انتقام سخت، شاه‌زاده برده، برده پادشاه

هشتصد سال پیش، شاه‌زاده‌ای در ایران زندگی می‌کرد. زندگی شاهانه‌اش زمانی پایان می‌یابد که مغولان حمله‌ور می‌شوند، تمام خانواده‌اش را قتل‌عام می‌کنند و او که کودکی بیش نبود را به بردگی می‌گیرند. مغول‌ها آن کودک آغشته به حس انتقام را در بازار برده‌گان می‌فروشند. کودک به مصر برده‌ می‌شود، عربی یاد می‌گیرد، سوارکاری و جنگ می‌آموزد، به سپاه برده می‌شود، رشادت نشان می‌دهد و سرلشکر می‌شود و در نهایت پادشاه مصر. همه این‌ها تا در نبرد عین جالوت برای همیشه به تصرف مغولان پایان دهد و آغازی باشد بر نابودی آنان. و این گونه انتقام خود را بگیرد.

هیچ ماجرایی در تاریخ ایران به اندازه سیف‌الدین قطز برایم شگفت‌آور نبوده. شاه‌زاده‌ای که برده می‌شود، در کشوری غریب پادشاه می‌گردد و سخت‌ترین انتقام را می‌گیرد. باورنکردنیست!

خواب‌ و آهنگ عجیب

من خواب‌های واضح و پیچیده زیادی می‌بینم، تقریباً هر شب. در خواب‌گاه گاهی اگر خواب جالبی می‌دیدم همان لحظه‌ها که برمی‌خیزیدم برای بچه‌ها تعریف می‌کردم. اگر در دَم تعریف نکنم یادم می‌رود، مانند هزاران رویای دیگری که دیده‌ام.

دیشب خواب دیدم که دارم مهاجرت می‌کنم. زمان بازگشته بود و من در ایران مشغول جمع کردن وسیله‌هایم بودم. ماجراها زیاد بود، عمویم ما را با دست‌فرمان تند و تیزش این ور و آن ور می‌برد، بی آنکه متوجه باشم سال‌هاست که از بین ما رفته. هر چه جلوتر می‌رفت سختی‌های بیشتری ظاهر می‌شد و دل‌شوره من بیشتر، اتفاق‌هایی که هیچ از آن‌ها یادم نمانده اما می‌دانم که ناگوار بودند.

در آخرین دقایق ماشینِ سریعِ عمو، من و بابا را به فرودگاه رساند. مامان هنوز نیامده بود و بخش بزرگی از وسایل من پیش او بود. منتظرش که بودیم فهمیدیم هواپیمایمان اندکی بعد پرواز خواهد کرد. با اضطرابی شدید و دلی آکنده از دلتنگی ندیدن مادر به سوی هواپیما دویدم. از پله‌های یک برجک بالا رفتم و درِ هواپیما را مانند درِ یک اتاق باز کردم و وارد شدم. مهمان دار آمد و سلام کرد و گفت که بلیطم را نشام بدهم و در همان لحظه هواپیما حرکت کرد. فقط چیزی عجیب در جریان بود...

در هواپیما -از همان آغاز، از همان وقت که مهمان‌دار به سوی من می‌آمد- یک آهنگ پاپ پخش می‌شد. انقدر از وجود این آهنگ و متنش تعجب کرده بودم که مهمان‌دار دو بار حرفش را تکرار کرد تا بلیط را در بیاورم. از خودم می‌پرسیدم که چرا باید این آهنگ در این جا پخش شود؟ شاید برای همین تا بلیط را دادم و مهمان‌دار رویش را برگرداند، از خواب پریدم. می‌دانستم که اگر همان لحظه متن آن آهنگ را ننویسم قطعا از یادم خواهد رفت. گوشی را تند و تیز برداشتم و نوشتم:

توی تک لحظه‌ی سیاه،

تو را حتی غم دوست نداشت

حالا ساعت‌ها گذشته‌ است و من ملودی آهنگ را از یاد برده‌ام ولی متن همین بود. و چه فضاسازی حزن‌انگیزی! لحظه‌ای آنقدر سیاه که حتی خودِ غم تو را دوست ندارد. متن را جست و جو کردم تا ببینم آیا مال شعریست یا نه، چیزی نیافتم. در داستان‌های خیلی کوتاه منتشر نشده‌ام هم گشتم ولی چیزی نظیرش نبود. شما اگر چیزی شنیده‌اید بگویید تا بدانم آیا این از جایی در ذهنم لانه کرده یا نه.

