از شکوه روم یا چرا روم چنین پابرجاست؟

کنفرانسی بهانه شد تا به ایتالیا سفر کنم. روم را نمی‌شود یکی چند روزه دید؛ هر ور که بنگری بنایی باستانی پیدا می‌کنی. تعداد مجسمه‌ها از نوزادان شهر بیشتر است! ساختمان‌ها، آب‌نماها و پل‌های تاریخی مثل چیزهایی معمولی در شهر ریخته. در کوچه خیابان‌ها از کنار سازه‌هایی می‌گذشتم که حتی در نقشه گردشگری و گوگل برجسته نبودند اما شک نداشتم اگر در شهرهای دیگر بودند به یک جاذبه گردشگری معروف بدل می‌شدند! خلاصه که روم تاریخ را به سخره گرفته.

  • ادامه مطلب…

    تفاوت آلوچه با گوجه‌سبز، کدام درست است؟

    در کودکی متوجه شدم عده‌ای به میوه‌ای -که در مازندرانی هَلی و گیلانی خولی خوانده می‌شود- آلوچه و عده‌ای دیگر گوجه‌سبز می‌گویند. آلوچه برایم منطقی‌تر بود چون میوه‌ای که در جنگل‌های ما به وفور پیدا می‌شد در آغاز سبز و سپس زرد و قرمز می‌شد و منطقی نبود به میوه‌ای قرمز گوجه‌سبز بگویم (با گوجه بودنش مشکلی ندارم، جلوتر می‌گویم که چرا).

    امروز اما مطلبی را می‌نویسم که به دعوای آلوچه-گوجه‌سبز خاتمه می‌دهد. این دو میوه یکی نیستند. گوجه‌سبز و آلوچه دو درخت متفاوت اما نزدیک و هر دو هم‌سرده آلو هستند که در زیرسرده با هم تفاوت دارند. شکل ظاهری میوه‌هایشان در حالت نپخته بسیار شبیه است و احتمالا همین باعث شده با هم اشتباه شوند. این که کدام درست است بستگی به این دارد که میوه جلوی شما از کدام درخت چیده شده.

  • ادامه مطلب…

    هزار و دویست نامه

    در همان بچگی با خواهر کوچکم همه کارتون‌های باربی را نگاه کرده‌ام؛ یکی‌شان دریاچه قو بود. کارتون از باله معروف دریاچه قو الهام گرفته بود و خواهران باربی با نوای ویالون پنجه بر زمین می‌رقصیدند. همان کارتون مرا با این آهنگ معروف آشنا کرد و دیگر هر جایی که می‌شنیدمش به خواهرم نگاه می‌کردم و با خنده می‌گفتیم دریاچه قو. ولی حکایت‌هایی بیش از چند نت موسیقی پشت یک آهنگ می‌تواند باشد؛ انسان‌ها پر از داستان و ماجرا هستند.

    سازنده این اثر چایکوفسکی است، آهنگ‌ساز توان‌مند روس. چرا بی‌هوده بپرسم! بعید است بدانید او هزینه‌های زندگی‌اش را از کجا می‌آورد. زنی به نام نادیژدا فون مک که خود را «ستاینده پر شور» هنر او معرفی می‌کرد سالی شش هزار روبل به او می‌داد تا بتواند از استادی دانشگاه کناره بگیرد و تمام‌وقت آهنگ بسازد. رابطه این دو تنها در پول نبود، آن‌ها از نزدیک‌ترین دوستان بودند. در طی بیش از ده سال هزار و دویست نامه بود که نادیژدا به چایکوفسکی می‌نوشت و پاسخ می‌گرفت. همه این‌ها به یک شرط، آن‌ها حق ندارند هم‌دیگر را ببینند!

    هنوز نمی‌دانم مقصود نادیژدا چه بوده. ما انسان‌ها از دل یک‌دیگر خبر نداریم. حدسیاتم در بند احساساتیست که خودم تجربه کرده‌ام. آیا می‌ترسیده ملاقات با او پرده از تاریکی‌های اخلاقی چایکوفسکی بردارد و بر لذت بردن از شاه‌کارهایش اثر بگذارد؛ چیزی مانند اتفاقی که برای دوست‌داران نامجو افتاد؟ در بیشتر سال‌های مکالماتشان هر دو مجرد بوده‌اند، آیا از عشق فرار می‌کرده؟ آیا گوشه‌گیری‌اش مانع او می‌شده یا همان‌گونه که خود در نامه‌ای گفته، عدم علاقه‌اش به ازدواج؟ نمی‌دانم! شاید هیچ‌گاه نخواهم دانست. تنها بدانید او دو ماه پس از مرگ چایکوفسکی از دنیا رفت.

