Yuriko Nakamura - Winter Sonata

بعد از برف سنگین تهران و خواب‌گاه برفی و آدم‌برفی‌ها و برف‌بازی‌هامون؛ گوش دادن به یک نوای زمستانی می‌چسبه.

بشنویم Winter Sonata(سونات* زمستان) از Yuriko Nakamura

دریافت
حجم: 6.85 مگابایت

*سونات: یک نوع ساختهٔ موسقیایی است.

پ.ن: این موسیقی در اصل برای ترانه‌ٔ متن from the beginning till now(از آغاز تا کنون) از سریال کره‌ای Winter Sonata نواخته‌شد که در این سریال شهرت زیادی پیدا کرد.

داستان خیلی کوتاه 46

کاش می‌شد تو را قدر یک بغل‌کردن قرض گرفت.

داستان خیلی کوتاه 45

از دردی که می‌کشید می‌دانست نمرده‌است.

پیرمرد و دریا - ارنست همینگوی

Kathryn Kaye - An Empty Street In Prague

امروز این پست وبلاگ نیمه‌ابری را خواندم. تک‌تک جملات این پست را حس می‌کردم و  آن احساسات باری دیگر بازگشت و تکه‌تکه‌ام کرد. این پست من را یاد خیابانی انداخت.

خیابانی‌ خالی نزدیکی خواب‌گاه ماست؛ انگار دوست دارد که خالی بماند. هر وقت که دل‌تنگ می‌شدم، خلوتش را می‌شکستم و قدم قدم در مسیر کوتاهش قدم می‌زدم. گاهی در سکوتش آهنگی می‌گذاشتم تا تسکینی باشد بر لحظاتی که فهمیده، جای یک نفر خالیست.

و این خیابان من را یاد یک آهنگ می‌انداخت. آهنگی که دربارهٔ خیابانی هم رنگ، اما در کشوری دور نواخته‌شده.

بشنویم An Empty Street In Prague(خیابانی خالی در پراگ) از Kathryn Kaye

دریافت
حجم: 4.54 مگابایت

داستان خیلی کوتاه 44

با تمام بدنش گریه می‌کرد؛ آدم‌برفی‌ای که عاشق آفتاب بود.

ایده‌اش را از این شعر گروس عبدالملکیان گرفته بودم:
به شانه‌ام زدی، تا تنهاییم را تکانده باشی. 
به چه دل خوش کرده‌ای؟
تکاندن برف از شانه‌های آدم‌برفی! 

Haris Alexiou - Ena fili

امروز، در کنار ساحل، وقتی دریا هنوز آن‌قدر موّاج نبود که صدایی جز پژواک برخورد آب میان غارهای کوچک سنگی ساحلی به گوش نرسد، این آهنگ را گذاشته بودم و بسیار لذت‌بخش بود.

بشنویم Ena fili(یک بوسه) از Haris Alexiou

دریافت
حجم: 5.67 مگابایت

در ایران، این خواننده یونانی بیشتر برای کپی بعضی آهنگ‌های ایرانی از آهنگ معروفش To tango tis Nefelis(تانگوی نفلی) شناخته‌شده است.

دریافت
حجم: 3.84 مگابایت

Anoice - Ripple

وقتی که در شب وارد سالن شرکت شدیم، تنها خودمان در آن جا بودیم و خودمان برق‌ها را روشن کردیم. [حذف شده] پس گفتم: «موسیقی دوست داری؟» و گفت: «آره» و من این آهنگ را گذاشتم. چقدر به فضای آن لحظه و آن سالن خلوت، روح داد؛ چقدر آن شب روح داشت. 

بشنویم Ripple(موّاج) از Anoice. (اولین آهنگ ویالن وبلاگ هست) 

