آخرین بازمانده زبان با چه کسی سخن می‌گوید؟

زمانی که حدس جامعه‌شناسان بر نابودی زبان‌های گیلانی و مازندرانی را می‌شنوم، تعجب نمی‌کنم. من جزء آخرین نوه‌ها در خانواده‌ام هستم که گیلانی و مازندرانی را می‌فهمد. در خانواده مادری، من آخرین و تنها نوه‌ای هستم که گیلانی می‌داند. علتش این است که نخستین نوه بوده‌ام، و نوه‌های بعدی به علت فوت پدرِ پدربزرگم و بعدش پدربزرگم رابطه‌شان را با روستا از دست دادند.

کاری از دست من بر نمی‌آید. جایش به خودم گفتم زمان استراحتم گاهی مقالات آخرین گویش‌وران یک زبان را به ویکی‌پدیای فارسی ترجمه کنم، تا شاید کمی تلنگر شود که نابودی زبان شدنیست. بعضی فکر می‌کنند یک زبان چندهزار ساله نمی‌تواند در یکی دو نسل نابود شود، ولی اشتباه می‌کنند.

برای شروع به آخرین گویشور جزیره مَن پرداختم، ند مادرل. شاید کودکان این جزیره هم‌اکنون فکر کنند که انگلیسی هستند، در حالی که تنها زبانشان را از دست داده‌اند. برای من دردناک است، شما را نمی‌دانم.

