امروز پس از این که خداحافظی آقاگل را از وبلاگ خواندم به ایمیلم سر زدم و یک پیام بسیار کوتاه دیدم: «چرا وب فارسی مهم است؟». پاسخش سخت نیست، گرچه دردی را دوا نمیکند.
یادم آمد یک سال و نیم پیش، من و چندی از بچهها میخواستیم اولین پروژهشکده هوش مصنوعی دانشگاه راه راهاندازی کنیم. برای این کار تعداد زیادی جلسه چندساعته برگزار کرده بودیم که بینتیجه ماندند. برای یکی از جلسات متنی نوشته بودم که قسمتی از آن شاید پاسخ تو باشد. حوصله نوشتن پست تازه را ندارم، همان را کپی میکنم این جا.
گوشم که به این آهنگ گیتار خورد خاطرهها هم آمدند. دو سال پیش بود، من و دوستم با ماشین دست دومی که تازه خریده بود از خوابگاه روانه شدیم. شنیده بودیم پیتزافروشی خاصی زده شده که با پولی دو برابر، پیتزاهایی میدهد چندین برابر یک پیتزا معمولی؛ و پیتزاهایش هم خاص و عجیب درست میشود.
در ماشین که بودیم خواست تا آهنگی پخش کنم. همین آهنگ پنج و نیم دقیقهای را گذاشتم. انقدر خوشمان آمد و به آن هوا میچسبید که دو بار گوشش کردیم تا رسیدیم. و عجب پیتزایی بود! عجیب پیتزایی؛ کلی هم آوردیم به خوابگاه. (و دوستم امروز کاناداست).
بشنویم، Toward the light(سوی نور) از Chris Spheeris
چندین سال پیش درباره واژههای خودمتضاد خوانده بودم. واژههای خودمتضاد واژههایی هستند که دو معنی دارد، متضاد یکدیگر. مثال سادهاش در انگلیسی واژه «Left» است. Left میتواند هم رفتن باشد هم باقی ماندن مثلاً «It left» میتواند هم «آن رفت» باشد و هم «آن باقیماند».
مقاله ادعا کرده بود همه زبانها خودمتضاد دارند. همان زمان فکر کردم خودمتضاد فارسی چیست؟ در زبان مازندرانی گفتنش برایم ساده بود. «بَتومبه» هم یعنی میتوانم و هم یعنی نمیتوانم! احتمالاً درک کردنش برای غیرمازندرانیها سخت باشد ولی در کمال تعجب همین است که هست! ولی در فارسی مانده بودم که چیست. (همچنین «یاد کردن» در مازندرانی، هم یعنی به یاد آوردن و هم فراموش کردن).
امروز داشتم یادداشتهای قدیمی گوشی را چک میکردم. دیدم در یادداشتی تنها نوشتهام «چیدن». یادم آمد دو سال پیش وقتی از دریا به ساری میآمدم در تابلویی خوانده بودم «گلها را نچینید». بعدش گفتم «گلها را بچین» دو معنی دارد، هم از شاخه بچین، و هم گلها را مرتب بگذار جایی (مانند بر میز چیدن). و یک خودمتضاد است. گاهی عجیب است واقعا زبان!
پ.ن: یک چیز دیگهای که تو فارسی به ذهنم رسید پس و پیشه. پس و پیش هم به معنای قبل میتونه باشه هم بعد. پس از باران یعنی بعد از باران؛ پسرفت یعنی عقب رفتن. پیش از باران یعنی قبل از باران؛ پیشرفت یعنی جلو رفتن!
پ.پ.ن: یکی بهم پیام داد که واژه «رفع» هم تا حدی خودمتضاده؛ هم بالابردن هم از بینبردن. چیز دیگهای که به ذهنم اومد و برای اونا که خیلی جدین تو ادبیات شاید جالب باشه «خاور» هست؛ که هم یعنی شرق و هم یعنی غرب.
پ.پ.پ.ن: یک ناشناس این نظر رو داد و وای! «چون از او گشتی همه چیز از تو گشت». این مصرع به دو صورت خوانده میشه و گشتها متضاد هستن.
این روزها دارم تکتک سالهای عمرم رو مرور میکنم تا بتونم ازشون دل بکنم. هر ورقی که میزنم، میبینم که چقدر دلم برای اون جوان جوگیری که بودم تنگ شده. جوانی جوگیر که از چالشها لذت میبرد. هیچ وقت البته رقابت رو دوست نداشتم و صرفا خود چالش بود که اهمیت داشت.