    گرچه انگیزه نادیژدا برایم معماست اما مهاجرت چیزی به من آموخت که بی‌ربط نیست. کسانی هستند که با آن که شاید ملاقاتشان نخواهی کرد تشنه گفت‌و‌گو با آنانی. آن‌قدر تشنه که هزار و دویست نامه بنویسی.

    انتقام سخت، شاه‌زاده برده، برده پادشاه

    هشتصد سال پیش، شاه‌زاده‌ای در ایران زندگی می‌کرد. زندگی شاهانه‌اش زمانی پایان می‌یابد که مغولان حمله‌ور می‌شوند، تمام خانواده‌اش را قتل‌عام می‌کنند و او که کودکی بیش نبود را به بردگی می‌گیرند. مغول‌ها آن کودک آغشته به حس انتقام را در بازار برده‌گان می‌فروشند. کودک به مصر برده‌ می‌شود، عربی یاد می‌گیرد، سوارکاری و جنگ می‌آموزد، به سپاه برده می‌شود، رشادت نشان می‌دهد و سرلشکر می‌شود و در نهایت پادشاه مصر. همه این‌ها تا در نبرد عین جالوت برای همیشه به تصرف مغولان پایان دهد و آغازی باشد بر نابودی آنان. و این گونه انتقام خود را بگیرد.

    هیچ ماجرایی در تاریخ ایران به اندازه سیف‌الدین قطز برایم شگفت‌آور نبوده. شاه‌زاده‌ای که برده می‌شود، در کشوری غریب پادشاه می‌گردد و سخت‌ترین انتقام را می‌گیرد. باورنکردنیست!

    نقشه مستطیلی جهان اندازه‌ها را نادرست نشان می‌دهد

    از سالیان سال پیش با زمین‌تخت‌گرایان بحث می‌کردم. نگاهم به چتی از گذشته افتاد، دیدم داشتم برایشان توضیح می‌دادم که نقشه‌ای که در عکس نیروی هوایی آمریکاست زمین‌تخت نیست، بلکه یکی از ده‌ها شیوه نگاشت کره زمین بر روی صفحه است. نقشه مستطیلی‌ای که عموما استفاده‌ می‌شود هم تنها یکی از این ده‌ها مورد است. گفتم در وبلاگ هم بنویسم شاید بعضی ندانند و جالب باشد.

    کره را نمی‌شود به سادگی روی صفحه به تصویر کشید. هر شیوه‌ای که بکشیم ایراداتی دارد. برای همین ده‌ها روش مختلف برای نقشه‌کشی وجود دارن. مثلاً بزرگ‌ترین ایراد نقشه مستطیلی که عموما دیده‌ایم واقعی نبودن اندازه‌هاست. هر چه از خط استوا دورتر شویم اندازه‌ها به نسبت بزرگ‌تر می‌شوند. مثلاً گرینلند به آن عظمت در حقیقت از هند کوچک‌تر است. سوئد از ایران بزرگ‌تر به نظر می‌رسد ولی در حقیقت کوچک‌تر است. من برای مقایسه عکس زیر را به کمک سایت thetruesize درست کرده‌ام.

    اندازه‌های واقعی نقشه جهان

    معما: فردریش کبیر پروس

    می‌خوام یک معمای تحقیقی بگم که نه نیازمند فکر و هوش، بلکه نیازمند تحقیق و تاریخ‌خوانی هست. شما برای پاسخ به این معما 3 روز فرصت دارین. به اولین کسی که پاسخ درست بده 100 هزار تومن جایزه می‌دم. بعد از 3 روز پست رو ویرایش می‌کنم و پاسخ رو می‌نویسم.

    فردریش دوم، پادشاه کبیر پروس، در حقیقت فردریش چهارم بود ولی فردریش دوم نام گرفت. این چطور ممکنه؟

  • ادامه مطلب…

    فراموشم مکن!

