فیروز، کارخانه‌ای که باید شناخت

گاهی وقت‌ها که شکست می‌خوردم، بابا جمله‌ای از سارتر را برایم می‌گفت: «یه معلول اگه قهرمان دو المپیک نشه، تنها خودش مقصره». من این جمله را قبول نداشتم، هنوز هم ندارم؛ اما افرادی بودنده‌اند که ورای قبول داشتن یا نداشتن من، با جملات و آرزوی‌هایی مشابه به محقق شدن این جمله کمک‌کرده‌اند. بگذارید شما را با یکی از این جملات مشابه آشنا کنم.

سری به وب‌گاه کارخانهٔ فیروز بزنید. می‌توانید صفحهٔ دربارهٔ ما‌اش را هم ببینید. در نگاه اول به نظر یک کارخانهٔ معمولی می‌آید، نه؟ هیچ‌چیز متفاوتی در وب‌گاهش نوشته نشده و روی جلد محصولاتش هم کلمهٔ متفاوتی نیست. پس بهتر است بگویم مدیر این کارخانه یک معلول است و هشتاد و سه درصد کارکنان این کارخانه را معلولینی تشکیل می‌دهند که شاید امید به هیچ کاری نداشتند چون حتی خانه‌های برخی‌شان هم در این کارخانه تهیه شده. این در حالی هست که این کارخانه هیچ‌گاه آن‌ها را «معلول» نخواند. آن‌ها را به چشم یک فرد مانند بقیه نگاه می‌کند پس هیچ اشاره‌ای از معلولین در سایتش نکرد، هیچ نشانه‌ای بر روی محصولاتش نگذاشت، با آن که می‌توانست هیچ گاه از این حقیقت برای تبلیغ کارخانه‌اش استفاده نکرد، با آن که می‌توانست هیچ معافیت از مالیاتی نگرفت چون باور داشت آن‌ها چیزی کمتر از بقیه ندارند که بخواهد معاف شود، و در نهایت حقوق کارکنانش را هم مطابق با معیارهای وزارت کار می‌دهد با آن که به دلیل معلول بودن آن‌ها باید حقوق کمتری دریافت کنند.

در کارخانه‌اش افراد کم‌بینا و نابینا نیز کار می‌کنند و جالب آن است که نهار اگر ماهی باشد، آن‌ها تیغ‌های ماهی را با چشم‌هایی که نمی‌بینند در می‌آورند تا معلولینی که توان در آوردن تیغ‌ها را ندارند بتوانند غذا بخورند. تلفن‌چی‌اش دست ندارد اما می‌تواند با پایش تلفن را بردارد. جوش‌کارش یک دست بیشتر ندارد. و مسئول بسته‌بندی چه نیازی به پا دارد؟

سید محمد موسوی صاحب این شرکت از آرزویش می‌گوید: «دوست دارم روزی برسد تا زمانی، والدینی فرزند معلول خود را می‌بینند با خود بگویند: «من می‌خوام بچم قهرمان پارالمپیک بشه»» شبیه جملهٔ سارتر است، این طور نیست؟

آواتار
۲۶ فوریه ۱۶:۱۳ محمدمهدی طاهری
بسیار عالی :)
خیلی ممنون، لطف داری
راستی، اگه برای مسابقهٔ «نبرد هوش مصنوعی» می‌یای دانش‌گاه بگو که بیام و ببینمت.
آواتار
۲۶ فوریه ۱۶:۲۲ محمدمهدی طاهری
نمیام متاسفانه ، ولی اولین زمانی که پام رسید شریف میام سراغت ;-)
اوه حیف!
حتما :)
آواتار
۲۶ فوریه ۲۲:۴۹ معلوم الحال
چه جالب :((
آواتار
۲۷ فوریه ۰۸:۰۷ خانم نارنج
پیمان جان ممنون از دیدگاه خوبت. 
آواتار
میدونستم اینارو، ولی نمیدونم چرا هیچوقت تلاشی برای شناسوندنش به دیگران نکردم... ببشتر باید حواسم باشه به این چیزا -_-
به نظرم سخت نگیرین زیاد.
من هم فکر نکنم افراد زیادی این‌جا رو بخونن پس معرفی من تاثیری نداره.
آواتار
توی یه فیلمه که یادم نمیاد چی بود یه جمله ای میگه که اونم دقیقش رو یادم نمیاد . اما این شکلی بود که سعی کن از ضعف هات به عنوان نقطه ی قوتت استفاده کنی...
این ادم ها هم یه جورایی این شکلی ان . به واسطه ی معلولیت هاشون یه سری نقطه ی قوت پیدا کردن به نظرم که باید توی جای مناسب دید و ازشون استفاده کرد و کارخونه ی فیروز هم به خوبی اینکار رو کرده و باعث شده اونا هم خودشون رو باور داشته باشن
آواتار
۱۷ مارس ۱۰:۲۷ فردریش نیچه
درود ؛
مثل همیشه در خواندن مطالبت لذت بردم محسن جان؛ 
پایدار باشی :)
درود نیچه جان. خیلی ممنونم ازت لطف داری.
دل این وبلاگ تنگ شده بود. پستی هم دیده نمی‌شه در وبلاگ نیچه‌ایسم من چندین بار چکش کردم. حتماً نگارندش خیلی درگیره.

خوش‌حالم کردی، پایدار باشی.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
سرندیپیتی تنها نام شخصیت صورتی کارتون جزیرهٔ ناشناخته نیست؛ «serendipity» واژه‌ای انگلیسی با پیشینه ایرانیست که به یافته‌ای نیکو به صورت ناگهانی اشاره دارد. دست‌آوردی اتفاقی و مثبت که جوینده به دنبالش نبوده، اما به دستش آورده.
همان‌طور که بعضی آدم ها ناگهان خوشبخت می‌شوند، همان‌طور که شاید شما یک روز سرندیپیتی خود را بیابید.

پ.ن: واژه سرندیپیتی از واژه ایرانی سرندیپ ساخته شده. سرندیپ به معنای سریلانکایی است.


ذات متن برای خوانده شدن است. کپی بدون ذکر منبع مجاز می‌باشد.