اوایل ترم اول دانشگاه سخت بود. بیشتر همکلاسیها در مدارس خوب تهران برنامهنویسی یاد گرفته بودن و من، دانشجو کامپیوتر، تا 1 ماه لپتاپ نداشتم و جاش تا دلتون بخواد دلشوره. وقی لپتاپ رو خریدم، شروع کردم به یادگیری برنامهنویسی تا این درس رو کم نشم. کار که به پروژه نهایی رسید استاد گفت که به نفر اول پول پروژش رو میده. من هم پرسوجو کردم و دیدم پول چنین پروژهای نزدیک 3 ملیون میشه که اگه استاد 1 ملیونشم بهم میداد تو اون زمان پول خیلی زیادی برام بود. پس با تمام توان رفتم که پروژه خوبی بزنم.
پروژه این بود:
«شما باید یک ماشین حساب چند بعدی بزنید. کاربر یک عبارت ریاضی رو تایپ میکنه که توش چندین مجهول داره؛ ماشین حساب باید مجهولها رو پیدا کنه و نمودارشون رو رسم کنه. مجهول اول رو نمودار نشون داده میشه، مجهول دوم با یک نوار متحرک، مجهول سوم با رنگ و بقیه مجهولها رو کاربر دستی مقدار میده. برای مثال اگر کاربر بنویسه cos(x*y) + sin(z) برنامه باید بفهمه x و y و z مجهولن و این عبارت ریاضی رو روی نمودار رسم کنه».
هر چی بود من با تمام توان زدم تا پول رو بگیرم. اول هم شدم. دوستانم هم (که تعدادشون زیاده) از من شام گرفتن سر جایزهای که میخوام بگیرم. ولی وقتی به استاد گفتم که پولم رو بده نداد و گفت جاش برام موقع اپلای توصیهنامه مینویسه! من توصیهنامه نمیخواستم، پول میخواستم. و نداد که نداد!
ولی خود این نمودار رسم کن برام موند. من تا به امروز هر وقت خواستم تابع ریاضیای رو رسم و بررسی کنم از ماشین حساب خودم استفاده کردم. باورم نمیشه که ترم یک از صفر چنین چیزی رو زده بودم. میدونم این روزها وبسایتهای عالیای مثلdesmos برای رسم نمودار هست، ولی خیلی وقتا من با نمودار رسمکن خودم راحتترم.
این جا فیلم رسم تابع sin(cos(x-y^2))/cos(sin(x+y))+z رو گذاشتم. اون وسط هم جای x و y رو به عنوان مجهول اول عوض کردم. (نمایشگر بیان کیفیت فیلم رو کم میکنه، برای کیفیت بالاتر باید دانلود کنین). بعد z هم رنگه. نمودار قرمز با z صفر هست و نمودار آبی با z منفی 56 هست.
اگه خودتون هم خواستین ازش استفاده کنین میتونین جاوا رو از این جا دانلود و نصب کنین، بعد رو ماشین حساب کوچک 300 کیلوبایتی من کلیک کنین.
این پروژه برای درس برنامهنویسی مقدماتی بود. درس بعدی برنامهنویسی پیشرفته بود و پروژه اون ساخت نمونه خیلی کوچکی از بازی DOTA بود. پروژش رو میتونین در گیتهابم ببینین. وقتی بهش نگاه میکنم باورم نمیشه زمانی انقدر شور و شوق و اعصاب و حوصله داشتم. چقدر جوگیر بودم! اگه دلم بکشه شاید باز از این جوگیر بازیهایی که داشتم خاطره بنویسم.
دلم بسیار برای اون پیمان پر شور تنگ شده. کجاست اون آدم؟ کجا رفت اون همه امید و علاقه؟
بعد از این که چند کار سخت رو تموم کردم، برای جایزه به خودم رفتم تا آهنگهایی که تو نوجوانیم دوست داشتم رو دوباره گوش کنم و خاطرهها رو زنده کنم. این بین دیدم چه نماهنگهایی بود که روزگاری بینهایت دوستشون داشتم. نمیخوام اونها رو فراموش کنم پس طبق معمول یک فهرست درست کردم. تو این پست نماهنگهایی که دوست دارم رو میذارم و سعی میکنم خاطرهای که باهاشون دارم رو بگم. بیشتر این آهنگها قدیمین چون به دوران نوجوانیم مربوط میشن و من بعد 17 سالگی بیشتر موسیقی بیکلام گوش دادم.
چندی پیش توئیتی از کاوه لاجوردی (که سالهاست وبلاگشرا میخوانم) دیدم. توئیتش درباره رایج شدن واژههای انگلیسی در زبان فارسی بود، با این پایان: «و، خب، بهنظرم عیبی هم ندارد». من به این جمله معترضم. به نظرم عیب دارد؛ و عیبش چیزی بیش از زیباییشناسیست.