از مسائل رزومه نوشتن، یا چگونه تعویض یک لامپ را رزومه کنیم؟

یک جوکی در نوشتن رزومه هست که می‌گه شما باید انقدر رزومه‌نویسیتون قوی باشه که اگه رشتتون برقه بتونین حتی عوض کردن یک لامپ رو تو رزومتون بیارین. این جوری:

نصب موفقیت‌آمیز یک سامانه به‌روز الکترونیکی پنجاه هرتزی مولد، سازگار با ولتاژ 220 ولت، بدون هیچ حادثه ایمنی.

حالا به رزومه خودم نگاه می‌کنم و خندم می‌گیره. در قسمت سابقه کار نوشتم که شغل تابستانی دوران دبیرستانم در یک شرکت کامپیوتری بوده. که واقعا هم بوده، اما ننوشتم که در شرکت چه کار می‌کردم؛ گرد می‌گرفتم و تی می‌کشیدم و ویندوز عوض می‌کردم! و به دو قسمت اولش تو رزومه اشاره‌ای نشده.

می‌دونم شاید کسی که رزومه رو می‌خونه دچار سوء برداشت بشه و کارم بزرگ‌تر از چیزی که هست به نظر بیاد. دودلم که پاکش کنم یا نه. از طرفی دوست ندارم به کوچیک بودن کارم و گردگیری(!) اشاره کنم؛ و از طرف دیگه، دوست ندارم زمانی رو که هم‌سن و سال‌های خودم مشغول تفریح بودن ولی من تو خیابون دنبال کار گشتم و کار پیدا کردم رو از رزومم پاک کنم. من اولین گوشی و اولین لپتاپمو با همین پولا خریدم و تا مدت‌ها بزرگ‌ترین دل‌خوشیم بود.

موندم تو یه دو راهی. هیچ دلم نمی‌یاد پاکش کنم.

داستان خیلی کوتاه 70

بالاخره هالووینه! نیاز نیست ماسک بپوشم.

داستان خیلی کوتاه 69

«دست نزنید»، با خط بریل خواند.

در کباب غاز جمال‌زاده چه گذشت؟

خوب خوب خوب!‌ همین الان، قبل از خواب، داشتم ادامه داستان‌های جمال‌زاده رو می‌خوندم که رسیدم به داستان آشنای کباب غاز. حتما در دبیرستان خوندینش و یادتونه. اما همه داستان اون جوری که ما خونده بودیم نبود. به قسمت‌های زیر توجه کنین:

به قصد ابراز رضامندی، خود گیلاسی از عرق پر کرده و تعارف کنان گفتم: آقای مصطفی‌خان از این عرق اصفهان که الکلش کم است یک گیلاس نوش‌جان بفرمایید.

لب‌ها را غنچه کرده گفت: اگرچه عادت به کنیاک فرانسوی ستاره‌نشان دارم، ولی حالا که اصرار می‌فرمایید اطاعت می‌کنم. این را گفته و گیلاس عرق را با یک حرکت مچدست ریخت در چاله‌ی گلو و دوباره گیلاس را به طرف من دراز کرده گفت: عرقش بدطعم نیست. مزه‌ی ودکای مخصوص لنینگراد را دارد که اخیرا شارژ دافر روس چند بطری برای من تعارف فرستاده بود. جای دوستان خالی، خیلی تعریف دارد ولی این عرق اصفهان هم پای کمی از آن ندارد. ایرانی وقتی تشویق دید فرنگی را تو جیبش می‌گذارد. یک گیلاس دیگر لطفا پر کنید ببینم.
چه دردسر بدهم؟ طولی نکشید که دو ثلث شیشه‌ی عرق به انضمام مقدار عمده‌ای از مشروبات دیگر در خمره‌ی شکم این جوان فاضل و لایق سرازیر شد... از همه‌ی این‌ها گذشته، از اثر شراب و کباب چنان قلب ماهیتش شده بود که باور کردنی نیست... کلید مشکل‌گشای عرق، قفل تپق را هم از کلامش برداشته و زبانش چون ذوالفقار از نیام برآمده و شق‌القمر می‌کند.

