چرا زبان مهم است؟

چندی پیش توئیتی از کاوه لاجوردی (که سال‌هاست وبلاگش‌را می‌خوانم) دیدم. توئیتش درباره رایج شدن واژه‌های انگلیسی در زبان فارسی بود، با این پایان: «و، خب، به‌نظرم عیبی هم ندارد». من به این جمله معترضم. به نظرم عیب دارد؛ و عیبش چیزی بیش از زیبایی‌شناسیست.

به نظر من زبان نقش بسیار بسیار زیادی در اندیشه انسان دارد. این نقش چندان است که با معیوب شدن زبان ممکن است فردی اصلاً نتواند درباره چیزی اندیشه کندیا بهتر بگویم، درست اندیشه کند. اگر زبان ساختار خودش را از دست بدهد از درون پوک می‌شود؛ و واژه‌های بی‌گانه همین کار را می‌کنند: ساختار شکنی.

من در این مقاله می‌خواهم نشان بدهم که چطور یک زبان بد (بد را بی‌ساختار در نظر بگیرید) هم مفاهیم نادرست در ذهن می‌کارد، هم اندیشه را از ما می‌گیرد، و هم مانع گفت‌و‌گو انسان‌ها می‌شود چون که فهمیدن را سخت‌تر می‌کند.


بگذارید دو خاطره تعریف کنم.

خاطره اول: ترور

یک روز در هنگام ویرایش صفحه‌ای در ویکی‌پدیا، چنین چیزی میان آن نوشته شد:

«روزنامه‌ها گفتند که او ترور شده است. فلانی این عمل را تروریستی خواند».

من از خودم می‌پرسیدم که بیشتر مردم چه برداشتی از این نوشته دارند؟ چون شهود من می‌گوید بیشتر مردم رابطه‌ای نزدیک بین ترور و تروریست می‌بینند. آن‌ها گمان می‌کنند که تروریست‌ها ترور می‌کنند و کسی که ترور می‌کند تروریست است. شاید کسانی گمان کنند دو جمله متن بالا دقیقا یک چیز را می‌گوید؛ اما در واقعیت این دو واژه مطلقا هیچ ربطی به هم ندارند.

  • ترور در انگلیسی assassination است. خود انگلیسی‌ها این واژه را از حشاشین گرفته‌اند که گروهی اسماعیلی بودند که مخالفانشان را مخفیانه می‌کشتند. در فارسی اما از فرانسوی آمده. پس از انقلاب فرانسه و درگیری‌های میان دو گروه، قتل‌ها و کشتارهای سیاسی زیادی در می‌گرفت. آن‌ها نام این زمانه را «دوران وحشت» گذاشتند یا ساده‌تر «وحشت» که به فرانسوی می‌شود «ٰla Terreur». این واژه طی پیچ‌و‌خم‌های تاریخی در فارسی معنایی متفاوت گرفت و شد آنچه امروز است.
  • تروریست اما از انگلیسی آمده. معنای آن هم هراس‌افکن است. هراس‌افکنی یعنی داعش جای درگیری نظامی، مردم بی‌گناه را با چاقو می‌کشد تا مردم و دولت بزرگ‌تری که زور داعش به آن نمی‌رسد را بترساند با بهتر «هراس بی‌افکند». این واژه ربطی به assassination ندارد.

شباهت دو واژه به هم نه تنها باعث کژتابی‌هایی در فهم و درک افرادی شده بلکه شاید در تصویری بزرگ‌تر قسمتی از معنای این واژه‌ها را در زبان فارسی تهی کرده. امروزه این دو واژه کم‌معناتر از آن جهان موازی‌ای هستند که به تروریست «هراس‌افکن» و به ترور یک واژه ساختارمند فارسی (هر چند نادقیق، مثلاً نشان‌کشی) گفته می‌شود.

خاطره دوم: منفی حال استمراری

روزی می‌خواستم به دوستی که اتفاقا ادبیات خوانده نیز بود چیزی را با انگشت اشاره‌ام نشان بدهم. میان گفته‌ها به او گفتم «داری اون‌جا رو نمی‌بینی». سریع گفت که حال استمراری منفی ندارد و بی‌معنی است. تعجب نکردم چون او مثل من شمالی نبود پس تنها مخالفت کردم. کمی توضیح داد و دلیل آورد که چرا منفی برای این زمان بی‌معنی است. باز مخالفت کردم. پس از آن شاید نزدیک به چهل دقیقه می‌اندیشید و می‌گفت که چرا اصلاً چنین زمانی در زبان اضافی است. مثال‌های جالبی هم می‌آورد و من از دیدن تکاپوی او لب‌خند به لب داشتم.

مدت زیادی که گذشت از او پرسیدم که آیا انگلیسی بلد است؟ او گفت بله. پرسیدم معنی «I go to school» چیست؟ گفت: «به مدرسه می‌روم». پرسیدم «I'm going to school» چه؟ گفت: «دارم به مدرسه می‌روم». گفتم خوب حالا منفی می‌کنیم. «I don't go to school» چیست؟ گفت: «به مدرسه نمی‌روم». پرسیدم «I'm not going to school» چه؟... برای مدتی ساکت ماند انگار که فهمیده بود تمام مدت چیزی را ندیده است.

روشن است که «I don't go to school» و «I'm not going to school» در انگلیسی بسیار با هم فرق دارند، پس چرا در فارسی زمان دوم حتی وجود ندارد؟ پاسخش ساده نیست ولی شاید دلیلش این باشد که فارسی اصلاً حال استمراری ندارد!!! شما هیچ شعر سنتی‌ای را نمی‌توانید پیدا کنید که حال استمراری داشته باشد چون در فارسی نبوده. این زمان باید اخیرا وارد فارسی تهرانی شده باشد. یک نشانه‌ دیگرش این است که بی‌مصرف است. شما در هر جمله حال استمراری می‌توانید «دارم» را حذف کنید بی‌آنکه تغییری در معنا ایجاد شود. مثلاً در فارسی تهرانی «دارم لباس می‌پوشم» فرقی با «لباس می‌پوشم» ندارد. چون این زمان در فارسی وجود نداشته و هنوز تا ریشه رخنه نکرده‌است.

