در باب واژه‌های خودمتضاد

چندین سال پیش درباره واژه‌های خودمتضاد خوانده بودم. واژه‌های خودمتضاد واژه‌هایی هستند که دو معنی دارد، متضاد یک‌دیگر. مثال ساده‌اش در انگلیسی واژه «Left» است. Left می‌تواند هم رفتن باشد هم باقی ماندن مثلاً «It left» می‌تواند هم «آن رفت» باشد و هم «آن باقی‌ماند».

مقاله ادعا کرده بود همه زبان‌ها خودمتضاد دارند. همان زمان فکر کردم خودمتضاد فارسی چیست؟ در زبان مازندرانی گفتنش برایم ساده بود. «بَتومبه» هم یعنی می‌توانم و هم یعنی نمی‌توانم! احتمالاً درک کردنش برای غیرمازندرانی‌ها سخت باشد ولی در کمال تعجب همین است که هست! ولی در فارسی مانده بودم که چیست. (همچنین «یاد کردن» در مازندرانی، هم یعنی به یاد آوردن و هم فراموش کردن).

امروز داشتم یادداشت‌های قدیمی گوشی را چک می‌کردم. دیدم در یادداشتی تنها نوشته‌ام «چیدن». یادم آمد دو سال پیش وقتی از دریا به ساری می‌آمدم در تابلویی خوانده بودم «گل‌ها را نچینید». بعدش گفتم «گل‌ها را بچین» دو معنی دارد، هم از شاخه بچین، و هم گل‌ها را مرتب بگذار جایی (مانند بر میز چیدن). و یک خودمتضاد است. گاهی عجیب است واقعا زبان!

پ.ن: یک چیز دیگه‌ای که تو فارسی به ذهنم رسید پس و پیشه. پس و پیش هم به معنای قبل می‌تونه باشه هم بعد. پس از باران یعنی بعد از باران؛ پس‌رفت یعنی عقب رفتن. پیش از باران یعنی قبل از باران؛ پیش‌رفت یعنی جلو رفتن!

پ.پ.ن: یکی بهم پیام داد که واژه «رفع» هم تا حدی خودمتضاده؛ هم بالابردن هم از بین‌بردن. چیز دیگه‌ای که به ذهنم اومد و برای اونا که خیلی جدین تو ادبیات شاید جالب باشه «خاور» هست؛ که هم یعنی شرق و هم یعنی غرب.

پ.پ.پ.ن: یک ناشناس این نظر رو داد و وای! «چون از او گشتی همه چیز از تو گشت». این مصرع به دو صورت خوانده می‌شه و گشت‌ها متضاد هستن.

آواتار
نتیجه‌ی اخلاقیش اینه که انسان‌ها هم می‌تونن خودمتضاد باشن گاهی :))
من همیشه تضاد رو تو آدما دیدم. دختر معتقد به حجابی که عکس پروفایل زنی مو رها می‌ذاره، فرانسه‌ای که شعار آزادی رو سکه‌هاشه و حجاب رو تو مدارس ممنوع می‌کنه و ...
آواتار
از شما هکسره بعیده :))) در پاسخ کامنت قبل منظورمه.

من یاد وقتی میفتم که تو مدرسه میگفتن تخته رو سیاه نکنید. ( در واقع منظورشون این بود تخته سیاه رو سفید نکنید D: )
خیلی ممنون درستش کردم. نه اصلاً هم بعید نیست :))) مرسی.
آواتار
۲۴ نوامبر ۱۴:۰۳ سیمیا ‌‌‌‌‌
ذهنم رفت سمت ریشه‌ی «سَبَقَ» در عربی. در معنای پیشی‌گرفتن و پشت سر گذاشتن. که توی بعضی از مشتقاتش اشاره به آینده داره و توی بعضی‌ها اشاره به گذشته و توی بعضی‌ها به هردو!
مثلا «سابِق» علاوه بر معنایی که ازش توی ذهن ما میاد و عطف به گذشته داره، به معنای زودرس و قبل از موعد هم هست.
زیاد فکر کردن بهش منو گیج می‌کنه!
یک چیز دیگه‌ای که تو فارسی به ذهنم رسید پس و پیشه.

