زندگی یه مسابقه نیست

امروز اتفاقی یاد حساب گودریدزم -که دو سه سالی هست رهایش کردم- افتادم و سری زدم. نگاهم به جمله «درباره من»ام که افتاد خاطراتی زنده شد. یادم هست آن روزها در گودریدز افرادی را دیده بودم که نه تنها به کتاب‌های درسی مدرسه، بلکه به کتاب‌های کودکی و خردسالیشان هم امتیاز داده بودند؛ و از آن گذشته افرادی را دیدم که به یک کتاب اما ویرایش‌های مختلفش امتیاز داده بودند (و بسیار بعید می‌دانم آن‌ها 3 ویرایش از یک کتاب را بخوانند!). این‌ها تنها نمونه‌های شدید از یک گروه انسانی بودند. جو کلی گودریدز برایم حس ناخوش‌آیندی داشت. جمله‌ای در پروفایلم نوشتم و گودریدز را به کلی ترک کردم؛ «زندگی یه مسابقه نیست که با زیاد شدن عدد کتاب‌هات برندش باشی».

این جمله یادم رفته بود، امروز اما حس می‌کنم از بهترین جملاتیست که نوشتم.

پ.ن: من خودم گودریدز دارم ولی یک حساب ناشناس که کسی رو دنبال نمی‌کنم. فقط برای بایگانی کتاب‌هایی که خوندم استفاده می‌کنمش.

آواتار
کتابخون جماعت، یه گوشه‌ی دنج و خلوت میخواد ولی گودریدز با افزودن امکان لایک‌کردن، حسابی این خلوت رو نابود کرده!
آفرین! لایک کردن گودریدز. این یکی از ویژگی‌های گودریدز هست که باید بهش توجه بشه.
لایک ساختاری در شبکه‌های اجتماعی برای معتاد کردن و ایجاد حسی شبه‌رقابتی در کاربرانه. گودریدز با این امکان دقیقا می‌خواد همین کار رو بکنه، وگرنه توجیه منطقی‌ای نداره کسی یه کتاب که من خوندم رو لایک کنه!
آواتار
این مسئله‌ایه که مخصوصا توی کتاب‌فروشی خیلی بهش برمی‌‌خورم.
عده زیادی هستن که فقط می‌خوان بی هیچ دلیلی مدام به کتاب‌فروش بگن که فلان کتاب رو خوندن و تازه به جز‌ اون یه کتاب دیگه هم خوندن.
از اون بدتر مدیریه که فکر می‌کنه چون کتاب‌های زیادی خونده دیگه این قدرت رو داره که راجع به همه‌چیز نظر بده و درمورد فیلسوف‌های بزرگ با الفاظ بی‌ادبانه حرف بزنه.‌
نه که بگم راجع به فیلسوف‌ها نباید بد صحبت کرد، ولی این برتر دونستن خود از هرکسی چه برسه به یه متفکر، کار جالبی نیست. 
گمونم این توهم که دیگه هرکی کتاب بخونه خیلی فرهنگ و شعور داره، تبدیل به یه باور مسموم شده.
چند روز اولی که وارد محیط کار شده بودم، مدام پیش خودم تکرار می‌کردم: لعنت به کسی که گفت کتاب‌خوندن فرهنگ و فهم می‌اره.
از لفظ بدش معذرت می‌خوام، ولی به این نتیجه رسیدم که مهم نیست چندتا یا چه‌قدر یا حتی یه کتاب‌هایی بخونی. درک و تفکری که به دنبالش میاد مهمه.
به نظر من این باور دست‌پخت دوره‌ایه که اشراف سواد داشتن و عوام نه. این برترانگاری محصول چیزیه که اشراف می‌تونستن تو اون خودشون رو از عوام جدا کنن.
باوری که تا امروز مونده.
آواتار
۱۳ جولای ۱۲:۱۳ احسان ابراهیمیان
من یکی دو نفر رو دیدم که در این سطح کتابهای درسی مدرسه رو هم نوشته بودند اما به نظرم نیومد جو غالب این طوری باشه، همیشه آدم جوگیر و عشق مسابقه تو یه جمعیت با تعداد معقول از انسان ها پیدا میشه، اما جو گودریدزِ اطراف من این طوری به نظرم نیومد، به نظرم برای چک کردن یه کتاب قبل از خریدن یا خوندنش خیلی چیز مفیدیه و همیشه ازش استفاده میکنم برای خوندن نظرات ملت.
سلام احسان.
آره قسمت نظراتش مفیده برای خرید کتاب و تحسینش می‌کنم. من بیشتر با جنبه شبکه اجتماعیش مشکل داشتم و جو غالب شبکه‌ای که توش بودم اذیتم می‌کرد.  (+ برای مثال IMDB امتیاز دادن و نظر دادن رو داره ولی شبکه اجتماعی نیست، چنین سایتی رو دوست دارم).

