اوایل سال تحصیلی جدید دانشگاه پر میشود از رویدادها. اگر گذرت به این رویدادها خورد گاهی خوراکی و وسایل رایگان هم میدهند. من هم گذرم خورده بود و رد میشدم که پسری با روی خندان و صدای بلند گفت «سلام رفیق، لباس رایگان [با گمانم نشان دانشکده مهندسی] میخواهی؟» بیدرنگ گفتم «نه». ثانیهای سکوت کرد و بعد ناگهان همه دوستاناش بلند بلند به او خندیدند. تعجب کرده بودند که یکی انقدر با اطمینان به لباس رایگان نه بگویید. همانطور که داشتم دور میشدم صدای خندههایشان را میشنیدم.
رفتم به سالن تفریحی بچههای مهندسی. جمعی جمع بودند و انگار جشن کوچکی برای گروهی بود که گیتار میزدند و میخواندند. دختری بسیار قدبلند سمتم آمد -میگویم بسیار چون چیزی حدود ۱۸۵ سانت قد داشت- و با دامنی کوتاه و موهای بلند و بور گفت «تو هم میخواهی بخوانی؟»، گفتم «نه». همین که صدایم را شنید گفت که انگار حال خوشی ندارم. تایید کردم. خواست همصحبت شود. میخواست با درددل کمکم کند اما گفتم که توضیحاش سختاست. بعد گفت که وقتی رفت جلو یک آهنگ شاد برای من خواهند خواند. تشکر کردم. وقتی میخواند به من نگاه میکرد. با چشماناش زل زده بود تا چیزی نبیند جز یک چهره غمگین. درددل با این دیکتاتوری ندیدهها کارساز نیست. چگونه میتوانستم بفهمانمشان که دو روز است از خانوادهام بیخبرم؟ واتساپ را قطع کردهاند و پدر مادرم چیزی جز واتساپ بلد نیستند. من نگران خانوادهام هستم، خانوادهای که در رشت دارم و مادر پدری که هماکنون در ساری هستند. آن تک تیک واتساپ مضطربم میکند.
امروز صبح زود در دانشکده استاد سالخوردهمان را دیدم. گفت که از دیدنم خوشحال است و از حالم پرسید. گفتم حال خوشی ندارم، مشکلاتی در کشورم است که میدانید. پرسید حال خانوادهات خوب است؟ گفتم امیدوارم که آره، ولی بهشان دسترسی ندارم و اکثرشان در رشت هستند؛ از داغترین نقاط اخبار امروز ایران. این را که شنید لبخند بزرگی زد و گفت من رشت را میشناسم، پدرم رشتی است.
بله استاد سالخورده ما ایرانی بود. گفت زمان انقلاب ۵۷ که بود من در کانادا بودم و خانوادهام در ایران. تلفونها به درستی کار نمیکردند و راه ارتباطی درستی نداشتم. اخبار را میشنیدم و نگران خانوادهام بودم، کاملا درکات میکنم. اندکی مکث کرد و گفت اینها با شعار آزادی و رفاه و شادی آمدنده بودند. مدعی بهشت آوری بودند و حالا جهنم ساختهاند. مدام چنین خبرهای دلخراشی از بهشتشان میآید و ناراحتم میکند. خواستم یادی از رشت کنم پرسیدم پدرت کدام دبیرستان درس میخواند؟ گفت «شاهپور». گفتم شاهپور یکی از کهنترین مدارس رشت است و مدرسه هوشنگ ابتهاج و معین. پاسخ داد پدرم همکار ابتهاج بود.
در تمام دلنگرانیهایم سعی میکنم به خودم امید بدهم. راستاش امید را میبینم، امید روزی که ایران آزاد و خوشخبر باشد گرچه نهچندان نزدیک. شنیدم قم هم تظاهرات [یا هر چه اسمش را بتوان گذاشت] شده، شگفتزده شدم. جستوجو کردم دیدم عدهای مسخرهاش میکنند که ببینید در قم فقط یک عده بچه مدرسهای آمدهاند اعتراض، امیدم بیشتر شد. از شدت کور بودگی مسخرهکنندگان هم متعجب شدم. این کجایش افتخار دارد که [عده زیادی از] نوجوانان شهری چنین ولایی راه دیگری را برگزیدهاند؟ همان نوجوانانی که در تبلیغات شما غوطهور شده بودند. از دروس مدرسه بگیر تا تلوزیونتان، حتی در صف باید شعر «تا انقلاب مهدی...» میخواندند. نوجوانان شهری چنین ولایی و پس از این همه تبلیغات راه دیگری را برگزیدهاند، این افتخار دارد؟ نمیدانی همین ها ده سال دیگر به سی سالگی نزدیک شدهاند؟ بعد از آن، این تحقیر مخالفان برای چیست؟ که بگویید وجود ندارند؟ که سرت را درون برف کنی؟ فکر میکنی با تحقیر تو کوچک میشوند؟ تویی که خودت را به نفهمیدن بزرگی ماجرا زدهای؟
اتفاقا اعتراضات اخیر نتیجه همین تحقیرها و نادیده گرفتن هاست. این شورش شورش کسانیست که سالها زیر قوانین تحمیلی عدهای دیگر تحقیر شدهاند. شورش کسانی که سبک زندگیشان نفی شده. شورش نادیدهگرفتهشدگان. نمود عالی این امر را میتوانید در سخنان اخیر رئیسی ببینید که گفت « [زنان ایرانی] همواره به عنوان یک امر خودجوش [حجاب] را رعایت میکنند. اصلا کسی به آنها یاد نداده و تکلیف شخصی هم نکرده، بلکه خودشان را مقید میدانند.» این حرف چه چیزی جز نفی سبک زندگی شمار زیادی از مردم است؟ جز تظاهر به ندیدن؟ جز به شمار نیاوردن؟ حالا شورش نفیشدگان آمده و میگوید بیا و ببین ما هستیم و زیاد هستیم و در همه شهرها هم هستیم. نتیجه سالها به ندیدن زدنتان اینجاست.