در این جا نکته مهم حال استمراری نیست. جایی که باید اندیشه کنیم پاسخ‌های دوست من است. چه چیزی یک آدم باسواد ادبی را وا داشته که دقیقه‌ها (شاید ساعت‌ها، شاید روزها و شاید ماه‌ها) از چیزی استدلال کند که به سادگی می‌توان نشان داد درست نیست؟ چه چیزی در ذهن او چنین استدلال‌های پوچی می‌آورده‌است؟ آیا جز این است که اندیشه او در زندان زبانش است؟ آیا اگر او انگلیسی بلد نبود من می‌توانستم به او بفهمانم که اشتباه می‌گوید؟


بچه که بودم درست نمی‌فهمدم که وزارت یعنی چه، واقعا وزیر چیست!؟ اما شهر‌داری و استان‌داری را چرا. باور دارم اگر فرهنگستان این واژه را تغییر نمی‌داد و ما هنوز به شهرداری «بلدیه» می‌گفتیم، من باز در کودکی نمی‌فهمیدم که چیست. روزی بحث شد که معنی «معنی» چیست؟ همه گیر افتاده بودند، کار آسانی نیست. من پرسیدم که آیا برابر فارسی این واژه عربی را می‌دانند؟ و پس از نه شنیدن گفتم «آرِش، از آوردن». باور دارم همین واژه خودبیان‌گر معنی خوبی از معنی را می‌رساند.

برابر فارسی وزیر می‌شود «دست‌ور»، کسی که کارها دست اوست. روشن‌است که وزارت نیز می‌شود «دست‌وری»، جایی که به کارها دست می‌برند. چیزی که بین همه این‌ها مشترک است ساختار است. ساختار است که زبان را دقیق و پر معنی می‌کند. اگر ساختار را به هم بزنیم زبانی ناتن‌درست پیدا می‌کنیم و آن‌گاه سخت‌تر با هم گفت‌و‌گو خواهیم کرد و شاید نتوانیم اندیشه کنیم.

البته ورود واژه‌های بیگانه مشکلات بیشتری هم دارد. مثلاً واژه‌ها در زبان اصلی خودشان یک معنای ویژه و عمیق دارند اما وقتی وام گرفته‌ می‌شوند آن معنای اصیل از بین می‌رود و یک چیز کلی‌تر به جا می‌ماند. این مشکل‌زاست. مثلاً در فارسی هر کس می‌داند که دانش‌مند با خردمند تفاوت دارد. یک نفر می‌تواند دانش‌مندی بزرگ (مثلاً نوبل شیمی) باشد ولی در زندگی‌اش یک دیوانه که خردمند نیست. بالاتر از خردمند رایان است که امروزه در فارسی نیست (گرچه به لطف رایانه و رای‌زنی شاید بازگردد). اما زمانی که کسی از واژه‌های عربی استفاده می‌کند تا جایی که دیدم هر دو را عالم می‌نامد. این چیز خوبی نیست. برخی واژه‌های بی‌گانه معنای عمیق واژه‌های اصیل را می‌گیرند.

زبان فارسی در دوره‌ای به دست عربی ویران شد. خوش‌بختانه بعضی روشن‌فکران آن دوران فارسی‌سازی را آغاز کردند و ساختار را به فارسی برگردادند. امروز اما انگلیسی دارد به این زبان صدمه می‌زند. به نظر من انگشت اتهام به سمت دولت و نظام ادبی ایران است ولی نمی‌تواند بگویم افراد هم هیچ تقصیری ندارد. من اگر جای کاوه لاجوردی می‌بودم می‌گفتم «و، خب، به‌نظرم کَمَکی عیب دارد»

آواتار
این آسیب انگلیسی رو من توی دانشگاه بیشتر می‌بینم. خود من هم حتی خیلی وقتا بهش مبتلام.
مشکل فارسی، این روزها، به نظر من زاینده نبودنشه. ما در هیچ ( مطلقاً هیچ) حیطه‌ای از علم امروزه زایا نیستیم، و وقتی اکثر اساتید ما هم به همین دلیل در دانشگاه‌های انگلیسی زبان درس خونده‌ن، و از هر ده کلمه پنج‌تا کلمه‌ای که به کار میبرن انگلیسیه، با توجه به پویا بودن ذهن و زبان، این ساختارها به سادگی وارد جامعه میشه.

زبانی که نتونه زایندگیشو حفظ کنه شاید دیر یا زود محکوم به شکسته. هرچند امیدوارم ابنطور نباشه.
همین که تعداد بیشتری آدم امروز جای مولد می‌گن زایا، یعنی ما می‌تونیم آینده بهتری بسازیم.
آواتار
من نقش افراد رو مؤثرتر می‌بینم. نمونه‌ش خودم. مثلا وقتی با دوستم که انگلیسی بلده حرف می‌زنم ، این مسئله باز می‌شه یه‌ چیز مشترک بین ما. و‌ اینطوری با خیال راحت از هر واژه‌ی انگلیسی بین صحبت‌هامون استفاده می‌کنیم چون فکر می‌کنیم معادل فارسیش منظورمونو نمی‌رسونه. یا در لحظه معادل فارسیش تو ذهنمون نیست و به خودمون زحمت نمی‌دیم به یاد بیاریمش.

+ درمورد حال استمراری همون مثالی که زدید یه مسئله‌ای رو به ذهن من آورد: اگر از ما بپرسن ”چکار می‌کنی؟“ فرقی نمی‌کنه بگیم ”لباس می‌پوشم“ یا ”دارم لباس می‌پوشم.“ اما اگر مثلا یکی بگه ”زود باش“ و پاسخ بدیم ”لباس می‌پوشم.“ منظور رو نرسوندیم و انگار یه چیزی کمه. اما اگر بگیم ”دارم لباس می‌پوشم.“ منظورمون رسونده می‌شه. اما درمقابل اگر همون جمله‌ی شما که آغازکننده‌ی بحثتون بوده رو با فارسی معیار بسنجیم، اصلا نیازی به ”داری“ نداشته و‌ این‌طور می‌تونسته گفته بشه: ”اونجا رو نمی‌بینی؟“ و منفی حال استمراری حالت نامأنوسی داره.
بله تو فارسی نانوسه چون فارسی حال استمراری نداشته و درست بلد نیست ازش استفاده کنه. در همون مورد من بارها پاسخ گرفتم "لباس می‌پوشم". مخصوصا در ماشین وقتی کسی از تلفن از راننده پرسید که چه می‌کنه پاسخ داد "رانندگی می‌کنم". البته خوش‌بختانه این زمان کم‌کم داره جا باز می‌کنه و نسل جدید توش بهتره.

برای من "رانندگی می‌کنم" یعنی کارم کلا رانندگیه چون حال سادست. "اون جا رو نمی‌بینی"(نه به صورت پرسشی بلکه خبری) برای من یعنی در طول این دقیقه‌ها، روزها یا ماه‌ها جایی بود که ندیدی، یا اون جا جایی هست که توانایی دیدنش رو نداری. "داری" یعنی هم‌اکنون.

