بعد از انقلاب بود. داشتم از جلوی دانشگاه رد میشدم که [یک نفر] گفت، «وایسا ببینم.» برگشتم دیدم یک لات، یک زنجیر هم دستش بود. گفت، «روشنفکر» او که مرا نمیشناخت، من اصلاً تاریکفکرم یا روشنفکرم به او مربوط نیست. لامپی هم تو کلهام نبود. گفت «عینکی روشنفکر وایسا ببینم.» من هم ایستادم. گفت، «ببینم اون چیه زیر بغلت؟» گفتم «کتاب» گفت، «بیانداز دور.» گفتم «برای چه؟» گفت، «انقلاب را ما کردیم شماها میخواهید بیایید سر کار؟» گفتم «ما کاری نداریم کدام کار؟» گفت، «نه، من زمان انقلاب شیشهی پنجاهتا بانک را شکستم، تو چندتا را شکستی؟» دیدم اگر من بگویم که من نشکستم یا اگر چهل و نهتا بگویم مرا میزند. گفتم من پنجاه و یک تا. گفت، «پس برو» و مرا نزد.
- بخشی از مصاحبه غلامحسین ساعدی با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار دوم و سوم
به قسمت شیشه بانک شکستناش که رسیدم خندهام گرفت. یاد تمام «اینها به اموال عمومی آسیب میزنن»ای افتادم که از خبرگزاریهای حکومتی خوانده بودم. مهمترین بخش سخن آن لات برای من آنجاست که گفت «انقلاب را ما کردیم شماها میخواهید بیایید سر کار؟». این حرف چیزهایی برای گفتن دارد. در این دیالوگ این مردم قلمبهدست نبودند که انقلاب کردند بلکه لاتهایی بودند که اتفاقا به قول اخیرا معروف «اغتشاش» میکردند.
این پست را از این جهت نوشتم چون حس کردم در لحن بعضی وبلاگنویسهای طرفدار حکومت، انقلاب ۵۷ با دسته گل دادن به این و آن انجام شده.