چه بخواهند و چه نه این گروه بزرگ نفیشدگان دارند نسل به نسل بزرگتر میشوند. هم «بزرگتر» در معنای تعداد و هم در معنای سن و سال. ج.ا همیشه در پی تحقیر و نفی سبکهای دیگر زندگی بوده. حالا نسلهای جدید دارند سبکهایی جز دلخواه ج.ا را برای زندگی بر میگزینند، حالا او چه بخواهد نادیدهشان بگیرد و چه نه! جالب آن است که تنها ۲ نسل از ابتدای انقلاب گذشته! انقلاب از نظر سن تاریخی هنوز یک طفل است. هنوز قدرتمندان اصلی آن همان ها هستند که انقلاب کردهاند، هنوز زندهاند، حتی یک نسل هم در قدرت عوض نشده. انقلاب به این جوانی و این همه تغییر، حالا بخواهند تحقیر کنند یا نه.
اکنون که کار این افرادی که «نبودند» و «نیستند» به خشونت کشیده شده هوار میکشند که خشونت چرا؟ کهها؟ همانها که اسم دانشگاهی را شهید شریف واقفی گذاشتهاند. همانی که بدون خشونت با بمبگذاری سرایداری را کشت و همانها که بدون هیچ خشونتی انقلاب ۵۷ کردند. خشونت از که؟ مگر کسانی که وجود ندارند میتوانند خشونت کنند؟
از اخبار تلوزیون ایران مطلع شدم همان پروپاگاندای همیشگی و همان نفی کردن دیگری. معترضان را نفی میکند و هیولا نشانشان میدهد. نفی میکند وجود معترض غیر هیولا را. میگوید وجود ندارند، هر که هست هیولاست. میگوید ببینید اینها انسان نیستند وگرنه چرا آمبولانس آتش میزنند؟ و نشان نمیدهد ویدئوهایی که ثابت کرده پلیسها دارند با آمبولانس تردد میکنند. میگویند ببینید اینها آتش میزنند، خراب میکنند، همهشان هیولا هستند و اشارهای به گفتههای احمدینژاد نمیکند که گفت گاهی خود پلیسها آتش به پا میکنند که پیراهن عثماناش کنند. میگوید ببینید پلیسها را کشتهاند انگار که همه معترضین قاتلند. اشارهای هم نمیکند که عده زیادی «انسان» هم هستند که مخالف مایند. این همان صدا و سیماییست که مقدسگوی انقلاب ۵۷ است، انقلابی که در آن تفنگبهدستان با تیر میکشتند. صدا و سیما میگوید تفنگ دست ما عافیت است و سنگ در دست دیگری هیولا. او باز قصد نفی دیگری را دارد این بار با «هیولا» انگاشتناش. و این همان صدا و سیماییست که در مرگ جرج فلوید مدحگوی معترضین بود، همانانی که در اعتراضشان بسیار بیشتر آشوب دیده شده.
ماجرای دیگر که رویاش مانور داده شد کشیده شدن چادر از سر زنی بود. این کار نشاندهنده همه معترضین نیست ولی صدا و سیما دارد همه را با همین نفی میکند. نکته دیگر این ماجرا بنیان آن است. بسیجیها در این جا دقیقا از «ارشاد» دلچرکین شدهاند. ارشاد این بار از سوی دیگر کسانی که چادر داشتن را ناروا میدانند. این حادثه باید وجدانهای آنان را بیدار کند تا به درک متقابلی برسند. این که در این سوی جدول، همانان که سالها نفیاش میکنی همین حس را نسبت به ارشاد تو دارند.
[طور دیگر بگویم: این کارشان محکوم است، دقیقا همان طور که گشت ارشاد محکوم است. خشونت ویدئوهایی که از گشت ارشاد بیرون آمده کم از این ندارد. گشت ارشاد دارد با اخلاقیات خودش لباس زنان را به زور ارشاد میکند حالا اینها دارند با اخلاقیات خودشان لباس این زنان را ارشاد میکنند. کار هر دو محکوم است. در نزد من فریادش بیمعنیست؛ کسی که این یک ارشاد چادرکشی را ظلم تمام و سالیان ارشاد توسری بر سر هزاران زن را رضای زندگی میداند.]
از نفی کردن رئیسی بگیر تا نفی کردن صدا و سیما، این شورش شورش نفیشدگان است. همانها که نسل به نسل بزرگتر میشوند.