Gustavo Santaolalla - Babel

چند روز پیش کسی کلیپی ایرانی رو بهم نشون داد و پرسید که چه آهنگی توش به کار رفته. آهنگ معروف بابل بود از فیلمی به همین نام که انگار جدیداً تو فضای مجازی ایرانی باب شده. پس گفتم با شما هم به اشتراکش بذارم، شاید شنیده باشید و ندونید که چه آهنگیه.

این آهنگ با یک ساز خاص (ساز سنتی آرژانتین) و توسط یک نوازنده خاص که برنده دو اسکار بهترین موسیقی هست نواخته شده، یکی برای همین فیلم و دیگری برای کوهستان بروکبک. گوستاوو سانتائولایا درباره خودش می‌گه: «زمانی که ده سالم بود معلم موسیقیم به مادرم گفت: «گوش‌های او از موسیقی‌ من قوی‌تر است؛ پس کنار می‌کشم». از آن روز تا به حالا به تنهایی ادامه دادم. اولین آهنگم را در ده‌سالگی نوشتم و در شانزده‌سالگی اولین آلبومم را فروختم.»

بشنویم، Babel(بابل) از Gustavo Santaolalla

دانلوددریافت حجم: 6.78 مگابایت

زمانی که ببرها چپق می‌کشیدند

«یکی بود، یکی نبود…» شروع جالبی برای یک داستانه. انگلیسی‌ها هم چیزی شبیه به «روزی، روزگاری…» رو برای شروع داستان دارن. برام سوال شده بود که فرهنگ‌های مختلف چه جوری افسانه‌هاشون رو شروع می‌کنن.

خوش‌بختانه در این مورد مطالب خوبی در اینترنت بود. مثلاً یک صفحه اختصاصی ویکی‌پدیا براش وجود داره که چیزهای جالبی توش پیدا کردم. مثلاً چکی‌ها چیزی شبیه به ما می‌گن؛ «آن‌جا بود، آن‌جا نبود…». تعداد خوبی از کشورهای اروپای شرقی با چیزی شبیه به «پشت هفت کوه، پشت هفت دریا…» آغاز می‌کنن. کشور موزامبیک شروع جالبی داره؛ «روزگاری، دوستی‌ای واقعی بود…». لهستانی‌ها و لیتوانیایی‌ها برای پایان دادن به داستانشون می‌گن «و من هم آن‌جا بودم، شراب و شهدآب* می‌نوشیدم». ایسلندی‌ها در پایان می‌گن «گربه‌ای در خَلاش**، دمش را بالا گذاشت و افسانه تمام شد».

ولی عجیب‌ترین چیزی که پیدا کردم شروع داستان کره‌ای‌ها بود؛ «زمانی که ببرها چپق می‌کشیدند…» یا بهتر، «زمانی که ببری چپق/سیگار می‌کشید…». خیلی دوست دارم منشا این جمله رو بدونم ولی متاسفانه هیچ مقاله معتبر و آکادمیکی برایش پیدا نکردم. ولی بهتره بدونیم ببر حیوان نمادین کره هست و بسیاری از ضرب‌المثل‌های کره با ببر ساخته می‌شن. نقاشی‌های کهنی هم از کره موندن که در اون ببری رو در حال چپق کشیدن نشون می‌دن.

ببر سیگار کش در هنر کره

پ.ن*: شهدآب یا مِی‌انگبین نوعی شراب است که با آب و عسل درست می‌شود.

پ.ن**: خلاش نوعی باتلاق است که در شمال کشور هم فراوان است.

