج خودتو محدود به نزدیکان خودت و شهر خودت و حتی کشور خودت نکنی، تا اون موقع جدی فکر نکرده بودم و از خارج هم دخترهای زیادی نمی شناختم. این بود که یاد دختر بیل گیتس افتادم. تصمیم عجیبی بود، چند روزی بهش فکر کردم اما در انتخاب تردید داشتم.

توی کانکس چندتایی کتاب آورده بودم که شبا تا دیر وقت مطالعه می کردم، یه قرآن با خط عثمان طه و ترجمه فارسی آیه الله مکارم شیرازی داشتم. از رهبری شنیده بودم که امام هم استخاره می کرد، این شد که برای مشورت از قرآن استخاره گرفتم این آیه اومد:
سوره ۲۰: طه - آیه 52
قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی فِی کِتَابٍ لَّا یَضِلُّ رَبِّی وَلَا یَنسَى ﴿۵۲﴾
گفت: آگاهی مربوط به آنها نزد پروردگار من در کتابی ثبت است پروردگار من هرگز گمراه نمی‏شود و فراموش نمی‏کند.
گشتم تا ببینم امروز کجاست. صفحه اینستاگرامی داشت. انگار به کار مشغول است و حتی در صحنه کوچکی از یک فیلم در نقش یک طلبه بازی کرده‌است. هر چه هست امیدوارم بیماری‌اش خوب شده باشد و زندگی تازه‌ای را تجربه کند.

آن زمان که این وبلاگ را دیده بودم نمی‌دانستم روزی چنین قصه‌ای در یک قدمی خودم اتفاق می‌افتد.
سکینه خانم بیوه‌ای است که مادرم گاهی به او کمک مالی می‌کند. همان زمان که او برای کار به خانه ما می‌آمد پسرش کارت بانکی‌اش را می‌دزدید تا پنهانی خوراکی بخرد. همین پسر سال‌ها بعد با اندوخته‌پول مادرش دماغ‌اش را عمل کرد. دختری هم دارد به نام سمیرا. چند سال پیش مادرم برایش کیک و وسایل خرید تا بتواند اولین تولدش را با دوستانش جشن بگیرد.
یک روز سکینه خانم به محله‌اش که رفت همسایه‌ها و دوستان گرد او گشتند و عتاب‌گونه به او گفتند که «چرا نمی‌گذاری دخترت ازدواج کند؟ بیست‌و‌چهار سالش شده! سمیرا هوارکشان محله را گفته که مادرش خواستگاران را رد می‌کند و نمی‌گذارد او ازدواج کند». سکینه خانم متعجب گفت او خواستگاری ندارد که او نگذارد، خواستگارش کیست؟ رفتند و پرسیدند و سمیرا گفت: «تُهی، حسین تُهی اومده خواستگاری من و مامان نمی‌ذاره». سپس به سر و صورت کوفت فریاد زد که چرا نمی‌گذارید من عروس بشوم.
سکینه خانم گریه‌کنان پیش مادرم آمد. مادر برایش یک روان‌شناس پیدا کرد و بعد از ماه‌ها دارو خوردن و روان‌کاوی حالا فهمیده است که تُهی خواننده‌ای آن ور آب‌ها، پشت مرزهای ایران است و هیچ گاه به خواستگاری‌اش نیامده.
دو سال پیش در این بارهٔ توئیت کرده بودم.
آواتار
وای خیلی خوب بود :) برای داستان دوم یاد مثل معروف اخه به تخم مرغاش نیاز دارم افتادم ;-) و اینکه فک میکنم این ادما داستان کاملا حقه بازانه و شیادانه ی رو باور کردن ک ی نفر تو یونیورس نشسته و اینا هرچی بخوان رو براشون فراهم میکنن و فک میکنن خواستن یعنی داشتن :-\ زیبا بود لذت بردم. مچکرم.
سمیرا فکر نمی‌کرد خواستن یعنی داشتن. واقعاً فکر می‌کرد تهی به خواستگاریش اومده. با خوردن داروهای روان‌درمانی حالش خوب شد.
آواتار
اون قسمت نوشته ام که مربوط به رار بود رو برای داستان اول نوشتم ..فک کنم منظورم رو بد رسوندم..باز خداروشکر ک سمیرا حالش خوب شد.
آواتار
۰۵ آگوست ۱۴:۲۲ غمی ‌‌‌

