هوش مصنوعی DALL·E 2 و نگرانی‌هایی درباره آینده

چند روز پیش بالاخره به DALL·E 2، جدید و قوی‌ترین هوش‌مصنوعی تولید عکس از متن، دست‌رسی پیدا کردم. در این مدل شما یک عکس را توصیف می‌کنید، مثلاً می‌گوید «گربه‌ای در حال گرفتن یک پرنده» و مدل هوش مصنوعی قرار است عکسی که توصیف کرده‌اید را تولید کند. خروجی‌های DALL·E 2 اما ورای انتظارم قوی بود! در اولین آزمایش‌هایم نتایج‌اش شگفت‌زده‌ام کرد، نتایجی که در این پست با شما به اشتراک‌اش می‌گذارم. جوری که به نظر می‌رسد دنیای طراحان گرافیک در آینده‌ای نه‌چندان دور دست‌خوش تغییرات بزرگی خواهد شد. فقط کافیست چند مدل قوی‌تر از دال‌ای بیاید.

  • ادامه مطلب…

    پوزش از خرهای آزرده

    کلینت استیود در فیلم به خاطر یک مشت دلار صحنه‌ای دارد که گام‌به‌گام به گَنگی نزدیک می‌شود و می‌گوید که خرش از تیراندازی آنان ناراحت شده. او بسیار صادقانه و فروتنانه از آنان می‌خواهد که با یک عذرخواهی از دل خرش در بیاورند. جمعیت گفته‌اش را به فال شوخی می‌گیرند و می‌خندند تا زمانی که او خواسته‌اش را بار دیگر تکرار می‌کند و می‌گوید جدی‌است، خرش ناراحت شده و یک عذرخواهی طلب دارد. این بار دستان تمام گَنگ به سوی تفنگ‌هایشان می‌خزد چون همه دانسته‌اند که مشکل او دل‌آزردگی خرش نیست، او به دنبال دعواست؛ حالا تو چه بخواهی و چه نه.

  • ادامه مطلب…

    در کباب غاز جمال‌زاده چه گذشت؟

    خوب خوب خوب!‌ همین الان، قبل از خواب، داشتم ادامه داستان‌های جمال‌زاده رو می‌خوندم که رسیدم به داستان آشنای کباب غاز. حتما در دبیرستان خوندینش و یادتونه. اما همه داستان اون جوری که ما خونده بودیم نبود. به قسمت‌های زیر توجه کنین:

    به قصد ابراز رضامندی، خود گیلاسی از عرق پر کرده و تعارف کنان گفتم: آقای مصطفی‌خان از این عرق اصفهان که الکلش کم است یک گیلاس نوش‌جان بفرمایید.

    لب‌ها را غنچه کرده گفت: اگرچه عادت به کنیاک فرانسوی ستاره‌نشان دارم، ولی حالا که اصرار می‌فرمایید اطاعت می‌کنم. این را گفته و گیلاس عرق را با یک حرکت مچدست ریخت در چاله‌ی گلو و دوباره گیلاس را به طرف من دراز کرده گفت: عرقش بدطعم نیست. مزه‌ی ودکای مخصوص لنینگراد را دارد که اخیرا شارژ دافر روس چند بطری برای من تعارف فرستاده بود. جای دوستان خالی، خیلی تعریف دارد ولی این عرق اصفهان هم پای کمی از آن ندارد. ایرانی وقتی تشویق دید فرنگی را تو جیبش می‌گذارد. یک گیلاس دیگر لطفا پر کنید ببینم.
    چه دردسر بدهم؟ طولی نکشید که دو ثلث شیشه‌ی عرق به انضمام مقدار عمده‌ای از مشروبات دیگر در خمره‌ی شکم این جوان فاضل و لایق سرازیر شد... از همه‌ی این‌ها گذشته، از اثر شراب و کباب چنان قلب ماهیتش شده بود که باور کردنی نیست... کلید مشکل‌گشای عرق، قفل تپق را هم از کلامش برداشته و زبانش چون ذوالفقار از نیام برآمده و شق‌القمر می‌کند.

    جوری که من متوجه داستان اصلی شدم، علت خالی‌بندی‌های این جوان تو جمع و اون حرفای مسخرش همین عرقی که خورده بود. تکه‌های کوچک دیگه‌ای هم داشت که احتمال می‌دم سانسور شده باشه در کتاب دبیرستان.

    پ.ن: آیا می‌دانستید جمال‌زاده نامزد نوبل ادبیات شده؟

    چرا زندگی می‌کنم و خودکشی نه؟

    امروز ناشناسی (به علت این پست)‌ ای‌میلی بهم داد و گفت که نمی‌تونه دلیلی برای زنده موندن پیدا کنه، و از من خواست که بگم به چه دلیل زندگی می‌کنم. من پاسخم رو تقریبا بداهه در ای‌میل نوشتم. بعد گفتم که در وبلاگ بذارمش شاید به کسی کمکی کرد. ای‌میلم رو بدون هیچ تغییری این جا می‌ذارم. اگر از هر مشکل احساسی‌ای رنج می‌برین بدونین که تنها نیستین، بدونین که شما اولین نفر نیستین و آخرین نفر هم نخواهید بود.