تپه‌های سرسبز و سرزمین غرب

کارتون‌های کودکیم را به یاد دارم. نمی‌دانم چرا، ولی ژاپنی‌هایش از هایدی و آنه‌ شرلی گرفته تا بچه‌های کوه آلپ همه‌گی در روستا می‌گذشتند. یادم است رنگ سبز روشن تپه‌هایشان را، زمانی که هایدی با پای برهنه در دشت‌های دل‌نشین می‌دوید و آواز می‌خواند؛ یا آن‌جا که لوسین روی انبوهی از کاه می‌جهید، گلی می‌کند و به دختری هدیه می‌داد و همان زمان پروانه‌ای صورتی از کنارشان عبور می‌کرد. بادهایش را یادم است که شالیزار را موّاج می‌کرد و آنه در حالی که دو دستش بر روی گندم‌ها بود در آن می‌دوید و فریاد می‌زد: «مَتیوو». یک چیز که در همه این‌ها تکرار می‌شد غلت زدن بر روی تپه‌ها بود. کودکانی که خندان از تپه‌های بلند به پایین می‌غلتیدند و گاهی مانند بادکنک بالا و پایین می‌شدند.

بچه‌های دیگر از دیدن این صحنه‌ها لذت می‌بردند ولی چیزی من را گیج می‌کرد. برخلاف بسیاری، من بیشتر کودکیم را در روستاهای شمال بزرگ شده‌ام و تا دلتان بخواهد تپه‌های سرسبز دیده‌ام. حتی اگر از شادمان دویدن با پای برهنه چشم‌پوشی می‌کردم یک چیز را مطمئن بودم؛ بر روی تپه‌ها نمی‌توان غلتید! هر تپه سرسبزی پر از سنگ و سنگ‌ریزه است. لایه آن سبزه‌های شاداب بوته‌های خاریست که حتی به پارچه هم رحم نمی‌کنند و بدتر از همه همان سبزه‌هاست. لبه همان سبزه‌های زیبا می‌توانند مانند کاغذ پوستتان را ببرد و چنان دردی دارد که فراموش نمی‌شود. من می‌دانستم اگر از تپه‌ای بلند بغلتی با صورتی زخمی و بدنی خونی به پایین می‌رسی. نه خنده دارد و نه مانند بادکنک خواهی جهید.

در دانش‌گاه دیدم که بعضی شهری‌ها که به عمرشان یک ماه هم در دِه زندگی نکرده‌اند چه نگاه رویایی‌ای به زندگی دهقانی دارند. سرزنششان هم نمی‌کنم؛ چون با دیدن این کارتون‌ها، زمانی که شیر آب را باز می‌کنند در ذهنشان سختی سرمای صبحی که باید تا چاه محل بروی تا دبه‌ای آب سنگین بیاوری تداعی نمی‌شود. گاز را که روشن می‌کنند فکرشان به سختی ساعت‌ها هیزم جمع‌کنی نمی‌افتند. آن‌ها تنها مادر آنه شرلی را دیده‌اند که با لبی خندان شیر گاو می‌دوشید بی آن که بدانند شیردوشی از مزخرف‌ترین کارهاست. پستان‌های زمخت گاو دست‌ها را خراشیده و خسته می‌کند و آن لب‌خند کارتونی در واقعیت عرق‌ریختن است. در کل آن چیز که در کارتون‌ها دیده‌اند رویاست نه بیشتر. آن چه که از دور زیباست از نزدیک پر از نازیبایی‌هاست.


امروز در خانه فامیلی مهمانم. بحث اپلای من شد و گفتم اگر کرونا و سربازی بگذارند اول یا آخر این پاییز رفته‌ام. یکی گفت که کسی را می‌شناسد که مثل من دانش‌جویی رفته و دارد ملیون ملیون پول اضافه‌اش را می‌فرستد به ایران. حس کردم جدیست؛ گفتم پولی که دانش‌گاه می‌دهد همه‌اش خرج اجاره خانه و خوردنی و پوشیدنی می‌شود، چیزی باقی نمی‌ماند. ناگهان همه گفتند «عمراً!» و شروع کردند به گفتن داستان‌هایی از افرادی که رفتند و می‌گویند همین که نفس بکشی پول به پایت می‌ریزند و به من هم گفتند بروی می‌بینی که چقدر پول می‌دهند. باز گفتم که ریز حقوقم را اعلام کرده‌اند و به دانش‌جوی ارشدی مثل من دلیلی ندارد حقوق خوب بدهد. دیدم قبول نمی‌کنند، تسلیم شدم. با داستان‌هایی که آن‌جا شنیدم حس کردم آن‌ها هم همان ذهنیت کارتونی را از غرب دارند.