درک می‌کنم که درک نکنی چون همون جور که گفتم ما در زندان زبانمون می‌اندیشیم.
آواتار
یکبار فیلمی می دیدم از آسیب هایی که زبان انگلیسی به زبان مردم هندوستان زده بود. یکی از اساتید ادبیات اون کشور می گفت که ما از شر استعمار انگلیس راحت شدیم اما اونها تمام فرهنگ و تمدن ما رو همچنان در سیطره ی خودشان دارند!
گذشته از اون تلاشی که از باید از طرف دولت و دانشگاه های ما انجام بشه و نمی شه، مردم هم هر روز با مطالعه ی کمتر و کمتر، دایره ی واژگانی شون کوچک و کوچکتر می شه و به سادگی خیلی از مفاهیم فکری و عاطفی خودشون رو نمی تونند بیان کنند! این مسئله هر روز اختلاف ها و شکافهای فکری و عاطفی بین افراد جامعه بیشتر می کنه و خب یک جدال بی صدا و هر روزه رو می بینیم!
بله این یه دور تشدید کننده هست. هر چه زبان ضعیف‌تر بشه سریع‌تر به پوکی حرکت می‌کنه. کار فرهنگستانه که جلوشو بگیره. همون کاری که فرهنگستان اول و روشن‌فکران با موفقیت کردن.
الان اگه یک نوشته ۲۰۰ سال پیش رو بخونیم از انبوه واژه‌های عربی متعجب می‌شیم. ما امروز خیلی فارسی‌تر می‌نویسیم و بخشی از این به لطف فرهنگستانه.
آواتار
و البته جا داره در کنار بلایی که به سر فارسی میاد،یادی کنیم از ممنوعیت زبان اقوام غیر فارس در ایران.مخصوصا زبان تورکی آذربایجانی که آموزش اون شدید تر کنترل می شه.
اگر اتفاقات بالا برای فارسی بیشتر از نا آگاهی مردم ریشه گرفته باشه.
آسیبی که به زبان اقوام غیر فارس در ایران وارد میشه از روی خیانت و دشمنی هست.
و قطعا تاریخ همچین چیزی رو فراموش نمی کنه.
شاید فکر کنید که خب این تقصیر سیاست مدار هاست که همچین اتفاقی افتاده.
باید بگم قبل از این حرف بهتره از مردم عادی اطراف خودتون نظرسنجی شفاهی انجام بدید تا گارد عجیب اون ها رو نسبت به آزادی آموزش و تحصیل به زبان مادری و داشتن مدیا به زبان مادری رو به چشم خودتون ببینید!!

بهتره یاد بگیریم که ایران فقط یک زبان نداره،که همه ی نگرانی ها و هزینه ها و همایش ها و.... خرج اون بشه.
ایران مملکتی چند زبانه هست.
از جمله عربی تورکی کردی و بلوچی...
از اون جا که یک کودک می‌تونه به راحتی تا ۵ زبان رو در چند سال اول کودکی یاد بگیره، من خودم از طرف‌داران چندزبانه بودن کشور هستم. یعنی دوست داشتم برعکس، خود حکومت به کودکان فارسی زبان ترکی و انگلیسی یاد بده. فشار برای نابودی یک زبان رو هم مخرب می‌دونم.
ولی متاسفانه از زمان رضاشاه سرکوب زبان‌ها آغاز شده برای به قول خودشون وحدت. من اصلا اینو خوب نمی‌دونم. و البته ملی‌گرا هم نیستم که با وحدت سرکوب برام توجیه بشه.
آواتار
۲۰ نوامبر ۰۲:۵۴ •miss writer•
به خاطر موضوعات علمی نمیشه جلوی ورود اصطلاحات یا کلمات خارج از زبان فارسی رو به زبان فارسی گرفت. اگر هم بخوایم برگردون فارسی براشون پیدا کنیم خیلی سخت میشه.
در این مورد یه نکته ای برام جالب بود که زبان های دیگه هم اصطلاحات یا کلمات خارجی دارن تو زبانشون. به نظرم نمیشه جلوی اینکار رو گرفت. مثلا توی زبان کره ای هم ازین دست کلمات هست که کاملا جایگزین کلمه اصلیش شده.
آواتار
از دفعه پیش که در همین مورد متنی نوشته بودی و بحث کردیم من یک آلارم گذاشتم برای اینکه ببینم این موضوع کجا خودش رو نشون میده در زندگی روزمره و در بلند مدت.

نتایج تقریبا جالبی هم داشت و میخوام بگم آره، واقعا موضوع مهم و عمیقی هست.

یه برداشت خوبی که تونستم داشته باشم این بود که متوجه شدم لازم نیست با حرف‌های تو مخالفت کنم. یعنی این موضوع شروع کرد به دو قسمت شدن.

یک طرف شد مزایا استفاده از زبان خارجی و وارد کردن لغات خارجی. یک طرف شد معایب. این بین مثلا من نمیتونم نادیده بگیرم مزایا رو و شخصی مثل تو نمیتونه از معایب اون بگذره.

حالا کجاش قشنگ میشه. اینطور که من طبقه بندی کردم. مزایا اهداف کوتاه مدت رو برآورده می‌کنن و معایب بیشتر در بلند مدت مخرب عمل می کنن. و این وسط انسان همیشه متخصص نابود کردن اهداف بلند مدت برای رسیدن به اهداف کوتاه مدت بوده. که این مساله یک در هم آمیختگی پیدا می کنه با یک مساله پیچیده تر که به واقع ما چقدر به مثلا نسل های آینده اهمیت میدیم و اصلا چرا باید درگیر این موضوع باشیم ؟ ( که این شاید یه مبحث فلسفی جدا باشه اما کاملا چسبیده به همین موضوع از نظر من که حالا اگه این بحث در آینده رسید به اونجا بحثش رو باز می کنیم. )
من استفاده نکردن از واژه‌های خارجی تازه رو سخت نمی‌دونم. به نظرم بخشی از سختی مردم برای آموزش نادرسته و اینه که بهشون یاد داده نشده واژه‌سازی کنن. وگرنه استفاده از "جایگزین" خیلی ساده‌تر و قابل درک‌تر از "آلترناتیو" هست، واژه ای که اولین بار که کسی می‌شنوه معنیش براش گنگه و فکر می‌کنه چی باید باشه اصلا.
آواتار
سلام.موضوع مهمیه و کاش بهش بیشتر توجه بشه.
از زمان های بسیار پیش،سرنوشت ایران و زبانش به هجوم اقوامی بستگی داشت که سعی در رواج زبانشون داشتن.از عربی و مغولی تا فرانسه و روسی و الان هم انگلیسی.شاید باید منتظر یه کشور جدیدی باشیم با زبان جدید که انگلیسی کمرنگ شه و اون زبان،پررنگ.
شوربختانه فرهنگستان این چند دهه- به نظر من- از مغول هم بیبشتر به فرهنگمون آسیب زده.یا معادل نساخته یا انقدر بدترکیبن که جا نمی افته.مثلا به جای بوفه بگی چینی جا و الان بوفه های رستوران و هتل ها رو درنظر بگیر با این معادل سازی یا چرخبال (بالگرد) و یا تلفن همراه به جای موبایل که یه کلمه ش باز خارجیه و یا به جای سوئیت بگن هتل آپارتمان که هر دو خارجیه.