جوری که من متوجه داستان اصلی شدم، علت خالی‌بندی‌های این جوان تو جمع و اون حرفای مسخرش همین عرقی که خورده بود. تکه‌های کوچک دیگه‌ای هم داشت که احتمال می‌دم سانسور شده باشه در کتاب دبیرستان.

پ.ن: آیا می‌دانستید جمال‌زاده نامزد نوبل ادبیات شده؟

من هم #من_هم داشته‌ام، البته نخودی‌اش را

این پست را به مناسبت تمام شدن سری مطالب طولانی وبلاگ عارضه در باب تجاوز می‌نویسم. در اصل این پست بهانه‌ای است برای تبلیغ مطالب تجاوز او. چون حس می‌کنم با وجود زحمت فراوان و کیفیت بالای پست‌هایش، کمتر دیده شده. این هم البته از عوارض افول وبلاگ است.

در این جا دو خاطره از سوءاستفاده‌هایی که از سوی جنث موئنث دیده‌ام می‌نویسم. الته این تجارب در مقایسه با افشاگری‌های #من_هم بسیار کوچک و نخودی هستند. ولی خوب دست‌خالی که نمی‌شد پست نوشت!

  • ادامه مطلب…

    از قوانین مورفی

    پیتزا فروشی جدیدی باز شده و برای تبلیغش به دانشجویان پیتزای رایگان می‌دهد. با این که هوا سرد و بارانی بود نمی‌توانستم از غذای مفت بگذرم. لباسم را پوشیدم، با یک دست در اتاقم را بستم و راهی شدم. پیتزای خوبی بود، رایگان بودنش مزه می‌داد. در راه برگشت سردی هوا باعث می‌شد هر لحظه بیشتر دلم اتاقم را بخواهد.

    به خوابگاه که رسیدم پله‌ها را به سوی طبقه بالایی، جایی که اتاقم آن جاست، طی کردم. خسته با دستی در اتاق را چرخاندم. باز نمی‌شد. بیشتر تلاش کردم و نشد. مطمئن بودم که در اتاق را قفل نکرده بودم، اما کلید را  درونش گذاشتم و چرخاندم؛ باز هم نشد. بیشتر از یک ربع ساعت تلاشم بی‌فایده مانده بود تا به دوستم که در رخت‌شویی بود زنگ زدم که شماره تاسیساتی را در پوسترهای خواب‌گاه پیدا کند. تاسیساتی بسته بود چون شب شده و ساعت کاری تمام، اما یک عکس از شماره کارهای اورژانسی و فوری خوابگاه برایم فرستاد.

    خودش هم آمد. کمی با هم تلاش کردیم. او هم کلید اتاق خودش را گذاشت و چرخاند شاید فرجی حاصل شود. حالا نیم ساعت گذشته بود و در اتاق همچنان بسته. به خدمات اورژانسی خواب‌گاه زنگ زدم، رفت روی ضبط پیام و گفتم: «اگه پیام داره ضبط می‌شه، من پشت اتاقم گیر کردم و حتی با کلید باز نمی‌شه. تلاش زیادی هم کردم. لطفا تا جایی که ممکنه سریع بیاین».

    این را که گفتم برای بار آخر دست‌گیره در را چرخاندم. باز شد! نیم ساعت تمام داشتیم با هر روشی ور می‌رفتیم و مثل گاوصندوق بود. حالا که من به اورژانس خواب‌گاه زنگ زده بودم و گفته بودم فورا بیایند با ساده‌ترین حرکت مچ دست باز شده.

    رد روم، اتاق دروغ و بی‌واقعیت

    ویدئو این مطلب در یوتیوب و این لینک بار گذاری شده.

    رد روم یا اتاق قرمز (red room) یک شایعه اینترنتی دیگه هست که بهش برخورد کردم. من مدت‌ها پیش مطلبی رو در باب دروغ بودن عروسک لولیتا نوشته بودم. حالا نظر خواننده‌ای در اون پست که به رد روم اشاره کرده بود منو وا داشت که در اولین فرصت بعد از سبک شدن درسام به واقعی نبودن این شایعه بپردازم.