بدیهتاً رفاه در کشورهای پیش‌رفته بیشتر از ایران است، همان‌طور که رفاه ایران بیشتر از آفریقا. بی‌شک طبیعت روستا از شهر زیباتر است. اما باور کنید، بر تپه‌ها نمی‌توان غلتید.

پ.ن: البته می‌دانم که گرفتن پول از دانش‌گاه، تنها برای درس‌خواندن، خودش نسبت به ایران رویاییست. منظورم از نگاه کارتونی چیزی بسیار فراتر است. این که زندگی ساده و بی‌مشکل و مسئولیت نیست.

داستان خیلی کوتاه 54

«زود خوب شو»

[last seen a long time ago]

در باب واژه «دوقلو»

وقتی دو کودک با هم به دنیا می‌یان بهشون دوقلو می‌گیم. همین طور سه‌قلو، چهار‌قلو و پنج‌قلو. پس به نظر این کلمه‌ها کاملاً فارسی می‌یان نه؟ بذارین با ریشه‌شناسی عامیانه کاوشش کنیم. دو که یعنی دو، قُل هم مثل بازی یک قل دو قل، یعنی چیز کوچک و «لو» هم مثل گردالو و پشمالو هست. ولی نه‌تنها این کلمه فارسی نیست و «دو» هم توش هیچ ربطی به عدد دو نداره؛ بلکه سه‌قلو و چهارقلو هم در اصل بی‌معنی هستن.

بذارین راحتتون کنم؛ دوقلو(Doğulu) کلمه‌ای کاملاً ترکی به معنی شرقی هست(شرق هم دوقو)!. ولی چطور کلمه‌ای که در زبان دیگه شرقی هست می‌تونه تو فارسی به معنای به دنیا اومدن دو تا بچه با هم باشه!؟ واقعاً چطور ممکنه؟ تو این پست می‌خوام بگم که چطور.

  • ادامه مطلب…

    Omar Akram -Angel of Hope

    ناامیدی در بچه‌ها موج می‌زند. یادم است ترم‌های اول که بودیم، وقتی صحبت اپلای می‌شد جبهه کسانی که می‌گفتن می‌رویم ولی برمی‌گردیم سنگین‌تر بود. من هم جز جبهه اول بودم چون شهرم را دوست داشتم. هر چه جلوتر می‌رفتیم به مشکلات اضافه می‌شد و از جبهه اول کاسته. این روزها اما انگار وجود ندارند. اصلاً نمی‌شنوم کسی بگوید که می‌رود خارج ولی برمی‌گردد. عده کوچکی از بچه‌ها ایران می‌مانند و عده عمده برای همیشه این خاک را ترک می‌کنند. اگر ازشان بپرسید چرا بی‌درنگ پاسخ می‌دهند که ناامیدند. ناامید از بهترشدن، ناامید از اصلاح، ناامید از تغییر.

    گروه بچه‌های مازندرانی دانش‌گاه را شماردم؛ بالای هشتاد درصد برنمی‌گردند. آن بیست درصد هم احتمالاً تعدادیشان بروند و نیایند. برای این می‌نویسم چون امروز دوستی به من زنگ زده بود و ناله می‌کرد که هنوز نتوانسته پذیرش بگیرد. پرسید که دانش‌گاه‌های غیرمعتبر و سطح پایین برای اپلای کدامند که همان جاها برود و گفت «اعتبار دانش‌گاه برام مهم نیست، فقط می‌خوام از این خراب شده فرار کنم».

    این ها را که دیدم یاد پیانو «فرشته امید» از عمر اکرم افتادم. آهنگی که در نامش امید است ولی تنها چیزی که در آن حس نمی‌کنم، امید است.

