از قوانین مورفی

پیتزا فروشی جدیدی باز شده و برای تبلیغش به دانشجویان پیتزای رایگان می‌دهد. با این که هوا سرد و بارانی بود نمی‌توانستم از غذای مفت بگذرم. لباسم را پوشیدم، با یک دست در اتاقم را بستم و راهی شدم. پیتزای خوبی بود، رایگان بودنش مزه می‌داد. در راه برگشت سردی هوا باعث می‌شد هر لحظه بیشتر دلم اتاقم را بخواهد.

به خوابگاه که رسیدم پله‌ها را به سوی طبقه بالایی، جایی که اتاقم آن جاست، طی کردم. خسته با دستی در اتاق را چرخاندم. باز نمی‌شد. بیشتر تلاش کردم و نشد. مطمئن بودم که در اتاق را قفل نکرده بودم، اما کلید را  درونش گذاشتم و چرخاندم؛ باز هم نشد. بیشتر از یک ربع ساعت تلاشم بی‌فایده مانده بود تا به دوستم که در رخت‌شویی بود زنگ زدم که شماره تاسیساتی را در پوسترهای خواب‌گاه پیدا کند. تاسیساتی بسته بود چون شب شده و ساعت کاری تمام، اما یک عکس از شماره کارهای اورژانسی و فوری خوابگاه برایم فرستاد.

خودش هم آمد. کمی با هم تلاش کردیم. او هم کلید اتاق خودش را گذاشت و چرخاند شاید فرجی حاصل شود. حالا نیم ساعت گذشته بود و در اتاق همچنان بسته. به خدمات اورژانسی خواب‌گاه زنگ زدم، رفت روی ضبط پیام و گفتم: «اگه پیام داره ضبط می‌شه، من پشت اتاقم گیر کردم و حتی با کلید باز نمی‌شه. تلاش زیادی هم کردم. لطفا تا جایی که ممکنه سریع بیاین».

این را که گفتم برای بار آخر دست‌گیره در را چرخاندم. باز شد! نیم ساعت تمام داشتیم با هر روشی ور می‌رفتیم و مثل گاوصندوق بود. حالا که من به اورژانس خواب‌گاه زنگ زده بودم و گفته بودم فورا بیایند با ساده‌ترین حرکت مچ دست باز شده.

آواتار
اتفاقا همین دیروز این اتفاق برا کشوی من افتاد :))) من هرچی زور میزدم باز نمی‌شد، حتی قفل هم نداره این کشو که بگی کلید بندازی یا قفلش خراب شده باشه. به دوستم گفتم اومد کمک و دونفری زور زدیم باز نشد. یکی از پسرا ازونجا رد میشد به اون گفتیم اونم اومد کلی زور زد و باز نشد. گفت برو بگو کلاً اینو برات عوض کنن و رفت. مثلاً پنج قدم نشده بود که رفته بود من کشو رو الکی آروم کشیدم و باز شد :)))