+ بخوام خیلی خلاصه بگم، تا زمانی که گودریدز شبکه اجتماعی باشه و لایک داشته باشه و تعداد کتاب‌هات رو نشون بده من باهاش مشکل دارم. اگه یکی از این سه تا هم بره مشکلم خیلی کمتر می‌شه باهاش. اما باور دارم که نمی‌ره چون قصد گودریدز ایجاد چنین جویه و از ساختارش معلومه.
آواتار
حقیقتا جمله‌ی خیلی درستیه، مخصوصا برای جو غالب گودریدز، واقعا عجیبه که طرف حتی کتاب‌های راهنمایی و دبیرستانش رو هم لحاظ می‌کنه...
من هم دیگه علاقه‌ی چندانی به گودریدز ندارم، قدیم‌تر‌ها خیلی بیشتر سر می‌زدم، الان صرفا می‌رم بعد پایان هر کتاب، تو گودریدز واردش می‌کنم تا حواسم باشه که تا مقرری هر سال چقدر فاصله دارم. (البته در زمینه‌ی خرید کتاب تا حد زیادی کمک‌کننده ست).
گذشته از این‌ها، واقعا برای برخی کتاب‌ها، خصوصا کتاب‌هایی که سمت و سوی مذهبی دارن، جو سمی و بدی ایجاد شده. من خودم به شخصه وقتی این حجم توهین و فحاشی رو زیر کتاب‌های جلال آل احمد و مطهری و شریعتی می‌بینم، حالم بد می‌شه.
مشکل وارد کردن اون کتاب‌ها، عددی هست که گودریدز کنار اسم هر نفر نشون می‌ده. این عدد ناخودآگاه محل مقایسه در گودریدز می‌شه؛ آدم‌ها تبدیل به عدد می‌شن و خیلی‌ها در درونشون می‌خوان بیشتر و بیشترش کنن. این رفتارها نتیجه اون عدده.
برای اینم تو اون جملم نوشته «عدد کتاب‌هات».
آواتار
من تو گودریدز با ادمای زیادی در ارتباط نبودم، ولی گاهی خارش مغزی می‌گرفتم که همه‌ی کتابایی که خوندم اونجا طبقه بندی نشده!
یعنی می‌خوام بگم همیشه هم بحث رقابت و مسابقه نیست، گاهی آدم وسواس ثبت و دسته بندی داره.

کلا کارکرد گودریدز برای من این بود که مطالعاتمو مرتب جلو چشمم داشته باشم تا یه جهت به کتابایی که از این به بعد میخوام بخونم بدم و علایقم واضح تر و روشن تر دستم بیاد.