    بشنویم، Angel of Hope(فرشته امید) از Omar Akram

    دانلوددریافت حجم: 3.31 مگابایت

    عمو سبزی‌فروش، سرود ملی ایران

    شعر عمو سبزی‌فروش رو بلدین؟ یک شعر سنتی که گویا قدیم‌ها مثل یک نمایش‌نامه در مجالس زنانه اجرا می‌شد. اما اگه بهتون بگم این شعر جز نخستین سرودهای ملی ایران بود چی می‌گین؟ نه من شوخی نمی‌کنم، اگه داستانش رو نمی‌دونین بخونین.

  • ادامه مطلب…

    سورسون باهار - جان کازاز

    فصل مورد علاقه من بهار هست. امسال، اولین سالی بود که بهاری نداشتم. صدای بل‌بل‌ها البته از باغ بزرگ کنار خونه ما هر روز و شب می‌یاد ولی جای بیرون رفتن‌های اردیبهشتی و چیدن آلوچه‌های نورسیده باید در اتاقم قرنطینه بمونم. دیدم این آهنگ ترکی بغض‌دار بهاری چقدر خوب بیان‌گر این حال و روزه.

    بشنویم sursun bahar(پاینده باد بهار)‌ از Can Kazaz

    دانلوددریافت حجم: 4.16 مگابایت

    پ.ن: البته درست‌ترش sürsün هست.

    بهترین نماهای خیابانی‌ای که دیدم

    در روزهای قرنطینه هر وقت که خسته می‌شدم به سایت‌هایی می‌رفتم که تصادفی یک نمای خیابانی گوگل(google street view) باز می‌کردند. من با لذت دیدن طبیعت از دور وقتم را سپری می‌کردم و در این بین، زیباترین‌هایشان را بوک‌ماک. این جا می‌ذارمشان تا هیچ وقت گمشان نکنم.

  • ادامه مطلب…

    Despina Vandi - Thelo Na Se Do

    امروز که باز این آهنگ دسپینا به گوشم خورد، یادم افتاد یه که زمانی چه کپی بازاری بود تو ایران از ریتم این آهنگ. تنها یک مثالش که یادم اومده آهنگ شادی حرومه رضا راد هست.

    به آهنگ‌های دسپینا وندی تو ایران تجاوز شده و تا دلتون بخواد آهنگ‌هاش رو دزدیدن. بیشتر از سه سال پیش درباره کاور کردن آهنگ چشم‌های خیس من محسن یگانه از دسپینا نوشته بودم. ولی یگانه آهنگ دلم رو بردی رو هم از دسپینا کپی کرده. و بسیاری خواننده‌های دیگه که این کارو کردن. آهنگ معروفی از دسپینا وندی نیست که کپی نشده باشه.

    بشنویم Thelo Na Se Do(می‌خوام ببینمت) از Despina Vandi

    دانلوددریافت حجم: 6.89 مگابایت

    پ.ن: در زمان گوشی‌های نوکیا یک آهنگ دیگه به نام آمین تیراتا (Amintirea ta به معنی خاطرات تو) در گوشی‌ها به وفور شنیده می‌شد. این آهنگ رومانیایی هست به خوانندگی Liviu Guta و Florin Salam. این هم کپی شده از دسپینا هست.

    ۱ . . . ۱۲ ۱۳ ۱۴ . . . ۲۵
    سرندیپیتی تنها نام شخصیت صورتی کارتون جزیرهٔ ناشناخته نیست؛ «serendipity» واژه‌ای انگلیسی با پیشینه ایرانیست که به یافته‌ای نیکو به صورت ناگهانی اشاره دارد. دست‌آوردی اتفاقی و مثبت که جوینده به دنبالش نبوده، اما به دستش آورده.
    همان‌طور که بعضی آدم ها ناگهان خوشبخت می‌شوند، همان‌طور که شاید شما یک روز سرندیپیتی خود را بیابید.

    پ.ن: واژه سرندیپیتی از واژه ایرانی سرندیپ ساخته شده. سرندیپ به معنای سریلانکایی است.


    ذات متن برای خوانده شدن است. کپی بدون ذکر منبع مجاز می‌باشد.