پس و پیش هم به معنای قبل می‌تونه باشه هم بعد.
پس از باران یعنی بعد از باران. پس‌رفت یعنی عقب رفتن. پیش از باران یعنی قبل از باران. پیش‌رفت یعنی جلو رفتن!
[بهتره اضافه کنم به پست]
آواتار
سلام
یه مثالی هم به ذهن من رسید مطمئن نیستم درسته یا نه. عارف یه آهنگ معروفی داره به اسم «سلطان قلب‌ها».
همون قسمت معروفش که میگه: «اکنون اگر از تو دورم به هر جا، بر یار دیگر نبندم دلم را » به نظر من میتونه متضاد باشه.
درسته که ما منظورمون از دل بستن وابستگی عاطفی و عشق و علاقه ست.
اما از عبارت «بر یار دیگر نبندم دلم را» من این معنی رو هم میتونم دریافت کنم که در دلم برای بقیه هم بازه.
دقیقا دیشب یه لحظه آهنگش اومد توی ذهنم و به معنیش شک کردم و یاد این پست افتادم؟
نظرتون چیه؟
سلام.
درست متوجه نشدم. منتظورت اینه که فعل "دل‌بستن" خود متضاده؟
آواتار
سلام دوباره.
نه دقیقا. منظورم اینه که از عبارتی مثل «بر یار دیگر نبندم دلم را» میشه دوتا معنای متضاد برداشت کرد. هرچند مطمئن نیستم ربطی به مثال های شما داشته باشه.
آها فهمیدم چه جالب.
تو این پست دنبال واژه‌هایی بودم که دو معنی متضاد دارن. جمله‌ها مقصود نیستن. مرسی از نظرت.
آواتار
۱۷ دسامبر ۱۷:۴۵ دامنِ گلدار
من امروز فکر کردم رد شدن هم می‌تونه خودمتضاد باشه، هم به معنی برگشت خوردن و قبول نشدن و هم به معنی گذر کردن و قبول شدن. البته اعتراف میکنم برای دومی بیشتر رد کردن استفاده میشه.
جدی خاور به معنی غرب هم‌ هست؟
آره رد شدن هم چیز جالبیه. مرسی.
بله به معنی غرب هم هست. شرق در اصل «خراسان» بوده. «خور+آسان»، جایی که ازش خوشید می‌یاد.
آواتار
تنها جایی که تا حالا دیده‌ام خاور و باختر جابجاست شاهنامه ست. شهرها هم همینطور جابجاست، کلا تو شاهنامه اوضاع جغرافیایی به شدت آشفته است، معلوم نیست کجا کجاست!
گاهی درگیر می‌شدم با این خودمتضادها ولی نمیدونستم به طور جدی احصاء و مطالعه شده‌اند، یعنی فکر می‌کردم حتما یه اشتباهی رخ می‌ده که اینجوری می‌شه.
خودمتضاد تو فارسی به نظرم نمی‌رسه ولی کلی کلمات هست که هم فاعلی اند و هم مفعولی، مثل آموختن که هم معنای آموزش دادن و هم آموزش دیدن داره. یا گسست، گسیخت، سوخت و...

اون مسبوق و سابق که دوستمون اشاره کرده جالبه. بستگی داره که یک امر رو نسبت به زمان درنظر بگیریم یا مکان.
مثلا "مسبوق" رو قدما به معنای امری میدونستند که به سمت مبدأ زمان نزدیکتره تا امر سابق. برای همین می‌گیم دود مسبوق به آتش است. یعنی دود قبل از آتشه نسبت به ابتدا کار.
ولی اگر مکانی در نظر بگیریم دقیقا برعکسه، چون در مکان، مقصد رو در نظر می‌گیریم: اینجا امر مسبوق یعنی اونکه جا گذاشته شده پس سابق جلو تر از مسبوق قرار میگیره. اینجا دود سابق بر آتشه.
درباره آشفتگی مکان‌ها جز مازندران مثال دیگه‌ای داری؟ چون درباره مازندران من فکر می‌کنم که این نام اخیرا روی طبرستان گذاشته شده و قبلا شاید نام جایی طرفای هند بوده باشه.

اون آموختن و اینا هم بسیار جالب بود!
آواتار
آره، مثلا اونجا که مادر فریدون میخواد او رو در نوزادی ببره هند:
ببرم پی از خاک جادوستان
شوم تا سر مرز هندوستان
شوم ناپدید از میان گروه
برم خوب‌رُخ(فریدون) را به البرز کوه

کوه البرز به نام کوه هند شناخته می‌شده. ظاهرا مکان هند همون محدوده ایران امروزی بوده و مکان ایران هم سمت بغداد و حتی سوریه است، چون فریدون وقتی میخواد بره سراغ ضحاک، از البرز پایین میاد تا میرسه به رود دجله و بغداد(فردوسی اینجا میگه اوند همون دجله ست) بعد میره بیت المقدس و قصر ضحاک.
شاید به خاطر همین تغییر مکان هاست که شرق و غرب هم قاطی شده.
ببین من تا جایی که یادمه مادر فریدون، اونو می‌ذاره تو البرز بعد خودش ترکش می‌کنه، اشتباه می‌گم؟ ممکنه اشتباه کنم چون اون تیکش خیلی تعقیب و گریز داشت.

درباره ایران درست نیست چیزی که گفتی. ایران اتفاقا همین طبرستان بود. پادشاها همه شمالی بودن آرش کمانگیرم که بالا دماوند رفته بود.
ضحاک که می‌گی، اون پادشاه سامی بود مال همون ورا، که ایرانم گرفت. ایرانی نبود.
آواتار
آره فریدون رو میگذاره پیش یک پیرمرد و یک گاو.

راست میگی، من با بغداد زمان هخامنشی و ساسانی اشتباه گرفتم.
آواتار
آقا امروز من یه خودمتضاد جُستم.
«جُستن» هم به معنای کاوش و گشتنه، و هم به معنای یافتن.
:-)
چه خودمتضاد جالبی جستی آقا! این جستن هم چقدر معانی زیادی داره تو فارسی. واژه جالبیه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
سرندیپیتی تنها نام شخصیت صورتی کارتون جزیرهٔ ناشناخته نیست؛ «serendipity» واژه‌ای انگلیسی با پیشینه ایرانیست که به یافته‌ای نیکو به صورت ناگهانی اشاره دارد. دست‌آوردی اتفاقی و مثبت که جوینده به دنبالش نبوده، اما به دستش آورده.
همان‌طور که بعضی آدم ها ناگهان خوشبخت می‌شوند، همان‌طور که شاید شما یک روز سرندیپیتی خود را بیابید.

پ.ن: واژه سرندیپیتی از واژه ایرانی سرندیپ ساخته شده. سرندیپ به معنای سریلانکایی است.


ذات متن برای خوانده شدن است. کپی بدون ذکر منبع مجاز می‌باشد.