    فشار درسی که زیاد می‌شود، گاهی جملات تصادفی‌ای را گوگل می‌کنم؛ «با من برقص»، «تاریک‌تر از خورشید» و «چشمانت را کمتر ببند» تنها نمونه‌هایی از آن‌هاست. امروز که در حال تصحیح بیش از نود تمرین دانش‌جویان بودم در میانه راه گوگل کردم «فراموشم مکن» و نتیجه آن چیزی نبود که انتظارش را داشتم.

    انگار فراموشم مکن نام یک گل است {آدم چه چیزهایی که در اینترنت یاد نمی‌گیرد!}. این گل نام شاعرانه‌ای دارد، نه؟ کنج‌کاو شدم که بدانم چرا به این نام می‌خواننش. با یک جست‌و‌جوی ساده فهمیدم این نام احتمالاً از زبان‌های اروپایی به فارسی آمده.

    درباره منشاء این نام‌گذاری چیزی دست‌گیرم نشد. گویا نامیست قدیمی. افسانه‌هایی اما درباره علت این نام‌گذاری هست. مثلاً می‌گویند روزی شوالیه‌ای با دسته‌گلی در دست همراه معشوقه‌اش از کنار رودخانه‌ای می‌گذشت. ناگهان شوالیه به درون رودخانه افتاد و چگالی زره آهنینش او را به درون آب کشاند. شوالیه دسته‌گل را برای معشوقه‌اش پرتاب کرد و آخرین سخن زندگی‌اش را فریاد زد، «فراموشم مکن».

    گل فراموشم مکن

    تولد یک ستاره

    مدت‌ها بود برای مشغله‌های درسی و کاری‌ای که داشتم در اینترنت چیز خیلی جالبی نخوانده بودم. اما این یکی برام جالب‌تر از آن بود که برایتان تعریفش نکنم.

    لی‌لی مادر و همسری جوان بود، تا وقتی که شوهرش در بمب‌باران ووهان کشته شد. او که حالا با دو دختر کوچکش تنها مانده بود، با فقر دست‌و‌پنجه نرم می‌کرد. روزی در ایستگاه قطار به دو کودکش به دروغ گفت که می‌رود و زود بر می‌گردد؛ در حالی که می‌دانست برای در آوردن نان مجبور است آن‌ها را به کلی ترک کند. مقصد قطار پکن بود، و شغل جدید لی‌لی ساقی‌گری تریاک و فروش مواد.

    چارز چان مامور مخفی پلیس در دایره مواد مخدر بود. در یکی از عملیات‌هایش لی‌لی را دست‌گیر می‌کند و آماده می‌شود برای به زندان فرستادن که ناگهان نگاهش به موهای زن می‌افتد. گل آبی‌ای که در موهای زن جا خوش کرده بود، چارز را منقلب می‌کند؛ چنان که تریاک‌ها را به او بر می‌گرداند و می‌گذارد که برود. در آن زمان اگر گل آبی‌ای روی موهای زنی بود، به این معنی بود که او شوهر یا فرزندانش را در جنگ چین از دست داده.

    این دیدار به یک عشق و ازدواج چارز و لی‌لی می‌انجامد. فرزند آن‌ دو کونگ نام می‌گیرد که روزی یک ستاره بزرگ سینما می‌شود. جکی چان! در حقیقت او فرزند یک جاسوس و یک مواد فروش است.

    می‌توانید درباره‌ این ماجرا در این‌جا و یا ویکی‌پدیا بخوانید.

    مردی که برای پیشبینی اشتباه هوا اعدام شد

    حدود یک هفته پیش یکی از تلخ‌ترین صفحه‌های ویکی‌فام رو نوشتم؛ صفحه الکسی وانگنگایم. او استاد دانشگاه هواشناسی دانشگاه مسکو بود و فردی متعهد به آرمان‌های کمونیسم و استالین، کسی که بنیان‌گذار اداره دولتی هواشناسی شوروی بود.

    در پی قحطی بزرگ اکراین(هولودومور) ملیون‌ها نفر از گرسنگی مردن و مردم گوشت هم‌دیگر رو برای زنده بودن می‌خوردن. شوروی، (از اون‌جا که نظام مقدس و رهبرش هیچ وقت اشتباه نمی‌کنن) به دنبال مجرم‌تراشی برای این فاجعه بود، یک جور قربانی کردن به درگاه مردم. الکسی وانگنگایم به جرم «پیش‌بینی غلط وضعیت هواشناسی با هدف نابودی کشاورزی اتحاد شوروی» به اردوگاه‌های کار اجباری فرستاده شد و چند سال بعد در آن اردوگاه‌ها اعدام شد. شاید تلخ‌ترین قسمت ماجرا اون جا باشه که سال‌ها بعد با مدارک قوی‌ای گمانه زده شد که هولودومور یک قحطی طبیعی نبوده، بلکه یک قحطی مصنوعی به دستور استالین برای سرکوب بی‌رحمانه اکراینی‌ها بوده. سرکوبی که گریبان وانگنگایم رو هم گرفت.

