خدانگه‌دار ناصر خان

ناصر قهرمانی یا همان ناصر خان، صاحب دیزی‌سرای معروف طرشت بود؛ یک خیابان پایین‌تر از خواب‌گاه طرشت. دیزی‌سرایش آن‌قدر شهرت داشت که اگر داخل آن می‌شدی بردیوارش عکس بعضی بازیگرانی که دیزی خورده‌اند را می‌دیدی. حمید گودرزی، مهران غفوریان، فرهاد اصلانی، ناصر ملک مطیعی و... این آخری اما خیلی مهم است. او عاشق سینمای کلاسیک ایران بود و از همه بیشتر عاشق ملک مطیعی. شاید این که هم‌اسم او بود در این عشق بی‌تاثیر نبوده باشد ولی هر چه بود همان که پا به دیزی‌سرا می‌گذاشتی دیوارها پر بود از عکس‌های سینمای سیاه‌سفید ایران، فردین، وثوقی، و بیش از همه ملک مطیعی.

بیشتر از فضای دیزی‌سرایش خودش حس و حال قدیم را داشت. مانند ملک مطیعی کت و کلاهی مشکی می‌پوشید و با لهجه بچه طهرون قدیم صحبت می‌کرد. شنیده‌ام در جوانی کشتی‌گیر بوده. شاید برای همین اهل دل بود. اگر با دختر به دیزی‌سرا می‌رفتی خیلی تحویلت می‌گرفت و به دانش‌جوها ماست رایگان می‌داد. (اینستاگرامش دیدنیست)

خوش‌مزه‌ترین دیزی‌های زندگی‌ام را آن جا خوردم. او دیروز سکته کرد و دانش‌جوهای تازه ورود خواب‌گاه‌طرشت دل‌خوشی بزرگی را از دست دادند. ناصر خان خدانگه‌دار.

 ناصر قهرمانی دیزی سرای طرشت

خاطراتی از مغازه ناصر خان در وبلاگ امید ظریفی.

آواتار
۲۷ اکتبر ۱۰:۴۷ معلوم الحال
روحش شاد :(
آواتار
خوابگاه‌ها بازن مگه؟
نمی‌دونم.
آواتار
۲۸ اکتبر ۰۸:۲۸ Adam Stackelberg
روحش شاد‌. اما راستشو بخوای من خیلی دیزی اش رو دوست نداشتم. البته اعتراف میکنم که بین دیزی هایی که بیرون خوردم بهترین بود. به قول تو فضای دیزی سراش خیلی خوب بود‌.
من ولی دیزیشو خیلی دوست داشتم. نسبتا هم دیزی زیاد خوردم، یعنی تلاش کردم دیزی‌سراهایی که یه کم معروفن رو برم چون دیزی دوست دارم.
از خاطرات جالبم اینه که رفتم یه دیزی‌سرای معروف به نام «عمو یحیی» که یه پیرمرد ترک صاحب و دیزی درست کنشه. راستش خود دیزی‌سرا هیچی نداشت چه از فضا چه دیزی، ولی یک سال بعد اون عمو یحیی، پیرمرد معروف، مرکتب قتل شد! و شکه شدم.

طرشتی هستی؟
آواتار
۲۸ اکتبر ۰۹:۱۴ Adam Stackelberg
آااره جریان عمو یحیی رو شنیده بودم!

طرشتی نیستم نه فقط بهترین دوستام اونجا دانشجو بودن و من موقع تفریحم با اونها بودم واسه همین با تفریحات طرشتیا آشنام!
مثلا میدونی.. یه چیزایی بود همیشه که خیلی معروف شده بودن مثل سگ پز و ساندویچ و نیما و فلان. و تنها دلیلش این بود که همههه میرفتن. یادمه تنها باری که سگ پز غذا خوردم بعدش چنان معده دردی گرفتم که یک هفته توبه میکردم:))
کلا بر این عقیده م هرچی غذا خوری اونجا معروف شده بود فقط بخاطر دانشجوها بود و اصلا غذاشون با کیفیت نبود. بجز یه کبابی که اسمش یادم نیست! که خیلی هم معروف نبود بین دانشجو ها‌.
اون تاثیری که فروشنده ی غذا روی مردم داره انگار خود غذا نداره.
در باره سگ‌پز قبلاً یه پست نوشته بودم. جالب اینه که من سگ‌پز رو خیلی دوست دارم مخصوصاً سوپ‌هاشو. البته کلاً با غذا حال می‌کنم و تا تونستم رستوران‌ها و حتی ملل‌های مختلف رو امتحان کردم. تا حالا فقط از یه غذا بدم اومده اونم سوشیه. (+دوغ سویا گیاه‌خوارها)
آره اون کبابیه خیلی خوبه، سر چهارراه طرشته. یه بستنی طرشت هم هست که معرکه هست به نظر من! آخه با یه قیمت ارزون یه چیز عالی می‌ده برای همین پر طرف‌داره.
اون تاثیر فروشنده‌ها رو حق می‌دم. همین ناصر خان و مخصوصا سگ‌پز ارزش تاریخی دارن برای دانش‌گاه و کلی داستان پشتشونه برای همین به بچه‌ها حال می‌ده.
آواتار
۲۸ اکتبر ۰۹:۳۳ Adam Stackelberg
با اینکه همه ی دوستام فارغ التحصیل شدن و اکثرشون از ایران رفتن و من تک و تنها هنوز دارم کارشناسیمو تموم میکنم و دانشگاه ها هم تعطیله، من هنوز بستنی طرشت رو میرم! ولی دیگه مثل قدیم نیست. دانشجو اصلا نیست و جوش خیلی بیشتر از قبل لاتیه!
البته درسته ارزونه ها ولی واقعا خوشمزه ست بستنیش! البته توصیه نمیکنم کسی بره توی این کرونا چون اصلا بهداشت رو رعایت نمیکنن.