البته برای پویایی و زنده موندن هر زبانی،کلمات دخیل واجبه ولی الان دیگه آش خیلی شوره
درسته فرهنگستان خوب کار نکرده. البته همین که بال‌گرد تا حدی جا افتاده و جای موبایل خیلی‌ها الان «گوشی» می‌گن خبر خوبیه و یعنی امید هست. به نظرم اگه ادبیات مدرسه رو جای تبلیغات مذهبی و انقلابی، به خود ادبیات و واژه‌سازی و واژه‌فهمی اختصاص بدن مشکل کم‌رنگ‌تر می‌شه.
آواتار
اگر قرنطینه رو فرصت مناسبی دیدی نوشتن یک متن جامع که شامل تیتربندی باشه در مورد اهمیت حفظ و گسترش زبان مادری باشه واقعا می‌تونه خوشحال کننده باشه. فکر می‌کنم راه حل هم در گرو یک همچین نظمی باشه، تا قابل بررسی و تفسیر و تحقیق باشه این موضوع.
من راستش تاکیدی رو زبان مادری ندارم. زبان مادری خودمم فارسی نیست. حرف من اینه که هر زبانی که بزرگ هست و داره باهاش گفت‌و‌گو می‌شه باید «ساختارمند» باشه. و نباید اجازه داد با ورود واژه‌های بی‌گانه این ساختار خراب بشه.
گرچه تو این مقاله خواستم نشون بدم که چطور زبان اندیشه ما رو چهارچوب بندی می‌کنه و زبان بد باعث می‌شه نتونیم درست فکر کنیم (بی‌ اون که حتی بفهمیم) ولی کمی هم نشون دادم که چرا ساختار مهمه.
مثلاً توی مثال «شهرداری و بلدیه» نشون دادم که اولی چون ساختارمند فارسی هست قابل درکه ولی دومی رو باید حفظ کرد. همین مثال برای کودکان فارسی زبانی که دارن مثلث، مربع و ذوزنقه رو حفظ می‌کنن هم هست، با وجود این که یک کودک عرب نیازی به حفظ کردن این‌ها نداره. اون خیلی راحت می‌فهمه که مربع «ربع» بر وزن «مفعل» هست.
این برای انگلیسی هم هست (با این که ساختار انگلیسی از عربی به فارسی خیلی نزدیک‌تره). مثلاً کودک فارسی‌زبان مجبوره واژه «آکوارد» رو حفظ کنه چون ساختارش رو نمی‌فهمه؛ ولی حتی اگه برای اولین بار برابر فارسیش یعنی «ناجور» رو بشنوه می‌تونه معنیش رو حدس بزنه. من در کودکی می‌گفتم «تلوزیون» بی‌اون که بفهمم چی می‌گم ولی یک کودک انگلیسی قطعا می‌فهمید که داره می‌گه «تله+ویژن» یعنی «دور دید».

من تو متنم نوشتم «نا‌تَن‌درست». آیا این واژه رو از قبل شنیده بودی؟ اگر نشنیده بودی آیا معنیش رو فهمیدی؟ آیا منظورم رو گرفتی؟ اگر گرفتی برای این بود که ساختار فارسی رو بلدی. زمانی که ساختار یک زبان به کلی از بین بره روز مرگ اون زبانه. چون مردم دیگه هیچ واژه‌ای رو نمی‌فهمن. همشون رو باید حفظ کنن.
آواتار
جستارهای تر و تازه‌ای که در حوزه زبان مینویسی یکی از جذابیت‌های این وبلاگ بوده همیشه. فکر میکنم خوبه اگر به یک پیشفرض متن‌ات توجه کنیم، دامنه و عمق بیشتری به بحث می‌شه داد.
اول اینکه: انسان در زبان فکر می‌کند، این درست. ولی آیا زبان همان واژه و ساختار است؟ با یک پیشفرض مهندسی، ما واژه ها رو مصالح میبینیم و ترکیبها رو ساختارهایی که برای ساخت معنا به کار می‌رن. اما این تمام ماجرا نیست.
مثال خوبش بودنه. بو یا بهوbhu در هندی به معنای گیاهه که تازه از زمین درمی‌آد. با کمی تخیل میشه فهمید چرا ذهن آدم از جوانه‌ی گیاه به فعل وجود رسید، گیاهی که مدتی پیش توی زمین نبود یکباره پدید آمد! آیا این دگردیسی معنوی همینقدر مستقیم صورت گرفت؟ آیا انسان از همین پدید آمدن نامنتظر گیاه به به مفهوم بودن رسید؟ نه، اول پدید آمدن گیاه از خود گیاه بودن منتزع شد بعدش همون پدید آمون عمومیت پیدا کرد و کلی شد. پس اینجا یک توانایی انسانی ورای واژه در کاره.
با این اوصاف اگر به استشهادات متن‌ات برگردیم باید ببینیم آیا حقیقتا واژه نماینده‌ی تام معناست؟

مثلا آرِش که گفتی آیا کار ما رو در معنای معنا راه میندازه؟ باید پرسید آرِش آوردن چه چیزی است؟ دوباره باید بگیم معنا.
یا مثلا اون طورکه دوستی در کامنت گفت من پشت فرمون میگم رانندگی میکنم، این آیا همون کوتاه شده‌ی «اکنون» رانندگی میکنم نیست؟ یعنی واقعا کسی که میگه رانندگی میکنم متوجه اکنونیت نیست و داره زمان رو طور دیگری میفهمه؟ در همون مثال im not going to school هم اگر دقت کنی، این جمله بیشتر این رو میرسونه که من قرار نیست به مدرسه بروم نه اینکه درحال به مدرسه رفتن نباشم. یا صورت مثبتش هم معنای درصدد بودن داره، im going to school یعنی مدرسه رفتن من قراره «محقق» بشه. این از کجا میاد؟ از خود معنای «فعل»، فعل بر «انجام» کار دلالت داره و انجام یعنی پایان. پس استمرار فعل بی‌معناست. به نظر میرسه نکته اصلی در ساخت استمراری نه خود فعل بلکه فاعل در معنای سوبژکتیو باشه، یعنی وقتی گفتی «داری درست نمی‌بینی» تاکیدت روی شخص بود که «توانِ» تحققِ فعلِ «دیدن» رو به درستی نداره _چون «توانش» اتفاقا در خودش معنای استمرار رو داره_ پس منظور این نیست که فعل دیدن به درستی محقق نمیشه. اون موقع باید میگفتی
«درست ندیدی» چرا؟ چون اگر دیدن هنوز محقق نشده از کجا درستی و غلطیش رو تشخیص دادیم؟
درمورد ترور هم باز اگر پیشینه واژه‌ی ترور رو بدونیم طبعاً اصلا assassinate رو به معنای ترور به کار نمیبریم از اول.
مسئله بیشتر سر اینه که افراد با محیط نسبت اندیشه‌ورزانه برقرار نمی‌کنند تا بخوان متوجه تمایزات مفهومی بشند و لغات رو درست به کار ببرند. مسئله وزیر رو اینطور میشه فهمید، هر شهروند اگر با محیط سیاسی درگیر بشه به مرور وزارت رو خواهد فهمید بدون اینکه نیاز به مدد گرفتن از مفهوم «دست» باشه.
به علاوه همونطور که از ماجرای بودن برمیاد، مسئله زبان فارسی فقط حمله اعراب یا فرهنگ آمریکایی نیست، اجداد ما پیش از اعراب با هندی‌ها یا بابلی‌ها یا سومری‌ها برخورد داشتند و چیزهایی گرفته‌اند. پس نمیشه گفت زبان فارسی خالصی بوده از اول.
سلام پرهام. خوش‌حالم که خوشت می‌یاد از این پست‌ها. برعکس تو بقیه چندان میلی ندارن چون هر وقت پست زبانی می‌نویسم یه چند نفری رد دنبال می‌زنن.