  • ادامه مطلب…

    زندگی یه مسابقه نیست

    امروز اتفاقی یاد حساب گودریدزم -که دو سه سالی هست رهایش کردم- افتادم و سری زدم. نگاهم به جمله «درباره من»ام که افتاد خاطراتی زنده شد. یادم هست آن روزها در گودریدز افرادی را دیده بودم که نه تنها به کتاب‌های درسی مدرسه، بلکه به کتاب‌های کودکی و خردسالیشان هم امتیاز داده بودند؛ و از آن گذشته افرادی را دیدم که به یک کتاب اما ویرایش‌های مختلفش امتیاز داده بودند (و بسیار بعید می‌دانم آن‌ها 3 ویرایش از یک کتاب را بخوانند!). این‌ها تنها نمونه‌های شدید از یک گروه انسانی بودند. جو کلی گودریدز برایم حس ناخوش‌آیندی داشت. جمله‌ای در پروفایلم نوشتم و گودریدز را به کلی ترک کردم؛ «زندگی یه مسابقه نیست که با زیاد شدن عدد کتاب‌هات برندش باشی».

    این جمله یادم رفته بود، امروز اما حس می‌کنم از بهترین جملاتیست که نوشتم.

    پ.ن: من خودم گودریدز دارم ولی یک حساب ناشناس که کسی رو دنبال نمی‌کنم. فقط برای بایگانی کتاب‌هایی که خوندم استفاده می‌کنمش.

    کلکسیونی از طبیعت، اپ inaturalist

    هر چی به سنم اضافه شد، بیشتر اهمیت نگه‌داری از خاطرات رو درک کردم. من تو کودکی آدم عکسی‌ای نبودم و جمع شدن بزرگ‌ترها برای گرفتن عکس یادگاری برام خسته‌کننده بود، برای همین از عکس‌ها در می‌رفتم. امروز اما حسرت می‌خورم که چقدر کم عکس از کودکیم دارم. از مدرسه هم عکس چندانی ندارم. گاهی دوربین‌های دوستام منو شکار کردن و اندک عکسی باقی گذاشتن تا باهاشون از گذشته لذت ببرم. این روزها اما از همه چیز عکس می‌گیرم. سعی می‌کنم زمان رو ثبت کنم و مطمئنم حتی زمان‌های بی‌اهمیت امروز مرور شیرینی در آینده دارن.

    تصمیم گرفتم کلکسیونی از پرنده‌ها، گل‌ها و هر جانوری که می‌بینم جمع کنم و حدود یک ماهه که دارم این کار رو می‌کنم. تو این راه با inaturalist آشنا شدم و اپش رو در گوشیم نصب کردم. شما هر جانداری رو که دیدین می‌تونین ازش عکس بگیرین و تو این اپ ثبت کنین. هوش مصنوعی اپ کمک می‌کنه بفهمین اون جاندار چی بوده و خیلی زیبا به بزرگ شدن کلکسیونتون کمک می‌کنه.

    برای هر جاندار هم پروفایلی داره که توش اطلاعاتی رو دربارش نوشته. یکی از چیزهای جالب نقشه رخدادهایی هست که دیگرانی مثل شما از اون جاندار ثبت کردن. تقریبا همیشه بخش ایران تو نقشه بی‌رنگه چون کمتر کسی این اپ رو می‌‌شناسه.

    شما می‌تونین کلکسیونی که من تو یک ماه اخیر جمع کردم رو این جا ببینین. یا همین کلکسیون رو جمع و جور و علمی‌تر در این جا. تجربه من خیلی مثبت بوده پیشنهاد می‌کنم این اپ سبک رو تو گوشیتون داشته باشین و یه وقت اگه چیزی دیدین سریع عکس بگیرین ازش. چند سال که گذشت می‌بینین راهتون به چه چیزهایی که نخورده.

    وبی که کاش نجاتش داده بودیم

    امروز پس از این که خداحافظی آقاگل را از وبلاگ خواندم به ای‌میلم سر زدم و یک پیام بسیار کوتاه دیدم: «چرا وب فارسی مهم است؟». پاسخش سخت نیست، گرچه دردی را دوا نمی‌کند.

    یادم آمد یک سال و نیم پیش، من و چندی از بچه‌ها می‌خواستیم اولین پروژهش‌کده هوش مصنوعی دانش‌گاه راه راه‌اندازی کنیم. برای این کار تعداد زیادی جلسه چندساعته برگزار کرده بودیم که بی‌نتیجه ماندند. برای یکی از جلسات متنی نوشته بودم که قسمتی از آن شاید پاسخ تو باشد. حوصله نوشتن پست تازه را ندارم، همان را کپی می‌کنم این جا.

