کنفرانسی بهانه شد تا به ایتالیا سفر کنم. روم را نمیشود یکی چند روزه دید؛ هر ور که بنگری بنایی باستانی پیدا میکنی. تعداد مجسمهها از نوزادان شهر بیشتر است! ساختمانها، آبنماها و پلهای تاریخی مثل چیزهایی معمولی در شهر ریخته. در کوچه خیابانها از کنار سازههایی میگذشتم که حتی در نقشه گردشگری و گوگل برجسته نبودند اما شک نداشتم اگر در شهرهای دیگر بودند به یک جاذبه گردشگری معروف بدل میشدند! خلاصه که روم تاریخ را به سخره گرفته.
پانتئون - معبد کهن رومی- داستان جالبی دارد که همان جا خواندماش. در سقف گنبدیشکل این معبد سوراخی نُهمتری به سالن نور میبخشد [من عکسی زیرتر از آن گذاشتهام]. هر چه سوراخ بیش نوراش بیشتر، اما باران چه؟ با چنین سوراخی زمان باران آب معبد را نمیبرد؟ انگار که نه! گذشتگان دیده بودند که باران به معبد نمیریزد، باران به سوراخ نهمتری گنبد که میرسد معجزهوار بخار میشود و ناپدید. تعجبی هم نیست که این مشاهده همیشگی را حمل بر مقدس بودن معبد گذاشتند و به ایمانشان افزون شد. حالا ما اما میدانیم که پیش از چراغهای برقی، معبد با شمعهای بسیار زیادی روشن میشد و هوای گرم به سمت بالا میرفت تا تمام گرما در نوک گنبد فشرده شود و آنجا مثل یک کوره سوزان داغ شود؛ کورهای که هر آبی را در دم بخار میکرد. امروز با برقی شدن چراغها باران میریزد داخل.
ذهنم از جایی به بعد درگیر شد که چرا روم این چنین باستانی و باشکوه مانده ولی هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان رفتند و نه اینچنین گذاشتند. رومیها همعصر اشکانیان و ساسانیان بودند و در آن زمان مثل آمریکا و چین ابرقدرتهای رقیب هم محسوب میشدند؛ چرا این تعداد بناهای رومیان نسبتا سالم باقی مانده و از ساسانیان بیشتر خرابههاست؟ آیا آنان مصالحشان بهتر بود؟ آیا ایرانیان کمتر بنا میساختن و آنان خبرهتر بودند؟ آیا اعراب یا مغلولان اکثر ساختمانهای آن امپراتوریهارا خراب کردهاند و من آن قسمت از تاریخ را نمیدانم؟ شاید همه اینها بوده و شاید هیچ کدام ولی گمان میکنم یکی از دلایل آنچه زیرتر میگویم بوده باشد.
از قلعه سنت آنجلو که دیدن میکردم مدام همین پرسش در سرم تکرار میشد. چگونه چنین کهن، باشکوه و ماندگار؟ چرا قلعههای دو سه هزارساله ما چنین نماندند؟ مجسمهها چگونه پابرجایند؟ و چرا چنین است و چنان نیست تا آن که به موزه قلعه رفتم. آن جا فرصتی بود که با تاریخ قلعه آشنا شوم و همین پاسخ سوالاتم را داد.
افسانهها میگویند هزار و پانصد سال پیش میکائیل در بالای قلعه بر پاپ گریگوری یکم ظاهر شد و شمیراش را غلاف کرد؛ کاری که تفسیرش خبر پایان طاعون در روم بود. احتمالا پس از آن مجسمه میکائیل را میسازند و در قلعه میگذارند، قلعهای که ناماش به همین دلیل قلعه «فرشته مقدس» نام گرفته. اما آیا این همان مجسمه باشکوهیست که من میدیدم؟ نه! مجسمه بارها و بارها در طول تاریخ تخریب شده و رومیان از نو آن را ساختند و مرمت کردند. در حقیقت این مجسمه تاریخی نبود که باقیماند، این رومیان بودند که مجسمهای از میکائیل را باقی نگه داشند. میتوانید در عکسی که گرفتم توضیحات بیشتری بخوانید.
اما راز ماندگاری قلعه چه؟ آن هم همین طور! این قلعه در طول تاریخ بارها بازسازی و بزرگتر شده و چیزی نیست که دو هزار سال قبل بوده. رومیان در سدههای مختلف قلعه را بازسازیکردهاند. چند ماکت از قلعه در دورههای مختلف تاریخی در موزه بود که عکسشان را پایین میگذارم. برای تصویر بزرگتر رویشان کلیک کنید.
شاید اگر ایرانیان تخت جمشید را پس از تخریب بازسازی میکردند و بناهای ساسانی مرمت میشدند امروز شهر پارسه مانند روم گردشگر داشت و نام ساسانیان فراموش نمیشد. شاید، شاید.