  1. من با این «تخیل‌ها» کاملاً مخالفم. من این رو روش علمی‌ای نمی‌دونم که با تخیلاتمون نتیجه‌گیری کنیم چون اون تخیلات با احتمال زیاد می‌تونن اشتباه باشن، چه برسه به تخیل درباره واژه‌های بسیار کهن که نه ما اون زمان بودیم و نه راهی برای درک قوی از ذهن مردمانش داریم. +(و تخیل با فرضیه متفاوته). درباره چیزی که گفتی هم، من مطمئن نیستم. چه منبعی داری که بودن ریشش واژه‌ای هست که گفتی؟ عجیبه برام اگه باشه. من تا جایی که یادم هست بودن معنای کهنش «رشد کردن» بوده که اصلاً هم چیز عجیبی نیست به بودن تغییر پیدا کنه.
  2. *درباره حقیقت واژه* گرچه که من مثال (و بهتر بگم تخیل)‌ای که زدی و ازش این پرسش اومد بیرون رو قبول ندارم و به شدت توصیه می‌کنم از این روش اندیشیدن فاصله بگیری، ولی چون این پرسش مجزا هست می‌تونم دیدگاه خودمو بگم. من اصلاً به اصالت یک واژه باور ندارم که بگم نماینده معناست. و باور ندارم که واژه‌های یک زبان برای همه یک معنی رو می‌دن، بلکه به نظرم واژه‌ها برای هر فرد معنایی متفاوت داره. گرچه که معنای تو ذهن دو فارسی زبان از یک واژه فارسی احتمالا خیلی نزدیک به هم هست، ولی به نظرم به سختی می‌تونه یک‌سان باشه. ساده‌تر بگم، من اصالتی برای معنا نمی‌دونم و معنا رو چیزی شخصی می‌دونم. هر فرد نماینده معناهای در ذهن خودشه.
  3. *در باره آرِش* از اون جا که من اصالتی برای معنا در زبان قائل نیستم باید بگم بله آرش خیلی کار ما رو راه می‌ندازه. این ماییم که معنا رو در یک زبان می‌سازیم و ما قرارداد بستیم که به معنا بگیم «آرش از آوردن». پس معنای معنا در زبان ما آوردن می‌شه چون ما سازندشیم. تو یک اشتباهی که داری می‌کنی این هست که با زبان کنونیت داری زبان دیگه‌ای رو (که همین زبان هست فقط معنا توش آرش هست) قضاوت می‌کنی. در اون زبان دیگه «معنا» وجود نداره که این پاسخ رو به خودت می‌دی. تو اگه تو اون زبان می‌اندیشیدی شاید به خودت می‌گفتی «آرش آورنده چه چیزی هست؟ آورده». می‌دونم کار سختیه ولی باید تلاش کنی که درک کنی اون فرد «معنا» رو کاملاً در قاموس آوردن می‌بینه. اون مثل تو فکر نمی‌کنه که معنای متفاوتی از معنا در ذهنته.
  4. نه کوتاه شده اکنون نیست. باز تاکید می‌کنم که «تخیل» نکنی در اندیشیدنت. اندیشه علمی یا زمانیه که یا فرضیه می‌دی یا زمانی که بر طبق شواهد حرف می‌زنی. من گفتم که این زمان اصلا در فارسی وجود نداشته و علتش اینه که امروز جای خالیش در خیلی جملات هست. زمانی که دلیل ساده (و بر طبق شواهدی) که گفتم هست، این «تخیل» که شاید کوتاه شده و فلان و بصار باشه هیچ توجیهی نداره.
  5.  در باره im not going to school کاملاً داری اشتباه می‌گی. اگر کسی بخواد بگه «من قرار نیست هیچ گاه مدرسه برم» می‌گه «im not going to go to school» یعنی یک حال ساده رو بعدش می‌یاره. جمله بعدیت هم نادرسته.
  6. کاملاً داری در چهارچوب فارسی به زبان می‌اندیشی همون چیزی که گفتم، در زندان زبان اندیشیدن. شواهدش هم اینه که در زبان‌های دیگه قوانینی که گفتی رعایت نمی‌شن پس اونا دارن متفاوت می‌اندیشن.
  7. *در باره ترور* این که از گویش‌ور انتظار داری برن پیشینه واژه‌ها رو در بیارن بسیار عجیبه و حتی محل بحث نیست! محل بحث دو زبان متفاوته که در یکی مانند امروز ترور و تروریست دو واژه بسیار شبیه هم هستن و در یکی دیگه نشان‌کشی و هراس‌افکنی جایگزین این دو واژه هستن. پرسش اینه که آیا این دو زبان نسبت به هم برتری دارن؟ من می‌گم که بله چون در اولی مفاهیم واژه‌ها در ذهن بسیاری بد افتاده.
  8. ما دو زبان داریم یک زبان که توش «شهرداری» می‌گن و یکی دیگه «بلدیه». این دو زبان یکی نیستن چون در دومی آدم باید با محیط سیاسی درگیر بشه تا «به مرور» معنیش رو بفهمه ولی در اولی به سادگی می‌فهمه حتی اگه بچه باشه. پس زبان اول به دومی برتری داره. همین گزارت نشون می‌ده چقدر داستان وزیر و وزارت بده: «اگر با محیط سیاسی درگیر بشه به مرور».
  9. *درباره اعراب و هندی و بابلی* بحث من ساختاره ربطی به نژاد واژه‌ها نداره. فارسی خالص بی‌معنیه. هر واژه‌ای که به ساختار فارسی جذب شده می‌تونه بمونه و هر واژه‌ای که به ساختار صدمه می‌زنه باید جلوگیری بشه از اومدنش.
آواتار
ممنون بابت پاسخ مفصلت. خوبه که زاویه‌مون مشخص شد.
درمورد ترور‌(7) و بحث زبان خالص(9) باهات موافقم، اشتباه و سوءخوانش از من بود. به علاوه
«بهو» هم به معنای رشده.
عذرمیخوام بابت این سه فقره. باید با حوصله بیشتری کامنت میگذاشتم.