آواتار
الآن که خوندم، دقت کردم دیدم من هم فکر کنم آخرین فرزند خانواده ام که هنوز چراغ این زبان درش روشنه. تازه فقط متوجه میشم اما نمیتونم صحبت کنم. غم انگیزه.
من گیلانی می‌تونم صحبت کنم ولی خیلی واژه‌های مازندرانی توش می‌یارم و گیلانی‌ها سخت منظورم رو می‌فهمن. بعدا تو زبان‌شناسی خوندم این یه پدیدست وقتی یه بچه دو تا زبان خیلی نزدیک به هم رو یاد می‌گیره.
من درست نمی‌تونم بعضی واژه‌های مازندرانی رو از گیلانی تشخیص بدم. فقط می‌دونم شمالیه واژه.
آواتار
سلام.
بسیار متاسّفم که این پدیده در حال انجامه و هیچ فرد و مملکتی بهش بها نمیده.
ترویج لهجه ای خاص در رسانه های عمومی و ملّی، عدم آموزش زبان های هر قوم به افراد خردسال و حمایت نکردن از زیرشاخه های زبان، علّت های مهمّی ان که باعث فراموشی و مرگ زبان ها میشه.
شنیده و خونده ام که استان سمنان، سرزمین زبان هاس ولی بیشترشون در حال نابودی ان.
من هم از زبان پدری و مادری ام، هیچ نمی دونم در حدّ چند جمله ی کوتاه و چند کلمه.
برای من هم دردناکه، خیلی دردناکه.
کاش کسی پیدا شه و این رسم غلط رو بشکنه.
دقیقا، این معیار نشون دادن لهجه تهرانی در تحقیر دیگر لهجه‌ها و توهین بهشون هم اثر داره. بعضی مردم فکر کردن فارسی یعنی لهجه تهرانی و هر چی جز اون اشتباهه (با این که خودت استادی بهتر می‌دونی، شاعرهای ما در لهجه خودشون شعر می‌گفتن و ما امروز داریم شعرهاشون رو به لهجه خودمون می‌خونیم).
وقتی رفتم دانشگاه دیدم مردم مختلف چه لهجه‌های قشنگی دارن (به ویژه یزدی و کرمانی جالب بودن)، ولی متاسفانه یه عده مسخره می‌کنن.
جالبه که اگه پایتخت اصفهان می‌موند احتمالا الان لهجه معیار اصفهانی بود.
آواتار
۲۹ نوامبر ۱۳:۱۷ احسان ابراهیمیان
راستش من هم حس خوبی نسبت به پدیده مرگ زبان ها نداشتم ولی این چند وقته زیاد از تاریخ و زبان شناسی خوندم و فهمیدم تقریبا همیشه این اتفاق می افتاده، زبان ها هم مثل آدما هستن، بالاخره هر زبانی یه روزی میمیره ولی از روی تاثیری که روی بقیه زبان ها میذاره به یک معنی به زندگی ادامه میده، خود انگلیسی شدیدا تحت تاثیر لاتین بوده، زبان سومری ها با وجود این که کاملا منقرض شده ولی بسیاری واژه سومری رو میشه در عربی دید، چند وقت پیش هم از یه لر شنیدم که خیلی از واژه های زبان عیلامی (که حتی هندواروپایی هم نیست) رو می فهمه و .... بده بستان ها و تحول های زبانی همیشه رخ میدن و تا حد بسیار بسیار زیادی تابع تحولات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی هستن، فکر کنم تا زمانی که ضرر واضحی نداشته باشه به خودی خود مرگ یه زبان چیز بدی نیست و یه جورایی کاملا گریزناپذیره. تا همین الانش بسیاری از زبان های محلی تحت تاثیر فارسی دری (که حتی زبان قومیت خاصی توی ایران هم نبوده و صرفا توی دربار و دیوان اختراع شده بوده) از بین رفتن.
این پدیده مرگ زبان‌ها درسته. زبان‌های بسیار بزرگ فارسی‌ای هم از بین رفتن، از مهم‌ترینشون خارزمی هست. یه زبان مهم دیگه هم زبان‌‌های مادی هستن که زبان آذری احتمالا جزشونه که امروز فراموش شده و جاش رو به ترکی داده. جالبه که بسیاری از ترک‌های فعلی ایران، در اصل ایرانیانی هستن که زبانشون رو فراموش کردن و این باعث شده فکر کنن ترکن. احتمالاً بیشتر ترک‌های ایران ترک نباشن و ایرانی باشن. در کل تو زبان‌های ایرانی تا جایی که من حس می‌کنم مهم‌ترین دلیل تغییر زبان مهاجمان و بی‌گانگان بودن.
اون وام‌واژه‌های زبانی هم کاملا درسته. زبان‌ها به شدت از هم تاثیر می‌گیرن. نه‌تنها زبان‌ها بلکه شاید بیشتر از اون حتی لهجه‌ها و زبان‌های کوچک محلی اثر می‌ذارن بر روی زبان. مثلاً میگو از زبان/لهجه جنوبی وارد فارسی معیار شده و وجین هم از زبان پهلوی(پارتی/شمالی) وارد فارسی شده.

ولی فراموشی زبان‌های برای معیار شدن یک زبان در تلوزیون و مدرسه و کار و دانشگاه گمونم پدیده‌ای تازه باشه. من به یاد ندارم جایی خونده باشم به چنین دلایلی زبانی نابود شده باشه. گمون می‌کنم اگه مدرن‌سازی نبود، مازندران و گیلان هنوز داشتن به زبان خودشون حرف می‌زدن؛ همون جون که هزاران سال زدن. تنها زمانی زبانشون عوض می‌شد که عده‌ای بی‌گانه وارد خاکشون بشن و اون‌ها مجبور بشن با زبان اون‌ها باهاشون حرف بزنن.

