نمیدانم میدانید یا نه. ولی زن سرخپوش، زنی بود که نزدیک 30 سال هر روز با لباسی سرخ به میدان فردوسی میرفت و در گوشهای مینشست و خاموش، انتظار میکشید! سی سال هر روز، میفهمید؟ طبق گفته مردم او روزی ناگهان غیبش زد، بیآن که نه کسی نامش را بفهمد و نه دلیل انتظار کشیدنش را. میتوانید ویدئو او را در مستند تهران امروز ببینید، هم در حال انتظار و هم در حال رفتن.
امروز که از میدان فردوسی رد میشدم به یاد او افتادم. دور و برم را نگاه کردم تا شاید محل انتظار رو را پیدا کنم اما نکردم. داشتم فکر میکردم این کوچه خیابانها میتوانند چه داستانهایی داشته باشند. چه خاطراتی که دفنشدهاند و چه آدمهای شگفتانگیزی که روزگاری بر آن قدم میزدند.
پ.ن: کسی در نظر خصوصی گفت: «نکته شگفت اینه که از تکرار منظم بیمعناترین کارها هم در گذر زمان و تبدیلشون به یه الگو، میشه معنا خلق کرد... گو اینکه تکرار به خودی خود زاینده معناست». ذهنم رو مدتیه درگیر کرده. چقدر عجیب...