دریافت
حجم: 13 مگابایت

هجده جایزه دارد، نه بیشتر

وقتی که به ابتدایی رفتم؛ برای اولین بار فهمیدم نمره چیست. قبل از آن در برگه‌های امتحانی تنها خوب؛ بد؛ عالی؛ را دیده بودم که گاهی چندین صدآفرین اضافی هم به پایش چسبیده شده بود. اما ابتدایی فرق می‌کرد. یک عدد را بالای برگه می‌نوشتند و می‌گفتند که نمره‌ات این است. دیگر خبری از خوب؛ بد؛ عالی؛ نبود، ولی می‌شد فهمید اگر بیست شوی یعنی همان «عالی» و هر چیزی پایین‌تر از آن دیگر عالی نیست. بیست گرفتن همان‌قدر که عالی گرفتن لذت می‌داد، لذت‌بخش بود اما لذت‌بخش‌تر از آن جایزه‌هایی بود که به بیست‌ها می‌دادند. جایزه‌ها عموماً کارت تلاش‌های یک تا ده امتیازی بودند. بابا تا فهمید به بیست‌ها جایزه می‌دهند گفت که از این به بعد اگر نمرات خوبی بگیرم پیش خودش هم جایزه دارم اما شرطش این بود: «من به هیجده تا نوزده جایزه می‌دم، از اون بیشتر جایزه نداره». یادم هست من و خواهرم همش بابا را مسخره می‌کردیم و می‌گفتیم که دیوانه شده. آخر بیست گرفتن که سخت‌تر است! چرا باید به هجده جایزه بدهد؟ اما جایزه‌های بابا به مراتب بهتر از جوایز مدرسه بود پس من از سال دوم ابتدایی به بعد تمام تلاشم را می‌کردم که هجده بگیرم و هجده هم می‌گرفتم. هر امتحانی را با چند اشتباه عمدی هجده می‌کردم و بعد از نمره تند و تند می‌آمدم پیش بابا و می‌گفتم: «ببین هیژده شدم جایزمو بده» و من این‌طور نمرات ابتدایی‌ام را هجده شدم.

راه‌مان که به راهنمایی باز شد؛ هنوز هم بابا را سر عشقش به هجده مسخره می‌کردیم. اما این بار قانون جدیدی آمده بود. همان وقت که فصل امتحانات شروع می‌شد. یعنی از اولین روز تقویم امتحانات تا آخرین روز آن تقویم، درس خواندن ممنوع بود. امتحانات که شروع می‌شد بابا ما را هر روز می‌برد به پارک، رستوران، جنگل، کافی شاپ و هر کجا که می‌شد تفریح کرد و ما مجاز به هر کاری بودیم جز درس خواندن. من گاهی ناراحت می‌شدم چون نمرات درس‌های عمومی‌ام خیلی کم می‌شد. می‌گفتم: «من اگه شب امتحان بخونم کارناممو بیست می‌شم» در جواب همیشه با خنده می‌گفت: «بیست به چه دردی می‌خوره؟ هیجده جایزه داره» و ادامه می‌داد: «وقتی شب امتحان یک کتاب کامل رو می‌خونی، فقط به درد نمره امتحان فردات می‌خوره و همش یادت می‌ره، پوچه» من می‌گفتم: «خوب یه شب می‌خونم و بیست می‌گیرم» پاسخ می‌داد: «یه شب نمی‌خونی، یه شبتو نابود می‌کنی. ما هم از تو بیست نمی‌خوایم پسرم» و تأکید می‌کرد: «این نمره‌ها فقط یه عددن. هیچ وقت و هیچ جای زندگیت نمرات مدرست به کارت نمی‌آن» و من در راهنمایی باز کارنامه‌ام هجده بود.

این داستان در دبیرستان هم ادامه داشت و من بدترین نمرات را در درس‌هایی مثل جغرافیا یا دین و زندگی می‌گرفتم با این که دانش جغرافیای و دینی من شاید تنها در روز امتحان با بچه‌ها تفاوت داشت، نه قبل از آن و نه بعد از آن تفاوتی نمی‌کرد. درس‌ها را در طول ترم می‌خواندم چون می‌دانستم که وقتی امتحانات شروع شود دیگر وقت درس خواندن نیست. از راهنمایی نمرات درس‌های اختصاصی‌ام بالا بود و بابا هم به من افتخار می‌کرد. یادم هست که هر بار سر موفقیت‌های تحصیلی می‌گفت: «پسرم، درس خودت رو بخون. سعی نکن اول باشی» و این سخن از پرتکرارترین سخن‌های سال دبیرستان من بود. وقتی امتحانات نهایی سال سوم شروع شد -چون نمرات این امتحانات مهم بود- من برای اولین بار روز قبل از امتحان خواندن را تجربه کردم و دیدم که چقدر راحت می‌شود روز قبل از امتحان خواند و عمومی‌ها را بیست آورد. اما جز سال سوم، کارنامه بقیه‌سال‌هایم هجده می‌شد.