البته حرف بالای من نقضی به حرفات نیست و حرفات کاملا درسته. زبان‌های زیادی در تاریخ نابود شدن و امروز هم خواهند شد. هنوز البته برای من تلخه این داستان. دوست داشتم خارزمی و آذری هم هنوز بودن. درباره زبان مادری خودم این غم بیشتره حتی.
آواتار
چرا فکر می‌کنی دردناکه؟ وجود زبان‌های متعدد محلی، شاید تا دویست سال پیش نه تنها آزاردهنده نبود، بلکه خیلیم خوب بود. چون خودش به تنهایی عامل اتحاد مردم یک منطقه می‌شد. اما وقتی خود انسان‌ها تصمیم می‌گیرن وارد اجتماعات بزرگتر و دورتر بشن، بدیهیه که زبان‌های محلی هم کمتر از دیروز اهمیت داشته باشن و تدریجا از بین برن.
این قضیه فقط در حالتی دردناکه که دنیا با از بین رفتنِ اون زبان، چیزی رو از دست بده. مثلا اگر آثار ادبی مکتوب و ارزشمندی به اون زبان وجود داشته باشن که با از بین رفتنش در خطر بیفتن، یا موسیقی اصیلی که از بین بره و نهایتا با محو شدنش، دیگه هیچ جایگزینی نشه براش پیدا کرد.
من این حس رو درمورد موسیقی خراسانی دارم. با این‌که زبان‌ش 100% فارسیه و اشعارش فعلا مورد تهدید قرار نگرفتن، اما خود موسیقی اصیل این منطقه داره نابود می‌شه و حتی سهمش از رادیوی منطقه هم هرروز کم و کمتر می‌شه. آخرین نسلِ شاخصِ نوازنده‌های خراسانی، اکثرا در دهه هفتم و هشتم زندگی‌شون‌اند و یکی‌یکی دارن از دنیا می‌رن و حتی خبر مرگشون هم چندان پوشش داده نمی‌شه.
نمی‌دونم اگه بعضی مردم دردناکی رو «فکر» می‌کنن یا نه، من اما حس می‌کنم.

«چیزی رو از دست دادن» بسیار نسبیه. برای من از دست رفتن (یا بسیار کم‌رنگ‌تر شدن) یک هویت اجتماعیه (در این جا هویت مازندرانی/گیلانی)، که باز برای من بارها مهم‌تر از موسیقی خراسانیه.
آواتار
آره خیلی غم انگیزه :(

بدبختی اینه والدینم تو یه دو راهی گیر می‌کنن،
من امسال کلاس اولی‌ان شاگردام، و زبان اولشون کردیه.
در کل سرعت یادگیریشون نسبت به بچه‌های فارس کمتره طبیعتا، چون تدریس و کتابا به زبان فارسیه. ولی خب اونایی که فارسیشون بهتره در مجموع میتونن یاد بگیرن،
ولی یه تعداد که مطلقا فارسی بلد نیستند واقعا تو کلاس اذیتن.
نه اونا حرفای منو متوجه میشن، نه من حرفای اونا رو.


برا همین بعصی از والدین هم از ترس اینکه بچشون تو مدرسه به مشکل بخوره کلا دیگه از بچگی فارسی حرف میزنن با بچه ها.