خلاصه من شخصا دوست داشتم کتابایی که قبلا خوندم هم ثبت و دسته بندی کنم ولی چون خیلی جان فرسا بود موفق نشدم!
اتفاقا منم از این جنبه دسته‌بندی و بایگانی چیزهایی که قبلاً خوندی خوشم می‌یاد و اینش رو دوست دارم. توی IMDB هم خوشم می‌یاد که فیلم‌هایی که در طول سالیان دیدن رو یه جا جمع کرده. گاهی فیلمی به چشمم می‌خوره که تو حافظم کم‌رنگ شده بود و باز پررنگش می‌کنه.
آواتار
کتابها اصلا عمقی خونده نمیشن. صرفا خونده میشن تا گفته بشن که خونده شدن
کدوم کتاب بود که اینقدر حال کنی باهاش ریز ریزش کنی از خوندن و هنوزم با خوشحالی یادت بیاد ازش؟
واقعا بر میگردن به دوران کتابهای دوره دبستانم
تنها کتابی که حاضر باشم ریز ریزشو بخونم و انقدر براش شوق داشته باشم تن‌تنه. شاید داستان‌های شاه‌نامه هم باشه.
آواتار
میگم زشت نیست من نمیدونم گودریدز چیه؟
نه زشت چرا. منم نمی‌دونستم چندین سال پیش.
یه سایت اجتماعی متمرکزشده بر کتاب و کتاب‌خوانی هست. آدرسش اینه https://www.goodreads.com
آواتار
سلام. من هم یه زمان برام خوندن کتاب، تقدّس داشت و دوست داشتم توی خلوتم هی کتاب بخونم و بخونم. بعد که خواستم به بقیّه معرّفی کنم و بیشتر با قشر کتاب خون آشنا شم دچار یه حسّ بدی شدم. فهمیدم که خیلی ها از کتاب خوندن، فقط کلاسش رو دارن و هیچ درک و شعوری از فرهنگ و آداب درستِ گفتار و رفتار ندارن. مخصوصا که کتاب بی شعوری خیلی مد شده بود و ..الخ!
الان دوباره به کنج خلوتم پناه بردم و با خودم و کتابام حال می کنم.
+ هیچ وقت سمت گودریدز و باقی شون نرفتم.هیچ وقت..!
شاه‌ورد منم مثل توئم. کتاب یه چیزیه که تو خلوت خودم ازش لذت ببرم.
آواتار
یه حس جالبی داشت خوندن پست چون دقیقا قبلش اکانتم تو گودریدز رو حذف کردم.
یه حسی شبیه اینستاگرام درونم ایجاد می کرد که انگار داشت هلم میداد جلو:/
چه جالب!
منم با این شبکه اجتماعی‌ بودنش مشکل دارم.
آواتار
چه جالب.من خودم توی گودریدز بودم ولی هر ۱۰۰ سال یکبار سر میزنم.و زیاد هم با الگوریتم و نحوه ساز و کارش آشنایی ندارم که چی به چیه. ولی واقعا کمیت مهمتر از کیفیته.کتاب خوندن باارزش ترین فعالیته،چه در قالب سرگرمی چه هرچی،اما متاسفانه جریان مسموم چشم و هم چشمی و«من از تو جلوتر و بهتر هستم »چندین ساله که توسط آدمها از جنبه های مختلف زندگی،به فعالیتهایی مثل کتاب خوندن هم رسیده و باعث شده در بعضی از موارد،لطف کار از بین بره.جدا از اون «عملگرایی»هم خیلی مهمه...که اگه کتابهای فیلسوف های بزرگ رو میخونیم،در عمل سعی در رشد و ترقی خودمون داشته باشیم و آنچه که خوندیم رو به صورت یک باور در خودمون عملا انعکاس بدیم یا حداقل تلاشمون رو بکنیم.وگرنه که خب طبیعتا هیچکس کامل و بی نقص نیست.وقتی بدونیم که عملگرا هستیم،دیگه نیازی به اصطلاحا شوآف با تعداد کتابهایی که خوندیم نداریم و مطالعه برای ما همون جنبه معنوی خودش رو حفظ میکنه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
سرندیپیتی تنها نام شخصیت صورتی کارتون جزیرهٔ ناشناخته نیست؛ «serendipity» واژه‌ای انگلیسی با پیشینه ایرانیست که به یافته‌ای نیکو به صورت ناگهانی اشاره دارد. دست‌آوردی اتفاقی و مثبت که جوینده به دنبالش نبوده، اما به دستش آورده.
همان‌طور که بعضی آدم ها ناگهان خوشبخت می‌شوند، همان‌طور که شاید شما یک روز سرندیپیتی خود را بیابید.

پ.ن: واژه سرندیپیتی از واژه ایرانی سرندیپ ساخته شده. سرندیپ به معنای سریلانکایی است.


ذات متن برای خوانده شدن است. کپی بدون ذکر منبع مجاز می‌باشد.