    رد روم اتاقی هست که ادعا می‌شه در دارک وب (یا وب سیاه) وجود داره. خلاف‌کارانی انسان‌های بی‌گناه رو می‌دزدن و به اتاق قرمز می‌برن. در اون جا به صورت زنده شکنجه اون فرد رو برای افرادی که پول دادن پخش می‌کنن و حتی تماشاگران می‌تونن دستور بدن که چه کارهایی به دست شکنجه‌گر انجام بشه.

    من در ویدئو یوتیوبم به شکل ریزتر و جزئیتری به این مسئله پرداختم. اما در این جا خلاصه و لب کلام رو می‌نویسم.

    اول از همه باز هم خلاصه چیزی که در پست لولیتا نوشتم رو می‌گم. ما برای ادعاهای جنایی باید مدرک معتبر داشته باشیم، و هیچ منبع معتبری درباره وجود رد روم چیزی ننوشته و سندی نداده. برعکس منابع حرفه‌ای‌ای که من زیرتر می‌ذارم خبر از دروغ بودن چنین چیزی دارن. منابع معتبر هم روزنامه‌های مشهور هستن نه وبلاگ‌ها و وبسایت‌های معمولی. اگه به مطالب چنین وبسایت‌هایی اعتماد دارین باز پست عمو قناد آدم فضایی است رو معرفی می‌کنم.

    دوم، پخش زنده یا لایو استریم در شبکه تور امکان‌پذیر نیست. شبکه تور نه تنها بسیار کندتر از نت معمولی هست، بلکه پروتوکل UDP که برای پخش زنده استفاده می‌شه رو هم پشتیبانی نمی‌کنه. این به این معنیه که از نظر تکنیکی اصلاً امکان لایو گذاشتن نداره. روزنامه سان نوشته:

    هیچ شواهدی برای وجود رد روم‌ها نیست... تور نمی‌تواند رد روم‌ها را اجرا کند، چون کندتر از آن است که بتواند پخش زنده را پشتیبانی کند.

    از طرف دیگه روزنامه واشنگتن پست در مطلبی رد روم‌ها رو شایعه و باور عامیانه خوند و به نقل از خبرنگار متخصص در دارک نت گفت:

    بخش «خیلی سیاه*» وب سیاه وجود ندارند و هیچ‌گاه نداشته‌اند.

    پ.ن*: منظور از بخش سیاه دارک وب، همین داستان‌های رد روم و عروسک لولیتا و افسانه‌های مشابه هست.

    Alex Ubago - Sin Miedo a Nada

    این هم از آن آهنگ‌هاییست که مدت‌ها پیش در بیان آپلودش کرده بودم ولی به علت خرابی بیان نمی‌توانستم در وبلاگ بگذارمش. حالا هم که صندوق بیان درست شده آن حرف‌ها خشک شده. پس حرفی نیست*.

    بشنویم Sin Miedo a Nada(از هر چیز بی‌باک) از Alex Ubago و Amaia Montero

    دانلوددریافت حجم: 4.79 مگابایت

    پ.ن: انگار نوشتش رو ذخیره کرده بودم، جالبه! نوشته این بود: «از جمع کردن وسایل و اثاث‌کشی خسته شده بودم و به پوشه آهنگ‌های قدیمی سرک کشیدم. این آهنگ اسپانیایی رو پیدا کردم و دیدم چقدر قشنگه. یادمه دربارش خونده بودم که حدود بیست سال پیش که بیرون اومد، اولین آهنگ خواندش بود، و چنان معروف شد که بعضی بهش نام بهترین آهنگ عاشقانه دهه رو دادن.»

    ۱ . . . ۴ ۵ ۶ . . . ۲۵
    سرندیپیتی تنها نام شخصیت صورتی کارتون جزیرهٔ ناشناخته نیست؛ «serendipity» واژه‌ای انگلیسی با پیشینه ایرانیست که به یافته‌ای نیکو به صورت ناگهانی اشاره دارد. دست‌آوردی اتفاقی و مثبت که جوینده به دنبالش نبوده، اما به دستش آورده.
    همان‌طور که بعضی آدم ها ناگهان خوشبخت می‌شوند، همان‌طور که شاید شما یک روز سرندیپیتی خود را بیابید.

    پ.ن: واژه سرندیپیتی از واژه ایرانی سرندیپ ساخته شده. سرندیپ به معنای سریلانکایی است.


    ذات متن برای خوانده شدن است. کپی بدون ذکر منبع مجاز می‌باشد.