هرچند من توصیه ام به والدین اینه کع قبل مدرسه هر دو زبان رو به بچه ها یاد بدند و بچه ها ظرفیت و قدرتشو دارن،
ولی انگار بعضی از بچه ها هم نمیتونن به خوبی از پسش بر بیان
سلام ماوی. بچه‌ها راحت تا چهار پنج زبان رو می‌تونن در خردسالی و قبل از بسته شدن بخش یادگیری زبان مغزشون یاد بگیرن.
کافیه برای بچه کارتون فقط فارسی بذارن ولی تو خونه همون کردی صحبت کنن. بچه بعد از ورود به مدرسه هر دو زبان رو کامل یاد می‌گیره.
آواتار
به نظرم از بین رفتن لهجه‌ها و گویش‌های مختلف برمی‌گرده به همون ازخودبیگانگی زبانی که تووی یادداشت‌های‌ اخیر مفصل درباره‌ش توضیح دادم. به عنوان یه مثال جزئی همه بچه‌های دهه هشتادی به بعد خاندان ما کلا فقط به پارسی حرف می‌زنند، نه گویش محلی خودمون. مادران این پارسی حرف زدن رو باکلاس و خیلی شیرین می‌دونند و وقتی هم که دلیل‌ش رو ازشون پرسیدم گفتند این‌طوری بچه تووی مدرسه و جامعه راحت‌تره و مسخره نمی‌شه. بعد تووی جمع‌های خانوادگی می‌بینم بچه رو می‌آرند وسط هی ازش می‌پرسند مثلا «موز به انگلیسی چی می‌شه؟» و با جواب کودک همه خیلی خوش و خرم نگاه‌ش می‌کنند و یا براش دست می‌زنند و تحسین‌ش می‌کنند. خود همین فرایند به‌ظاهر معمول و ساده این گزاره رو در ذهن کودک شکل می‌ده که «اگه می‌خوای تحسین بشی و مورد توجه قرار بگیری باید کلمات غیربومی بیش‌تری به کار ببری». به عبارت دیگه جامعه تشویق‌ش می‌کنه که هرچه بیش‌تر از خود زبانی‌ش فاصله بگیره و مدام چشم به زبان دیگری داشته باشه.
همین فرایند در مقیاس زبان رو تووی مقیاس‌های کوچیک‌تر گویش‌ها و لهجه‌ها هم می‌شه دید. این‌که لهجه داشتن یعنی شهرستانی بودن. اصلا همین مفهوم شهرستانی بودن به‌شدت عجیبه. به عبارت دیگه در فرهنگ شفاهی ما فقط یه شهر وجود داره و اون تهرانه و باقی جاها حواشی این شهر پنداشته می‌شند و ساکنان‌ش «شهرستانی» خونده می‌شند.
البته این تفریط یه سر افراطی هم داره و اون هم اونایی هستند که تووی متون پارسی مثلا به جای ترک و کرد می‌نویسند تورک یا کورد که خود این پدیده یه بحث مفصل جداگانه می‌طلبه.
وقتی حرف از شعر لهجه‌دار می‌شه اولین کسی که به ذهن من می‌آد باباطاهره با اون لهجه همدانی‌ش.
سلام غمی اتفاقا خوندم یادداشت‌هات رو.

اون مسئله موز و انگلیسی رو خیلی خوب گفتی. یه پدیده‌ای هست که منو به فکر فرو برده.
درباره استاندارد بودن تهران هم کاملا موافقم. مطمئن نیستم ولی حس می‌کنم این پدیده تو آمریکا کمتره. چنین استانداردسازی قوی‌ای نیست.