1و3.
در مثال مناقشه نیست، من خواستم به همون روند «فراروی» معنا در ذهن «انسان» اشاره کنم که تو «تخیل» میخونیش ولی در دفاع باید بگم من اصلا کاری ندارم هندی ها اصلا چی فکر کردن یا چی شده تو مغزشون، یا بهو در هندی چیه، خواستم بحث رو روشن کنم.
من میگم که این روند که به قول تو با کمک تخیل تقریر کردم، اسمش جعل مفهوم «کلی» در ذهنه و مفهوم کلی در دنیای خارج نیست که ما بخوایم با روش علمی یا بهتر بگم تکنیکی بهش نزدیک بشیم.
مثلا فقره‌ی «درخت» رو در نظر بگیر: من درختهای متفاوت می‌بینم و به همه میگم درخت. با اینکه یکی کاجه، یکی چناره و هزاران درختهای گوناگون دیگه، پس یک چیزی در همه اونها هست که به‌رغم تفاوت‌هاشون میدونیم این درختها از «گربه» متفاوت اند، و ذیل مفهوم درخت وحدت دارند و گربه رو بیرون می‌اندازند. این مفهوم می‌شه یک مفهوم کلی.
حالا چطور خودم رو از تالی فاسدی که تو به درستی اشاره کردی: "چون اون تخیلات با احتمال زیاد می‌تونن اشتباه باشن" نجات میدم؟ قدر متیقن روش من چیه؟
تکیه میکنم بر همین شهود مفهومی که «درخت» چیزی است و «درختِ کاج» چیز دیگری. ما درختها رو میبینیم ولی هرگز خود «درخت» رو ندیدیم چون درخت اصلا دیدنی نیست.

حالا با این تفاصیل مشتاقم بدونم تو چطور مفهوم درخت رو توجیه میکنی؟ درخت در همه اذهان یکسانه، معنای درخت اصلا قرار نیست «تصویر» باشه که در ذهن من و تو تفاوتی کنه. درخت یک امر مجرده.

4.5.6.
متوجه ساختار going to+verb هستم ولی اینجا منظورم خود فعل go بود، یعنی موقعیتی داریم، کسی در صدد رفتن به جاییه، اینجا ازش میپرسم داری کجا میری؟
where are u going?
او میگه «دارم میرم فلانجا». نه اینکه خواهم رفت فلانجا(going to go).
آیا دارم اشتباه میکنم چون موقعیت رو دخیل کردم؟ مثال دیگه ای میزنم.
من دارم یک چیزی مینویسم، میپرسی what are doing
میگمim writing a letter.
بله اینجا استمرار در نظر من هم هست ولی با تأویل معناشناختی گفتم که اینجا منظور ما استمرار نوشتن نیست چون نوشتن به عنوان فعل یا تمام شده یا هنوز شروع نشده(این ربطی به زندان زبان نداره، «فعل» یک امر واقعیه و همه‌ی انسانها میدونند فعل وقتی متعین میشه که پایانی داشته باشه، من وقتی میتونم بگم گربه مُرده است که در واقع مرده باشه، اگر زنده بشه نمیگم مرده بود و زنده شد بلکه باید گفت اصلا نمرده بوده. همچنین در تمام افعال یک مرزی بین اون فعل و نقیضش هست و «انجام فعل» است که اون مرز رو مشخص میکنه) پس نوشتن در معنایی مجازی به کار رفته که استمرار رو نشون بده به مخاطب و من اینجا حدس زدم که بنیاد این جمله نه فعل بلکه فاعل در مقام سوژه_به معنای خاص روانشناختی کلمه_است، و مطلق فعالیت فاعل مدنظره.

حالا باز برگردیم به روش علمی تو و تخیل من:
وقتی میگی تو به دلیل شاهد آوردن برای فرضیه‌ات، تخیل من رو رد کردی، داری دوباره روش من رو قیاس از روش خودت میگیری. به اقتضای این قیاسه که کار من در برابرِ کار تو تخیل محسوب می‌شه. اما مسئله اینجاست که روش من تخیله؟ در فقره 1 گفتم قدر متیقن من چه بود. اما بگیم خود روش چیه؟
من متوجهم که تو به واقعیت اصالت میدی، اما بیا رادیکال تر بشیم و بگیم اصلا واقعیت چی هست؟ واقعیت هرچه باشد تو با روش علمی بهش نزدیک میشی، به اینصورت که فرضیه طرح میکنی و بعد شاهد ارائه می‌دی. اما خود این روش تو متضمن یک عمل اضافی و پنهانه و اون جعل یک ماهیت خاص از امر واقعه. در اینجا تو میگی زبان فارسی استمراری نداشته، و علتش نبودن این ساختاره. اما از قبل داری زمان استمراری رو به معنایam+verb+ing فرض می‌گیری. این روش تو پیشاپیش پرسش رو هم توی خودش داره: آیا این ساختار انگلیسی در فارسی هم هست؟
پاسخ: نیست.
شاهد: این ساختار در اشعار یافت نمیشود.

من، اما از بنیاد پرسیدم که آیا استمرار فعل اصلا می‌تونه ممکن باشه؟ با کمک از خود مفهوم فعل گفتم که فعل مضارعْ استمرار نمیتونه داشته باشه، پس «حال ساده» استمرار یا مضارعتش رو از تکرار فعل میگیره یعنی «من میروم» داره به تکرار «رفتن» دلالت می‌کنه. شاهدم اینکه حال ساده «روتین» رو میرسونه. I go to school every day.
بنابراین تفاوت روش من و تو فقط پاسخ ما به مسئله رو تغییر نمیده _که بگی تخیلات من میتونه خیلی پرت باشه از امر واقع_ بلکه به کلی «مسئله» رو تغییر میده.