بنده هم موردی مشابه در زمان سربازی دیدم. به خاطر ضرب و شتم آوردنش. بعد چند دقیقه حرف زدن متوجه شدم که ایشون اسکیزوفرنی حاد داره. اونم از نوع تکنولوژیکش. فک می‌کرد توی چشماش یه دوربین کارگذاشتند و کسی رو که زده بود، به این خاطر بود که فکر می‌کرد مامور اطلاعاته و داره جاسوسیش رو می‌کنه. حتی وقتی می‌خواستند گوشیش رو ازش بگیرند، با جنگ و دعوا مانع می‌شد. می‌گفت می‌خواید گوشیم رو هک کنید و جاسوسیم رو بکنید.

اما بخش مرتبط با حرف شما اونجایی بود که بعد چند ساعت جلب اعتماد، داستانی رو برام تعریف کرد. می‌گفت دختر ترامپ با جت اومده شاه عبدالعظیم و ازش خواستگاری کرده. اما اون قبول نکرده و اونا هم دارند با این کارا اذیتش می‌کنند. اون‌قدر داستان رو با جزئیات تعریف می‌کرد که آدم گاه شک می‌کرد. اینکه با چادر نماز سفید گل‌ریز اومده. اینکه اول با پیشنهاد همکاری و جاسوسی سر حرف رو باهاش واکرده.

واقعا غم‌انگیز بود اون حد از باور. اینکه به طور عریان می‌بینی آدما چقدر می‌تونند توی واقعیت‌های شخصی خودشون غرق بشند.

آخ چقدر دردناک! چه بی‌پناه!
ممنون بابت نظرت خیلی به‌جا بود.

پ.ن: [فائزه، دانشجو ارشد روان‌شناسی در نظر پایین چیزی درباره این نظر نوشته]
آواتار

میگن که افراد سایکوتیک معمولا زودتر از اونچه که باید اتفاق میفتاده با واقعیت مواجه شدن. فک کن تو نوزادی که باید به موقع بهت شیر داده بشه، جات عوض شه، در آغوش کشیده بشی و... هیچ کدومشون اتفاق نیفته. و تو یه محرومیت شدید رو تجربه کنی و زودتر از اونچه که قرار بوده با این واقعیت دردناک مواجه شی که واقعیت مساوی است با محرومیت! این تجربه رو میگن مرگ روانشناختی. چون نوزاد نمیفهمه چرا باید همچین اتفاقی براش بیوفته و از طرفی هم نمیتونه باهش مقابله کنه. پس انگار تجربه مرگ هم نیست، یه حالتی که داری جون میدی ولی نمیمیری. یه جور حس فروپاشی. و تو مدام با این حس وحشت بزرگ میشی. وحشت از هم پاشین و نابود شدن. حالا آدما چه جوری قراره با همچین شرایط وحشتناکی کنار بیان؟ با فرار از واقعیت موجود که انقد دردناکه و هرآن ممکنه تو رو نابود کنه، و پناه بردن به فانتزی همه توانی. یعنی تو فانتزی تو میشی آدمی که توانایی انجام هرکاری رو داره. حتی اینکه با دختر بیل گیتس ازدواج کنه و تهی بیاد خواستگاریش! چون تو دیگه ارتباطتتو برای همیشه با این واقعیت دردناک وحشتناک محروم کننده قطع کردی و پناه بردی به دنیای خیالی که تو اون دنیا توانایی انجام هر نوع کاری رو داری و نیاز نیست مدام با حس فروپاشی دست و پنجه نرم کنی...