    البته ماجراجویی‌های مربوط به طبیعت استالین تنها این نیست. انگار دیکتاتورها و رهبران مملکت‌ها اشتها زیادی برای نظر کارشناسانه دادن در هر چیزی دارن، استالین هم از این قاعده مستثنی نبود. او طرح تحول طبیعت رو چند سال بعد از قحطی از خودش در کرد و چون رهبر بود باقی کشور هم باید بله قربان‌گو از این طرح حمایت و تمجید می‌کردن؛ طرحی که باعث نابودی منابع مالی و طبیعی شوروی شد و سرانجام با شکستی بزرگ متوقف شد.

    بخت‌آزمایی فقیر کننده

    امروز خبر برنده شدن فردی در یکی از بزرگ‌ترین بخت‌آزمایی‌های تاریخ به مبلغ نزدیک یک ملیارد دلار رو خوندم. روزگاری فکر می‌کردم اگه کسی در بخت‌آزمایی برنده بشه دیگه غم مادی‌ای در جهان نخواهد داشت ولی دیگه چنین باوری ندارم. چند سال پیش داستان زندگی افراد برنده بخت‌آزمایی رو می‌خوندم و باورکردنی نبود تعداد اون‌هایی که نه تنها پولی براشون نموند، بلکه ورشکسته شدن و حتی خودکشی کردن. مسیر کلی داستان اعتیاد به خرج کردنه؛ تا جایی که همه پول‌های بادآورده تمام می‌شه، ولی اعتیاد هنوز هست. پس اون‌ها چون نمی‌تونن یک شبه از اون خرج کردن دست بردارن شروع می‌کنن به قرض کردن تا جایی که همه چیزشون از دست می‌ره و ورشکسته می‌شن.

    یکی از غم‌گین‌ترین داستان‌ها برای من داستان دیوید لی بود. دیوید فردی بسیار فقیر بود که یکی از بخت‌آزمایی‌های بزرگ رو می‌بره و بعد از کسر مالیات دارای 27 ملیون دلار می‌شه. اون شروع می‌کنه به خرید ماشین‌های گران قیمت و خانه‌های تفریحی ملیونی و حتی جت شخصی! و در همون سال اول 12 ملیون دلار رو خرج می‌کنه. مدتی بعد سر خرج‌کردن‌های بی‌موردِ خانومش، دیوید ازش طلاق می‌گیره. بعد از اون پول‌هاش رو صرف خرید اسب و عتیقه‌جات و مواد مخدر می‌کنه تا به زودی همه پول‌ها تموم می‌شن. ولی دیوید که نمی‌تونه یک شبه از عادات پرخرجش دست بکشه و به زندگی قبلیش برگرده!‌ پس سعی می‌کنه تا با وام گرفتن و فروختن ملک‌هاش به پرخرجی‌ ادامه بده.

    تنها دوازده سال بعد از برنده شدن لاتاری، دیوید لی، بی هیچ پولی در جیب، در یک نواخانه و آسایش‌گاه درگذشت؛ در حالی که هنوز صدها هزار دلار به دوستانش بده‌کار بود.

    ۱ ۲
    سرندیپیتی تنها نام شخصیت صورتی کارتون جزیرهٔ ناشناخته نیست؛ «serendipity» واژه‌ای انگلیسی با پیشینه ایرانیست که به یافته‌ای نیکو به صورت ناگهانی اشاره دارد. دست‌آوردی اتفاقی و مثبت که جوینده به دنبالش نبوده، اما به دستش آورده.
    همان‌طور که بعضی آدم ها ناگهان خوشبخت می‌شوند، همان‌طور که شاید شما یک روز سرندیپیتی خود را بیابید.

    پ.ن: واژه سرندیپیتی از واژه ایرانی سرندیپ ساخته شده. سرندیپ به معنای سریلانکایی است.


    ذات متن برای خوانده شدن است. کپی بدون ذکر منبع مجاز می‌باشد.