8. اینجا من بی‌دقتی کردم در انتخاب واژه. من سیاست رو درمعنای عرفی به کار نبردم، سیاست در معنای politics فلسفی که به معنای همون وضع امور شهره به کار میبرم و محیط سیاسی یعنی خود شهر از آن جهت که وضع سیاسی داشته باشد. بنابراین گفتم درگیری در سیاست منظورم این نبود که گویشور باید شاغل به سیاست بشه. همین که با مفهوم سیاست مواجه بشه، مثلا ساختار دولت رو که بدونه و ربطش به امور شهروندان رو درک کنه، اینطوری طبعاً وزیر رو هم میفهمه. یا همون واژه‌ی شهرداری؛ تو تا درون شهر زندگی نکنی و مناسبات شهری رو نشناسی نمیتونی بفهمی شهر چیست و اگر شهر رو نفهمی «داشتِ» شهر اصلا بلاموضوعه. تو بگو بلدیه جاییه که شهر رو اداره میکنند. ایراد داره؟ بله قبول دارم از دیدگاه تکنیکی یا مهندسی ایراد داره، چون اگر ساختار نباشا و ما مجبور به تناظر یک به یک میان دال ها و مدلولها بشیم، قطعاً انباشتگی و آشفتگی پیش می‌آد. ولی آیا آشفتگی باعث مرگ میشه؟ اینجا پیشفرض مهندسی درکاره که زبان رو سیستم در نظر میگیره و آشفتگی و انباشتگی هم سیستم رو به فروپاشی میبره. اما این پیشفرض به شدت مسئله‌داره.
مردم کوچه‌بازار زندگی میکنند و اونها هستند که تعیین میکنند زبان چطور محقق بشه (و همیشه بوده اند) و تفکر اگر هم مشوش بشه باز تشویش از نظر مهندسه و نه مردمی که دغدغه‌ی تفکر با زبان ندارند. و باز اینکه فکر کنیم با فرهنگستان و بخشنامه میشه زبان رو راه برد خودش یک فرض مهندسیه که تا حالا در حوزه کلان جواب نداده. باید توجه کرد فرهنگستانهای ابتدایی هم اصلا برای جعل واژه های «علمی» پدید آمدند و اون واژه ها و ساختارها کاربری محدود و خاص داشت.
  1. من اون تخیل رو از گفته خودت گفتم: «با کمی تخیل میشه فهمید». نباید تخیل کرد.
  2. درباره چیزی که گفتی این یک بحث زبان‌شناسی تاریخی بسیار طولانی هست. از زمان فلاسفه یونان داره درباش صحبت می‌شه چیزی نیست که این جا بشه بازش کرد. در اصل هم همون اصالت معناهاست. در دید من واژه‌ها معنای متافیزیکی ندارن و تنها یک قرارداد بین انسان‌هان. یعنی انسان‌ها قرارداد بستن که به اون چیزها بگن درخت و به بوته‌ها، بوته. ممکنه تو زبان دیگه به جفتشون مثلاً «دربوت» گفته بشه. مثلاً ایرانی‌ها قرار داد بستن که بادوم چی باشه؛ درختی و زمینی، ولی در زبان دیگه‌ای این دو می‌تونن هیچ ربطی به هم نداشته باشن. من قراردادی بیشتر نمی‌بینم این چیزا رو و کاملاً بسته به زبان. ولی گفتنش به این سادگی نیست و بحث‌های فلسفی خیلی درازی پشتشونه. بهتره دربارش در وبلاگ صحبت نکنیم.
  3. من منظورت رو نفهمیدم. تو مثال تو طرف داره می‌گه «من دارم نامه می‌نویسم». منفیش هم می‌شه «im not writing a letter» یعنی «من دارم نامه نمی‌نویسم». برابر انگلیسیه «نامه می‌نویسم» در حالت حال ساده می‌شه «I write letters».
  4. واقعا نفهمیدم چی گفتی پرهام می‌شه روشن‌تر بگی؟ من حرفم این بود (که شکی هم توش نیست) که زمان حال استمراری در فارسی گذشته وجود نداشته و جدیدا به فارسی راه پیدا کرده. بازم روشن‌تر بگم، زمان «دارم + ...»‌ در فارسی وجود نداشته و جدیدا اومده. این اصلاً ربطی به انگلیسی نداره. + بله در زبان انگلیسی ing حال استمراری می‌کنه، من فرض نمی‌گیرم، چیزیه که هست.
  5. *درباره سوالت از بنیاد* در دیدگاه من که اصالتی برای معنا قائل نیستم هیچ اهمیتی نداره نظر ما درباره این بنیاد. بنیادها قراردادی بین مردم اون زبانن. مردم اون زبان هست که می‌گن بنیادها چیه. یک زبان می‌تونه بگه اصلاً فعل معنی نداره خودش زمان داشته باشه، فعل یعنی کاری که کرده شده. بعد بگن زمان‌ها رو باید با قید مشخص کرد: «قبلاً رفت»، «الان رفت»، «بعدا رفت»، «دارد رفت» و... یعنی بحث درباره «بنیاد» برای من پوچه. چیزی که در واقعیت هست اینه که تقریبا همه زبان‌های بزرگ جهان این زمان رو دارن و دارن به خوبی ازش استفاده می‌کنن و ابزار به درد بخور می‌بیننش. این برای من مهمه.
  6. *درباره بلدیه* بله ایراد داره. چون بلدیه باید حفظ بشه ولی شهرداری به راحتی فهمیده می‌شه. شهرداری اگه برای نخستین‌بار شنیده بشه بخش بزرگی از معنا رو به طرف می‌رسونه ولی بلدیه هیچ معنایی درون خودش نداره. تو خودت داری می‌گی «تو بگو بلدیه جاییه که شهر رو اداره میکنند» یعنی از من می‌خوای که برای شنونده تعریف کنم واژه رو و بعدش می‌پرسی «ایراد داره؟». روشنه که ایراد داره. چون من دارم یک کار اضافه می‌کنم. ساده‌تر بگم تو توی جمله «تو بگو بلدیه جاییه که شهر رو اداره میکنند» داری می‌گی «تو بهش بگو بلدیه شهرداریه». تو با همین جلمت کاستی بلدیه رو نشون دادی. من این مورد رو بدیهتا به سود شهرداری می‌بینم.
  7. بله باعث مرگ می‌شه. زمانی که همه مجبور باشن هر واژه‌ای رو حفظ کنن مرگ زبانه. مثل ماشینی کهنه و فرسوده که خوب کار نمی‌کنه. من این رو بدیهی می‌دونم که در این زبان مردم سخت‌تر واژه‌ می‌دونن و سخت‌تر مفاهیم رو درک می‌کنن و سخت‌تر با هم گفت‌و‌گو می‌کنن پس بدیهی می‌دونم که زبان فرسوده شده و کم‌به‌درد‌بخور. همین یعنی مرگ.
  8. مردم کوچه‌بازار کوچک‌ترین سهم رو در مسیر زبان دارن. همین امروز بزرگ‌ترین سهم از زبان فارسی مال سعدی و فردوسیه نه ملیون‌ها مردمی که اومدن و رفتن. ما به زبان اون‌ها صحبت می‌کنیم، و اگه دایره واژگان اون‌ها فرق داشت ما الان واژگانمون فرق داشت.
آواتار
ممنونم که گفتگو رو ادامه میدی. بابت اون  «تخیل» حقیقتا عذرمیخوام. کلاً مثال بیخودی بود تو کامنت اولم.