 

 

در مورد سربازی که دوستمون گفتند هم، یه نکته خیلی مهم تمارضه! همین که فرد انقد با جزییات توصیف میکنه بهمون کیو میده که ممکنه براش نفع ثانوی (معافیت) داشته باشه. بنابراین نیاز به مصاحبه دقیق داره

سلام فائزه، دل وبلاگ برای نظرت تنگ شده بود.
ممنون از نظر تخصصیت.
آواتار

سلام پیمان

ممنون از تو که انقد خوب مینویسی

من همیشه ازت یاد میگیرم و مخصوصا دوتا پستت در خصوص زندگی کارتونی و شایعه ها رو خیلی دوست داشتم :)

آواتار

کسایی که با بیماری‌های روانی دست و پنجه نرم می‌کنن_خصوصا بیماری هایی که توش هذیون و توهم هست_ حقیقتا بی پناهن و تو رنجن. نکته ی غم انگیز ماجرا اینه که وقتی این بیماری ها حادن غالبا درمان قطعی هم براشون وجود نداره. یه جوری انگار تو ذهن خودشون اسیرن و راه فراری هم ازش نیست.  تو دوران دانشجویی بعد از اولین باری که ‌رفتیم نیایش و کیسای اینطوری دیدیم تقریبا نصف بچه هایی که دوست داشتن درمانگر شن ریزش پیدا کردن و نظرشون راجع به ادامه ی مسیر تحصیلی و شغلیشون به کل تغییر کرد. بزرگیِ رنج این آدما، آدمو می ترسونه. 

 

آواتار
۰۵ آگوست ۲۳:۵۱ غمی ‌‌‌

دیشب گویا چون قبلش داشتم درباره اسکیزوفرنی می‌خوندم، به اشتباه اینجا هم پارانویا رو نوشتم اسکیزوفرنی. لازم دونستم تصحیح کنم. منظورم پارانویا بود.

 

@فائزه

بله. اتفاقا در اونجا اولین فرض همه اینه که طرف داره خودش رو به دیوونگی می‌زنه. به همین دلیل بازپرس همیشه چنین مواردی رو ملزم به داشتن گواهی عدم سلامت عقلی می‌کنه. ایشون هم متاسفانه مشکل روانیش از طرف پزشک قانونی تایید شد.

[میم_ زیرتر چیزی نوشته]
آواتار

بعضیا دیگه یکم زیادی جمله "خواستن توانستن است" رو جدی گرفتن:))) 

آواتار
۰۸ آگوست ۰۲:۲۳ شیرین عبادی

منم چند مورد دیده بودم. و اینکه نمودش در افراد به شکل یه نوع رابطه عاطفیه( ازدواج، پیشنهاد و ...) جالبه. در ادامه چیزی که @فائزه گفت، بالبی نظریه ای داره که طبق اون شکل دلبستگی افراد رو براساس نوع رابطه شون با مادر دسته بندی میکنه. من بطور تخصصی نمیتونم نظر بدم که این افراد کدوم شکل از دلبستگی رو دارن، اما فکر میکنم تحت رابطه متناقضی با مادرشون بودن. مادرهایی که کودک رو شدیدا تنبیه میکنن و نوعی آسیب بهش وارد میکنن وضعیتی رو ایجاد میکنن که در اون کودک مادر رو نوعی تهدید میبینه و از طرفی هم نیاز داره که به یک آغوش امن پناه ببره درحالیکه این آغوش از طرف همون تهدیده. درنتیجه کودک از خودش و از واقعیت گریزان میشه. این شکل از رابطه با مادر نهایتا در بزرگسالی باعث دلبستگی اضطرابی میشه که اتفاقا همه شکل هاش هم اینطوری عجیب غریب نیستن، بلکه میتونه در روابطی که عادی هم بنظر میرسن نمود پیدا کنه. 

چند مورد!؟ باید مواجهه‌های جالبی داشته باشی. احتمالش دیدن این آدما زیاد نیست.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
سرندیپیتی تنها نام شخصیت صورتی کارتون جزیرهٔ ناشناخته نیست؛ «serendipity» واژه‌ای انگلیسی با پیشینه ایرانیست که به یافته‌ای نیکو به صورت ناگهانی اشاره دارد. دست‌آوردی اتفاقی و مثبت که جوینده به دنبالش نبوده، اما به دستش آورده.
همان‌طور که بعضی آدم ها ناگهان خوشبخت می‌شوند، همان‌طور که شاید شما یک روز سرندیپیتی خود را بیابید.

پ.ن: واژه سرندیپیتی از واژه ایرانی سرندیپ ساخته شده. سرندیپ به معنای سریلانکایی است.


ذات متن برای خوانده شدن است. کپی بدون ذکر منبع مجاز می‌باشد.