به نظر من زبان نقش بسیار بسیار زیادی در اندیشه انسان دارد. این نقش چندان است که با معیوب شدن زبان ممکن است فردی اصلاً نتواند درباره چیزی اندیشه کند—یا بهتر بگویم، درست اندیشه کند. اگر زبان ساختار خودش را از دست بدهد از درون پوک میشود؛ و واژههای بیگانه همین کار را میکنند: ساختار شکنی.
من در این مقاله میخواهم نشان بدهم که چطور یک زبان بد (بد را بیساختار در نظر بگیرید) هم مفاهیم نادرست در ذهن میکارد، هم اندیشه را از ما میگیرد، و هم مانع گفتوگو انسانها میشود چون که فهمیدن را سختتر میکند.
ناصر قهرمانی یا همان ناصر خان، صاحب دیزیسرای معروف طرشت بود؛ یک خیابان پایینتر از خوابگاه طرشت. دیزیسرایش آنقدر شهرت داشت که اگر داخل آن میشدی بردیوارش عکس بعضی بازیگرانی که دیزی خوردهاند را میدیدی. حمید گودرزی، مهران غفوریان، فرهاد اصلانی، ناصر ملک مطیعی و... این آخری اما خیلی مهم است. او عاشق سینمای کلاسیک ایران بود و از همه بیشتر عاشق ملک مطیعی. شاید این که هماسم او بود در این عشق بیتاثیر نبوده باشد ولی هر چه بود همان که پا به دیزیسرا میگذاشتی دیوارها پر بود از عکسهای سینمای سیاهسفید ایران، فردین، وثوقی، و بیش از همه ملک مطیعی.
بیشتر از فضای دیزیسرایش خودش حس و حال قدیم را داشت. مانند ملک مطیعی کت و کلاهی مشکی میپوشید و با لهجه بچه طهرون قدیم صحبت میکرد. شنیدهام در جوانی کشتیگیر بوده. شاید برای همین اهل دل بود. اگر با دختر به دیزیسرا میرفتی خیلی تحویلت میگرفت و به دانشجوها ماست رایگان میداد. (اینستاگرامش دیدنیست)
خوشمزهترین دیزیهای زندگیام را آن جا خوردم. او دیروز سکته کرد و دانشجوهای تازه ورود خوابگاهطرشت دلخوشی بزرگی را از دست دادند. ناصر خان خدانگهدار.
سالهاست که ایران و کانادا پی داستان زهرا کاظمی روابط دیپلماتیک ندارند. این داستان به همراه تحریمها یعنی ایرانیها برای انگشتنگاری (که پنج دقیقه بیشتر طول نمیکشد) باید به کشور دیگری بروند. از آنجا که ایران از بهترین گذرنامههای جهان را داراست ایرانیها جز چند اندک کشور همسایه که میشود بی ویزا رفت کشور دیگری را انتخاب نمیکنند. امسال اما برای مدیریت عالی کرونا، همان چند کشور هم مرزهایشان به ایران را بسته بودند تا ترکیه بعد از پنج ماه مرزهای هواییاش را باز کرد.
در ترکیه تنها آهنگهای ترکی گوش دادم. با هر ترکی که همصحبت میشدم آهنگهای مورد علاقهاش را میپرسیدم. پیش از رفتن تاریخ استانبول را نگاه انداخته بودم، پیاده به ایاصوفیه و قصرهای سلاطین عثمانی رفتم و آهنگی را که سالها بود میخواستم کنار همان دیوارهای بلند بشنوم گوش دادم؛ ساخت قلعه رومی از جان آتیلا. حالا میفهمم چرا این آهنگ را این جور ساخته. او آهنگ دیگری هم به نام ویوالدی در استانبول دارد اما نتوانستم مانند آهنگ قبلی ربط احساسیاش با استانبول را درک کنم.
اما کنار دریا که قدم میزدم، بیش از هر آهنگی کار زینب باکشی کاراتاگ به من روح استانبول را میرساند.
بشنویم Derdim Gizli(درد پنهانم) از Zeynep Bakşi Karatağ
سرندیپیتی تنها نام شخصیت صورتی کارتون جزیرهٔ ناشناخته نیست؛ «serendipity» واژهای انگلیسی با پیشینه ایرانیست که به یافتهای نیکو به صورت ناگهانی اشاره دارد. دستآوردی اتفاقی و مثبت که جوینده به دنبالش نبوده، اما به دستش آورده. همانطور که بعضی آدم ها ناگهان خوشبخت میشوند، همانطور که شاید شما یک روز سرندیپیتی خود را بیابید.
پ.ن: واژه سرندیپیتی از واژه ایرانی سرندیپ ساخته شده. سرندیپ به معنای سریلانکایی است.
ذات متن برای خوانده شدن است. کپی بدون ذکر منبع مجاز میباشد.