ولی خب قانون مورفی نیست. به نظرم اون تلاشای قبلی بی‌تاثیر نیستن.
چقد اتفاقت شبیه من بود! منم همین جوری بود دقیقا.
آواتار
انتظار داشتم تهش اتاق رو اشتباهی رفته‌باشی =)))
نه خونمون جوری نیست که بتونم چنین اشتباهی بکنم :))
آواتار
آها گفتی خوابگاه، خوابگاه خودمون رو تصور کردم!
آخه برای من یه بار پیش اومد که اشتباهی رفته‌بودم یه طبقه پایین‌تر و به زور سعی داشتم در رو باز کنم که نگاهم افتاد به شماره‌ی اتاق بالای در و سریعا متواری شدم =))
فهمیدم منظورتو. این جایی که من هستم فاز یه کم فرق می‌کنه. یه خونه دو طبقه داریم برای سه نفر. حال پایینه اتاقا بالا.
آواتار
۱۷ اکتبر ۰۴:۲۴ ماه توت‌فرنگی
مثل وقتیه که مداد رو گم می کنی بعد می بینی دقیقا جلو چشمت بوده. خیلی حرص داره. :))
آره یه بخشی از حسش هم شبیه اون بود.
آواتار
و سخت‌ترین بخش ماجرا اینه که بعدش باید سعی کنی یه جوری موضوع رو توضیح بدی که اون احمقه ماجرا جلوه نکنی. حالا شانس آوردید دوتا شاهد داشتید. متاسفانه اون‌جا قسم حضرت عباس هم کاربرد نداره. اگه شاهد نداشتید باید می‌گفتید: حضرت پیتری در قفل بود. انجیل به کمرم بزنه اگه دروغ بگم. به این sweet کام باز نمی‌شد. :)
و تلخ‌ترین لحظه می‌تونه اون‌وقتی باشه که تعمیرکار بیاد به‌ت ون نشون بده که: ببین کلید رو می‌ذاری توی این سوراخ و می‌چرخونی. دستگیره رو هم این‌طرفی می‌چرخونی و تادا در باز می‌شه. انگار که مثلا آدم از پشت کوه اومده باشه :)))
دقیقا! مشکل همین جاست : )) 
ولی خوب خدا رو شکر قبل از این که بیان بهم زنگ زدن و گفتم مشکل حل شد.
آواتار
یاد فیلم ”گاهی به آسمان نگاه کن“ افتادم.
یه جمله‌ای داشت در این مواقع، می‌گفت: ”به آرامی!“
این فیلم رو خیلی بچه بودم دیدم ولی هیچی ازش یادم نیست.
آواتار
۱۷ اکتبر ۱۰:۳۰ صابر اکبری خضری
اون پیتزا رایگانه هنوز هست؟! آدرسش رو بدید :)))))
هست هنوزم. ولی کاناداست.
آواتار
سلام.
به ایرانی جماعت، چیز مفت نیومده.
یا بایست پولش رو می دادی، یا نذر می کردی که یه جور دیگه جبران کنی، یا انقدر زور می زدی تا انرژی پیتزا از تنت خارج شه!!
احتمالا گزینه ی سوّم اتّفاق افتاده و در باز شده.
برو و استغفار کن!!
آواتار
سلام دوباره!
یه شب برای من هم همین اتّفاق افتاد.
جمعه شبی بود و همه جا تعطیل.
همسرم با کلیدش، هر کار کرد، در باز نشد. من با کلیدم هم همین طور. ناچار کلّی گشتیم و یه کلیدساز پیدا کردم و اوردمش. اون هم نتونست در رو باز کنه. مستاصل و آویزون. خیلی گذشته بود و پشت در مونده بودیم.
همسرم گفت یه بار دیگه امتحان کنم و باز شد. جالبه که کلیدساز، دستمزد هم می خواست که من زور زدم و ..
شب جالبی بود.
سلام.
ماجرای تو دیگه تهش بود شاه‌ورد! دیگه کلیدسازم آوردین و نشد.
بلهه شب بسیار جالبی بوده :))
آواتار
روز اول که اومدم مدرسه جدید یکی از شاگردا تو دستشویی گیر کرده بود (دستشویی دقیقا چسبیده به کلاس من) دو ساعت با در ور رفتیم و باز نشد صدای گریه‌ی بچه بلند شد دیگه، با عجله به طور دراماتیکی رفتم مدیر و مستخدم رو پیدا کردم که بدویید بیاید بچه گیر کرده داره گریه می‌کنه.
تا رسیدیم در دستشویی بچه درو باز کرد و اومد بیرون :/

اون حس کنف شدن بعدش خیلی بده.
ها ها! از نظرات مشخصه از این دست تجربه‌ها رو خیلی‌ها داشتن.
آواتار
سلام پیمان جان
حالت چطوره؟
امیدوارم پیتزا بهت چسبیده باشه (و اون در مسخره مزه رو خراب نکرده باشه 😄).
از این اتفاقها برای منم خیلی افتاده.
دو روز پیش بود یه آهنگی رو توی تلگرام به 7 روش رادیکالی تلاش کردم دانلود کنم. هی تا 95 درصد دانلود میشد و دیگه تکون نمیخورد.
سه چهار تا پراکسی عوض کردم. به جای دانلود عادی، مسیر سیوش (تلگرام دسک تاپه) رو عوض کردم. خلاصه نشد. بعد داداشم اتفاقی اومد توی اتاقم گفتم این آهنگه رو واست میفرستم ببین میتونی تا ته دانلودش کنی. همزمان با حرف زدن، زده بودم روش که دانلود بشه. جلوی چشم جفتمون خیلی راحت دانلود شد.
یا بچه تر که بودم هزار بار پیش اومده بود که برای کامپیوتر یه مشکلی پیش بیاد و من چند ساعت باهاش ور برم. بعد بابام یا داداشم بیان کامپیوتر رو ریستارت کنن (کاری که خودم هم هزار بار قبلشون کرده بودم) و دیگه خبری از مشکل نباشه.
چیز حرص درآریه.
با توجه به انبوه کامنتها به نظر میاد تنها نیستیم. :)
سلام نوید جان، خیلی هم چسبید.

آره آره به هیچ وجه تنها نیستیم D:
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
سرندیپیتی تنها نام شخصیت صورتی کارتون جزیرهٔ ناشناخته نیست؛ «serendipity» واژه‌ای انگلیسی با پیشینه ایرانیست که به یافته‌ای نیکو به صورت ناگهانی اشاره دارد. دست‌آوردی اتفاقی و مثبت که جوینده به دنبالش نبوده، اما به دستش آورده.
همان‌طور که بعضی آدم ها ناگهان خوشبخت می‌شوند، همان‌طور که شاید شما یک روز سرندیپیتی خود را بیابید.

پ.ن: واژه سرندیپیتی از واژه ایرانی سرندیپ ساخته شده. سرندیپ به معنای سریلانکایی است.


ذات متن برای خوانده شدن است. کپی بدون ذکر منبع مجاز می‌باشد.