تولد یک ستاره

مدت‌ها بود برای مشغله‌های درسی و کاری‌ای که داشتم در اینترنت چیز خیلی جالبی نخوانده بودم. اما این یکی برام جالب‌تر از آن بود که برایتان تعریفش نکنم.

لی‌لی مادر و همسری جوان بود، تا وقتی که شوهرش در بمب‌باران ووهان کشته شد. او که حالا با دو دختر کوچکش تنها مانده بود، با فقر دست‌و‌پنجه نرم می‌کرد. روزی در ایستگاه قطار به دو کودکش به دروغ گفت که می‌رود و زود بر می‌گردد؛ در حالی که می‌دانست برای در آوردن نان مجبور است آن‌ها را به کلی ترک کند. مقصد قطار پکن بود، و شغل جدید لی‌لی ساقی‌گری تریاک و فروش مواد.

چارز چان مامور مخفی پلیس در دایره مواد مخدر بود. در یکی از عملیات‌هایش لی‌لی را دست‌گیر می‌کند و آماده می‌شود برای به زندان فرستادن که ناگهان نگاهش به موهای زن می‌افتد. گل آبی‌ای که در موهای زن جا خوش کرده بود، چارز را منقلب می‌کند؛ چنان که تریاک‌ها را به او بر می‌گرداند و می‌گذارد که برود. در آن زمان اگر گل آبی‌ای روی موهای زنی بود، به این معنی بود که او شوهر یا فرزندانش را در جنگ چین از دست داده.

این دیدار به یک عشق و ازدواج چارز و لی‌لی می‌انجامد. فرزند آن‌ دو کونگ نام می‌گیرد که روزی یک ستاره بزرگ سینما می‌شود. جکی چان! در حقیقت او فرزند یک جاسوس و یک مواد فروش است.

می‌توانید درباره‌ این ماجرا در این‌جا و یا ویکی‌پدیا بخوانید.

آواتار
تو این لینک‌هایی که گذاشتید، گفته دو بچه قبلی چی شدن؟
اگرم نوشته من یادم نمی‌یاد. ولی نام‌هاشون Guilan Chan و Yulan chan هست. با سرچ گوگل به نظرم اومد سرحال باشن.
آواتار
۲۳ ژوئن ۰۳:۲۷ امیلی :)
دلم برای اون دوتا بجه سوخت
گمونم الان سرحال باشن.
آواتار
یک درصد هم فکرش رو نمی کردم چنین داستانی درباره پدر و مادر جکی چان باشه! چقدر عجیب بود.

فکر کنم تا مدت ها تصویر زنی که لای موهاش گل آبی داره توی ذهنم باقی بمونه.
منم خیلی برام عجیب بود. من اول خوندم که فرزند یک جاسوس و یک مواد فروشه، خیلی عجیب بود برام. بعد پیش رو گرفتم که یه جاسوس و مواد فروش چطوری تونستن با هم ازدواج کنن!
آواتار
انتظار داشتم آخرش عکس جکی چان باشه با کپشن «اگه دوستش داری یه قلب بفرست❤️». :))
آره دقیقا :))) 
آواتار
چه جالب .. این پست من رو یاد آخرین داستان خیلی کوتاهت انداخت.
بچه‌ها رو گذاشت پیش مادربزرگشون و درآمدشو براشون می‌فرستاد. الانم حالشون خوبه. من همه جزئیات رو ننوشتم دیگه.
آواتار
دقت نکرده بودم. حالا واقعا چطور تونستن ازدواج کنن؟ مادر عفو میخوره و به واسطه شوهرش که پلیسه تضمین یه زندگی دور از جرم رو میده؟
اینو مطمئن نیستم ولی حس کردم پلیسه کار غیرقانونی می‌کنه و اصلا مادره رو گزارش نمی‌کنه.
آواتار
سلام. خیلی جالب بود. نمی دونستم.
سلام شاه‌ورد. ممنون.
آواتار
اصلا فکر نمیکردم چنین ماجرای عجیبی توی زندگی جکی چان باشه.
خیلی جالب بود.
ممنون همیشه چیز فوق‌العاده‌ای برای به اشتراک‌گذاری داری.
آره برای منم اول که خوندمش خیلی تعجب کردم.
ممنون.
الان دیدم که بعد سه سال تو این وبلاگ نظر گذاشتی. خوش برگشتی.
آواتار
۲۳ ژوئن ۱۸:۲۲ دامنِ گلدار
چه جالب :)
البته چندان مربوط نیست ولی من یاد کارتون افسانه توشیشان افتادم. اون هم مادرش یک سنجاق سر آبی داشت.
این کارتون رو یادم نیست ولی ممکنه ربط داشته باشه.
آواتار
چه جالب....این متن رو که خوندم یاد کریستیان رونالدو افتادم که مادرش تصمیم گرفته بود به دنیا نیاردش...ولی به دنیا اومد و تبدیل به اسطوره فوتبال شد...جایی خونده بودم که جاستین بیبر هم مثل رونالدو فرزند ناخواسته بود...
جالبه که چه آیتم هایی کنار هم قرار میگیره و اتفاق هایی تصادفی رو رقم میزنه که نتیجه اش حیرت انگیز میشه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
سرندیپیتی تنها نام شخصیت صورتی کارتون جزیرهٔ ناشناخته نیست؛ «serendipity» واژه‌ای انگلیسی با پیشینه ایرانیست که به یافته‌ای نیکو به صورت ناگهانی اشاره دارد. دست‌آوردی اتفاقی و مثبت که جوینده به دنبالش نبوده، اما به دستش آورده.
همان‌طور که بعضی آدم ها ناگهان خوشبخت می‌شوند، همان‌طور که شاید شما یک روز سرندیپیتی خود را بیابید.

پ.ن: واژه سرندیپیتی از واژه ایرانی سرندیپ ساخته شده. سرندیپ به معنای سریلانکایی است.


ذات متن برای خوانده شدن است. کپی بدون ذکر منبع مجاز می‌باشد.