منم مثل تو با غذا حال میکنم و از سوشی خوشم نمیاد. ولی دوغ سویا نخوردم تاحالا! تو دیگه خیلی کارکشته ای:))
دقیقا! منم همیشه یه پام بستنی طرشته و عاشقشم مخصوصا بعد از استخر می‌چسبه. حالا اگه پول دستت بود یه بستنی هست تو توحید که بستنی رویال می‌ده اون چیز عجیبیه ولی گرونه. یه آش‌فروشی هم نزدیکش داره که به‌ نظرم قلمکارش بسیار بهتر از نیکوصفته (ارزون‌ترم هست).

دوغ سویا رو تو یه رستوران گیاهی سفارش دادم و عجیب بدمزه بود! عوضش هندی‌ها یه دوغ خاصی دارن که اون محشر بود، کاش اسمشو یادم می‌موند.
آواتار
۲۸ اکتبر ۱۰:۰۱ Adam Stackelberg
بگو اسمشو رفتم اونورا یه سری بزنم. چقدر اطلاعات غذاییت بالاست ایولا:)
آش‌کده‌هه اسمش آش علی باباست. مترو توحید به سمت جمهوری دست راست هست. نزدیکه به مترو.
اون بستنیه همون جا و یه کم قبل‌تر از آشه هست ولی اسمشو نمی‌دونم.
این دو تا جا پاتوق بیرون روی بعد امتحان من و رفیقم بود. خیلی بهش حس دارم و هیچ وقت یادم نمی‌ره.
آواتار
این آدما صاحب مکان‌هایی هستن که دلخوشی‌هامون اونجا شکل میگیرن و چی مهمتر از دلخوشی‌هامونه؟
افسانه‌ای هست که میگه روح آدما بعد از مرگ تا وقتی یه نفر به یادشون باشه زنده و باقی میمونه. پس روح ناصر‌خان ابدیست.
آواتار
کی میریم بستنی بزنیم؟ :)))))
اگه تهران از قرمزی در اومد.
آواتار
سلام.
روحش شاد!خدایش بیامرزاد!
آواتار
۰۳ نوامبر ۰۷:۳۰ اروند جیم.صاد
یه بار که با یکی از رفقا رفته بودیم دیزی بزنیم، اومدم ازش بپرسم که اصالتا بچه ی طرشته یا نه. یادم نمیره، با لحن مخصوص خودش گفت:«آره زاییده ^اییده ی طرشتم» :))خلاصه دیگه زبانم دوخته شد. :)) روحش شاد.
آره یادش بخیر. اون لحن مخصوص خاصش.
آواتار
۰۳ نوامبر ۱۱:۱۰ شیرین عبادی
خوش به حالتون!
چهارراه ولیعصر صرفا پاتوقای مدرنیزه شده داره. لمیز، پوریا، اندورا. همچین به هیچ ریشه ای وصل نیستن.
من چون یه پام امیرکبیر بود پاتوقا و جاهای دیدنی اون‌جا رو زیاد امتحان کردم. به نظرم اون ور خیلی بهتر از شریفه، از همه نظر.
آواتار
من کلا یه بار رفتم مغازه‌ش. دیزی‌خور نیستم. فقط به خاطر تجربه‌ی فضای مغازه‌ش رفتم. از روزهایی بود که چند هفته ریش اصلاح‌نشده داشتم. شبیه شهدا شده بودم. از مغازه اومدیم بیرون دیدیم شروع کرد به سران مملکت فحش خوار مادر دادن. خنده‌م گرفت که منو به عنوان نماینده حکومت دیده بود. هیچی نگفتم. یه عکس یادگاری باهاش انداختیم و رفتیم.
تو برندینگ خودش خیلی خوب کار کرده بود. روی اون لیوان یه بار مصرف‌های کاغذیش هم داده بود عکس خودشو چاپ کرده بودن... فکر کنم از معدود مغازه‌های اون محله‌ی طرشت بود که از شریف (حداقل دانشجوهای دانشکده اقتصاد) تأثیراتی پذیرفته بود. وگرنه صافکاری‌ها و تعمیراتی‌های اطراف شریف و کلا اون محلات اطراف شریف انگار نه انگار که اون‌جا دانشگاهه و یه تعداد زیادی دختر پسر جوون پر از زندگی و پر از ایده‌های نو دارن دور و برشون می‌پلکن...
:))))
آره مغازش کاملا برند بود. تا حالا به این فکر نکرده بودم که چقدر بی‌توجه بودن اطراف طرشت به دانش‌جوها. با این که خیلی پول‌زا می‌تونستن باشن.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
سرندیپیتی تنها نام شخصیت صورتی کارتون جزیرهٔ ناشناخته نیست؛ «serendipity» واژه‌ای انگلیسی با پیشینه ایرانیست که به یافته‌ای نیکو به صورت ناگهانی اشاره دارد. دست‌آوردی اتفاقی و مثبت که جوینده به دنبالش نبوده، اما به دستش آورده.
همان‌طور که بعضی آدم ها ناگهان خوشبخت می‌شوند، همان‌طور که شاید شما یک روز سرندیپیتی خود را بیابید.

پ.ن: واژه سرندیپیتی از واژه ایرانی سرندیپ ساخته شده. سرندیپ به معنای سریلانکایی است.


ذات متن برای خوانده شدن است. کپی بدون ذکر منبع مجاز می‌باشد.