وقتی وارد دانش‌گاه شدم بابا را بیشتر فهمیدم. فهمیدم بابا تمام ابتدایی به هجده‌های من جایزه می‌داد تا بفهمم که عدد بیست مقدس نیست. من یک عدد نیستم و بیست‌ها هویت من را نمی‌سازند. نمی‌خواست من اول باشم. دوست داشت درس را برای درس بخوانم نه نمره‌اش. خواب‌گاه که آمدم بعضی وقت‌ها از بچه‌ها می‌پرسیدم که چقدر از آن درس‌های عمومی که شب امتحان می‌خواندند یادشان است. چقدر از درس‌هایی مثل حرفه‌وفن و جغرافیا و آمادگی‌دفاعی و حتی دین‌وزندگی که سال کنکور آن همه خواندنش یادشان است و به دردشان خورده. جوابشان در بهترین‌حالت «خیلی کم» بود و من فهمیدم که چقدر خوش‌بخت بودم که آن زمان جای آن که شب امتحان بخوانم. بابا ما را گردش می‌برد و با ما بازی می‌کرد و چقدر نمرهٔ کارنامهٔ حرفه‌وفن راهنمایی من بی‌ارزش است. این روزها شب امتحانات عمومی که می‌شود. وقتی که حس می‌کنم دارم برای نمره می‌خوانم کتاب را می‌گذارم کنار. بعضی استادها در درس‌هایی که به هیچ وجه به حرفه آینده من مربوط نیستند تکالیف بسیار سنگینی می‌دهد. من به نمره نیاز دارم اما تا یاد بابا می‌افتم انجامشان نمی‌دهم. به چشم دیدم که چقدر راحت‌تر از بسیاری از دوستانم زندگی می‌کنم و من در دانش‌گاه، هنوز هم. هنوز هم هجده هستم.

چند شب پیش یک امتحان بسیار حفظی داشتم و باید پنج اسلاید حفظی و فشرده را حفظ می‌کردم. درسی نبود که بخواهم یادش بگیرم چون آیندهٔ کاری من در آن نبود. خیلی سخت داشتم پیش می‌رفتم. می‌دانستم که بعد از امتحان تمامشان یادم می‌رود و این خواندن تنها برای نمره است. به بابا زنگ زدم. گفتم: «بابا من از خودم راضی نیستم. من امشب دارم یک سری حفظی‌جات به درد نخور رو حفظ می‌کنم برای امتحان فردا فقط هم برای نمره. خیلی از خودم ناراحتم» بابا از پشت تلفن گفت: «پسرم. ما شب امتحان نمی‌خونیم که بهمون سخت نگذره. تو که با این افکار و سرزنشت داری به خودت سخت‌تر می‌گیری». و من اون شب فهمیدم که حتی هنوز هم بابا را کامل نفهمیدم. سه اسلاید از پنج‌تا را خوانده بودم. دیگر ادامه ندادم و فقط فکر کردم به ابتدایی؛ راهنمایی؛ دبیرستان…

گاهی با خودم فکر می‌کنم که من تا آخر عمرم هجده خواهم گرفت. اما می‌دانید این عالی است. چون هجده جایزه دارد، نه بیشتر.

داستان خیلی کوتاه 43

تقصیر را انداختند گردنش، از زیر پاهایش شانه خالی کردند و دارش زدند.

Xuan Hieu - Me Va Noi Ay

دیروز بود، ساعت هنوز شش هم نشده بود وقتی که مامانم به من پیامک داد که اپلیکیشن imo را نصب کنم تا بتوانیم راحت‌تر با هم چت تصویری داشته باشیم. نمی‌توانستم. ازش عذرخواهی کردم و گفتم که فردا امتحانی هست و کل روز پیش بچه‌ها درس می‌خوانیم. حقیقتش برای این بود که لپتاب سالمی نداشتم که خودم بخوانم و مجبور بودم پیش بچه‌ها باشم. مامان دلش قرص شد وقتی قول دادم که حتماً فردایش در imo تماس می‌گیرم.

اما تمام امروز هیچ حواسم به مامان نبود، هیچ. وقتی هم که یادم آمد شب شده بود و دیگر زمانی بود که یا خواب بودند یا داشتند می‌خوابیدند. من فقط از خودم ناراحت بودم و بیست دقیقه تمام به آهنگی گوش کردم که یاد آور اشتباه امروزم باشد. شاید از نام آهنگ بفهمید چرا.

بشنویم Me Va Noi Ay(مادر و جایی که اوست) از Xuan Hieu

دریافت
حجم: 3.82 مگابایت

۱ . . . ۱۷ ۱۸ ۱۹ . . . ۲۵
سرندیپیتی تنها نام شخصیت صورتی کارتون جزیرهٔ ناشناخته نیست؛ «serendipity» واژه‌ای انگلیسی با پیشینه ایرانیست که به یافته‌ای نیکو به صورت ناگهانی اشاره دارد. دست‌آوردی اتفاقی و مثبت که جوینده به دنبالش نبوده، اما به دستش آورده.
همان‌طور که بعضی آدم ها ناگهان خوشبخت می‌شوند، همان‌طور که شاید شما یک روز سرندیپیتی خود را بیابید.

پ.ن: واژه سرندیپیتی از واژه ایرانی سرندیپ ساخته شده. سرندیپ به معنای سریلانکایی است.


ذات متن برای خوانده شدن است. کپی بدون ذکر منبع مجاز می‌باشد.