آره در باباطاهر خیلی مشهوده، ولی همشون در لهجه خودشون می‌نوشتن. فردوسی نمی‌تونست با لهجه تهرانی امروز بنویسه چون اصلاً نشنیده بودتش. ما امروز داریم با لهجه تهرانی می‌خونیمش. همین طور حافظ و سعدی با لهجه شیرازی شعرهاشون رو می‌گفتن چون اون زمان لهجه تهرانی‌ای وجود نداشت که مطابق اون بنویسن!
اگه شاعر مازندرانی کهی هم شعر فارسی می‌گفته احتمال زیاد ر ها رو شبیه R انگلیسی تلفظ می‌کرده، ولی ما امروز با لهجه خودمون می‌خونیمش.
آواتار
آره منم همینو به والدین میگم،
ولی با خودم فکر می کنم‌ چجور میشه بچه ی هفت ساله ی کلاس من اونم نه یه نفر چند نفر مطلقا، مطلقا فارسی بلد نیستند؟ یعنی کارتون فارسی ندیدند؟ تلوزیون نمی بینن اصلا؟
تو این تقریبا دو ماهی هم که گذشته بارها تاکید کردم به یادگیری فارسی از طریق تلوزیون و کمک والدین، ولی اون دو سه نفر واقعا تعییر چندانی نکردند و در حد همون جملات ابتدایی و ساده فارسی حرف میزنند. دیگه کلافه کننده شده. هم برای اونا هم برای من.
برا همینه که من تو این موضوع شک کردم و فکر می کنم لااقل سرعت همه تو یادگیری یکسان نیست،
یا شایدم واقعا ندیدن
متاسفانه دیگه دیره و اون یادگیری طلای‌ای که گفتم در این بچه‌ها نیست. من منظورم قبل از 7 سالگی و به ویژه در 3-5 سالگی بود.
این بچه‌ها باید مثل بقیه آدم‌ها زبان جدید رو یاد بگیرن و دیگه هیچ وقت نمی‌تونن مثل زبان مادری یادش بگیرن. البته هنوز سرعت یادگیریشون از یک آدم بالغ سریع‌تره.
آواتار
قبلا هم بهت گفته بودم،
من خودم کلامی تو خونه باهام فارسی حرف نزدن پدر و مادرم، و اصلا یادم نیست از کجا و چطور فارسی یاد گرفتم اما احتمالا عمده‌اش همون تلوزیون بوده.
ولی بازم یادمه کلاس اول بودم دو سه نفر از بچه ها فارسی بلد نبودند و معلم موظف کرده بود ما بهشون یاد بدیم.
اگه تو 3-5 سالگیت مداوم تلوزیون دیده باشی تمومه. وقتی مدرسه بری فارسی رو مثل زبان مادری یاد می‌گیری.
آواتار
سلام
یه سوال غیر مرتبط داشتم. تو برای اپلای کردن که رزومه و کاورلتر نوشتی، خودت نوشتی؟
بعد جایی یا ویدیویی یا چیزی هست که بتونه بهم کمک کنه تو این زمینه؟
خیلی ممنون میشم واقعا. خیلی لطف میکنی
سلام. بله خودم نوشته بودم (اصلاً نمی‌دونستم می‌شه آدم خودش ننویسه!).
راستش الان خیلی وقته که گذشته، من یادم نمی‌یاد دقیقا از چه منابعی کمک گرفته بودم. ولی احتمالا تعدادی ویدئو یوتیوب دیده بودم ازش. مثلاً این ویدئوها رو.

خواهش می‌کنم.
آواتار
۳۰ نوامبر ۱۰:۴۲ علی‌رضا گ
سلام
باور من اینه که زبان فارسی شیرین‌ترین و عاشقانه‌ترین و خوش‌آهنگ‌ترین و صمیمی‌ترین زبان دنیاست و هرچی بگم کمه! ولی جای زبان مادری رو نمی‌گیره. برعکسش هم صادقه. ما باید هردو رو حفظ کنیم. خود من نوشته‌هام رو به‌فارسی می‌نویسم ولی با دوستانم کُردی حرف می‌زنم.
درباره‌ی اهمیت زبان مادری کافیه به این فکر کنیم که پشت تک‌تک این کلمات و عبارات چه تاریخی نهُفته! نیاکان ما چه قصه‌ها و غصه‌هایی رو پشت سر گذاشتن تا این زبان مادری رو درست کردند. حیف نیست پشت‌پا بزنیم به این تاریخچه‌ی عزیز؟
سلام. بسیار عالی.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
سرندیپیتی تنها نام شخصیت صورتی کارتون جزیرهٔ ناشناخته نیست؛ «serendipity» واژه‌ای انگلیسی با پیشینه ایرانیست که به یافته‌ای نیکو به صورت ناگهانی اشاره دارد. دست‌آوردی اتفاقی و مثبت که جوینده به دنبالش نبوده، اما به دستش آورده.
همان‌طور که بعضی آدم ها ناگهان خوشبخت می‌شوند، همان‌طور که شاید شما یک روز سرندیپیتی خود را بیابید.

پ.ن: واژه سرندیپیتی از واژه ایرانی سرندیپ ساخته شده. سرندیپ به معنای سریلانکایی است.


ذات متن برای خوانده شدن است. کپی بدون ذکر منبع مجاز می‌باشد.