  • ادامه مطلب…

    نماهنگ‌هایی که دوست دارم

    بعد از این که چند کار سخت رو تموم کردم، برای جایزه به خودم رفتم تا آهنگ‌هایی که تو نوجوانیم دوست داشتم رو دوباره گوش کنم و خاطره‌ها رو زنده کنم. این بین دیدم چه نماهنگ‌هایی بود که روزگاری بی‌نهایت دوستشون داشتم. نمی‌خوام اون‌ها رو فراموش کنم پس طبق معمول یک فهرست درست کردم. تو این پست نماهنگ‌هایی که دوست دارم رو می‌ذارم و سعی می‌کنم خاطره‌ای که باهاشون دارم رو بگم. بیشتر این آهنگ‌ها قدیمین چون به دوران نوجوانیم مربوط می‌شن و من بعد 17 سالگی بیشتر موسیقی بی‌کلام گوش دادم.

  • ادامه مطلب…

    الهه رانت

    در دانشگاه که بودم داستان زیاد می‌شنیدیم. یکی از این داستان‌ها درباره الهه رانتی بود که روزگاری در دانشگاه تحصیل می‌کرد.

    اولین بار که شنیدم لای صحبت کسی بود که در نکوهش رانت بسیج دانشگاه حرف می‌زد. می‌گفت زمانی کسی رئیس بسیج بود که با سهمیه شاهد قبول شده بود و در دانشگاه درسی را نبود که نیوفتاده باشد و به زور توانست لیسانس بگیرد، پس از آن صاف فلان مقام بسیار بالا را با رانت بهش دادند. نامش را نگفت ولی.

    پس از آن دو-سه بار زمانی که با مکانیکی‌ها بودنم از او شنیدم. بچه‌هایی که برای کارآموزی به سایپا رفته بودند از داستان‌های جالبی درباره فساد در سایپا حرف می‌زند. این لا می‌گفتند که ما روز و شب درس مکانیک خواندیم تهش نان جلویمان نمی‌اندازند حالا الهه رانتی بود در شریف که همه درس‌هایش را افتاده ولی چون به بالا وصل بوده شده مدیرعامل سایپا. نامش را کسی نمی‌دانست ولی.

    در چند روز اخیر بحث زیادی حول مهرداد پذرپاش شکل گرفته. از جعل نامه سابقه کاری‌اش بگیر تا دزدی ارزش‌افزوده توسکا. مطلبی ازش خواندم که می‌گفت ایشان پله‌های ترقی را نه با پله‌برقی بلکه با آسانسور طی کرده، لای آن متن دیدم نوشته «دانشگاه شریف...مدیرعامل سایپا»؛ فهمیدم که اوه! پس الهه رانت افسانه‌ای دانشگاه همین بذرپاش بوده که امروز رئیس دیوان محاسبات شده.

    آقای بذرپاش چیزی که دود از کله‌ام پراند این بود که خواندم شما ورودی ۷۷ دانشگاه هستید. این که پس از گذشته دو دهه نام شما هنوز در حافظه افسانه‌ای دانشگاه زنده‌است نشان می‌دهد که شما چه الهه‌ای بوده‌اید. جز پدیده شما تنها مریم میرزاخانی به این افتخار نائل آمده.

    بهترین نماهای خیابانی‌ای که دیدم

    در روزهای قرنطینه هر وقت که خسته می‌شدم به سایت‌هایی می‌رفتم که تصادفی یک نمای خیابانی گوگل(google street view) باز می‌کردند. من با لذت دیدن طبیعت از دور وقتم را سپری می‌کردم و در این بین، زیباترین‌هایشان را بوک‌ماک. این جا می‌ذارمشان تا هیچ وقت گمشان نکنم.

  • ادامه مطلب…
    ۱ ۲
    سرندیپیتی تنها نام شخصیت صورتی کارتون جزیرهٔ ناشناخته نیست؛ «serendipity» واژه‌ای انگلیسی با پیشینه ایرانیست که به یافته‌ای نیکو به صورت ناگهانی اشاره دارد. دست‌آوردی اتفاقی و مثبت که جوینده به دنبالش نبوده، اما به دستش آورده.
    همان‌طور که بعضی آدم ها ناگهان خوشبخت می‌شوند، همان‌طور که شاید شما یک روز سرندیپیتی خود را بیابید.

    پ.ن: واژه سرندیپیتی از واژه ایرانی سرندیپ ساخته شده. سرندیپ به معنای سریلانکایی است.


    ذات متن برای خوانده شدن است. کپی بدون ذکر منبع مجاز می‌باشد.