فکر میکنم مبادی هر دوی ما مشخص شد. اینکه میگی وبلاگ جای بحث در مبادی رویکردهامون نیست قابل درکه و میپذیرم. اون بحث فعل مضارع هم برمیگرده به معنای متافیزیکی «فعل» در نظر من.
با اینحال من سعی کنم تقریری از رویکرد تو بدم و بحث مضارعت فعل رو روشن کنم.
اگر مایل بودی آنچه در ادامه می‌آد رو بخون و اگر دیدی اشتباه میکنم من رو تصحیح کن یا اگر خواستی به مرجعی راهنمایییم کن.

تو میگی زبان ابزار است‌. این رو من اینطور میفهمم:
ما در جهان، بی‌نهایت اشیاء داریم که دسته‌بندیشون میکنیم و بعد این دسته‌ها رو ذیل کلمات و ترکیبها قرار میدیم، این همون حیث ابزاری زبانه. چنانکه درخت و بوته‌ در زبان من در زبان تو ذیل دربوت قرار گرفت. آیا من دقیقا میتونم بفهمم دربوت تو دقیقا کدام درخت و کدام بوته‌ی زبان منه؟ طبعاً خیر، چون همونطور که گفتی معناها متفاوته و من هرتلاشی کنم دارم در زندان زبان خودم به واژه دربوت فکر میکنم و سعی بیهوده در تناظر این معنا با معناهای خودم دارم.
کمی جلو بریم، پس همه این کلمات زبان قطعا بی‌ارتباط نیستند. یعنی اون کسی که به یکسری اشیاء میگه دربوت قطعا یک «شبکه»ای از معانی در ذهن داره که در اون دربوت در نسبت با سایر اشیاء توجیه می‌شه. در همین شبکه‌ی معانیه که دینامیسمِ «آرِش-آورده» میتونه «کار کنه» درحالیکه «معنا» یک لغت زائد و راکده، چرا؟ چون درون ساختارهای اون شبکه حل نشده پس کار نمیکنه.

تا اینجا با رویکرد تو پیش رفتم. و نتیجه هم گرفتم که اندیشیدن با کلماتِ متفاوت منجر به تفاوت در ماهیت اندیشه می‌شه. اما آیا این پایان ماجراست؟ من میگم نه(از اینجا متافیزیکی میشه) ما در جهان علاوه بر تعداد بی‌نهایت اشیاء چیز دیگری هم داریم. اون «آثار» اشیاء ست. اثر خارجی شیء یک امر واحده. مثلا آتشْ دست من رو میسوزونه، تو در زبان‌ات هزار کلمه برای انواع آتش و انواع سوختن هم که داشته با‌شی به هرحال نفسِ اثرِ چیزی بر چیزِ دیگر محرزه. و این تأثیر و تأثرْ، چه در شبکه معنایی من و چه در شبکه‌ی تو، یک چیز واحد میتونه باشه. حالا اثر چه زمانی محقق میشه؟ وقتی تمام شده باشه. چون اثر تا وقتی در راه باشه ما بهش آگاهی نداریم و پنهان در جریان زمانه. وقتی تمام شد از زمان جدا میشه و درک میشه، این اثر تام رو میگیم «فعل».
حالا با این تفاصیل من استدلال کردم که فعل هم در همین ذات متافیزیکیش هرگونه استمرار رو طرد میکنه، چون فعل همان اثره وقتی که تام شده. پس وقتی صحبت از حال استمراری میکنیم درسته که از نظر کاربردی(زبان=کاربرد=واقعیت چنانکه تو BOLDنوشتی) ما داریم استمرار فعل رو نشون میدیم ولی از جهت متافیزیکی(متافیزیک به مثابه فرا-زبان) این استمرار برای فعل نیست، چون در متافیزیک استمرار اثر پنهانه.

7.
منم گفتم موافقم. بلدیه درواقع زائده چون ما شهر رو به معنای بلد استفاده میکنیم و این انتقال معنوی باعث کندی عمل مفاهمه می‌شه. اما به هرحال شناخت شهر شرط شناخت شهرداریه.
و خب من باید بیشتر فکر کنم که زبان تا کجا مثل ماشینه و تا کجا با ماشین فرق داره، تا بتونم بگم فرسودگی و مرگ میتونه برای زبان فارسی موضوعیت داشته باشه یا نه.
8.
درباره شاعران موافقم که اونها سهم در زبان ما دارند ولی با یک قید.
شاعران هرگز در مقام فرهنگستان (جاعل واژه و حافظ ساختار) زبان ما رو شکل ندادند. شاعران با  «بلاغتِ» خودشون زبان ما رو راه میبرند. شعر شاعر واجد خاصیتی به نام بلاغته که این خاصیت رو در علوم بلاغی(شامل 3 علمِ بیان، بدیع و معنی) بررسی میکنند. مثال بزنم:

«آن» یار کزو گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد

اینجا «آن» ضمیر اشاره ست که در زبان مردم کوچه بازار هم هست. ولی حافظ در این بیت  «آن یار» رو به گونه‌ای در میان کلمات دیگر نشانده که احساس مباهات به «یار» دست میده. انگار با ضمیر اشاره‌ی «آن» خواسته مقام بلند یار رو نشون بده. در علم معنی ما به این میگیم  «بزرگداشت به دوری» یعنی شاعر با ضمیر اشاره به دور، مقام یار رو بزرگ میکنه.
به این صورت یک کلمه‌ی ساده‌ی «آن» که مردم کوچه بازار هم استفاده‌ش میکنند در زبان حافظ واجد معنای عمیق‌تری می‌شه و این معنی به زبان مردم کوچه‌بازار راه پیدا میکنه. پس شاعر لغت جدید وضع نکرد بلکه همون لغت رو با شعرش اعتلا داد.
اگر شاعر بخواد زبانی جز زبان مردم کوچه‌بازار داشته باشه اصلا مردم حرفش رو نخواهند فهمید و شعرش فراموش می‌شه(زمان سعدی و فردوسی هم آموزش‌پرورش نبود که بخوان به همه لغتهای سخت شعر رو یاد بدن) پس شاعر هم به این اعتبار پیرو مردم کوچه‌بازاره. و مردم عادی سهم اندک ندارند.
  1. فکر می‌کنم دیدگاهتو نسبت به فعل فهمیدم، فقط یک سوال، در دیدگاه تو آیا «نکردن» فعله؟
  2. من کاملاً باهات درباره اثر شاعران بر زبان مخالفم. شاه‌نامه و اشعار سعدی رو بخون، با این که مال هزار سال پیشن ما بیشترشون رو می‌فهمیدم و این عجیب نیست؟ دلیلش این نیست که فارسی ثابت مونده، دلیلش اینه که ما به زبان اون‌ها سخن می‌گیم. در حقیقت فارسی امروز زبان فردوسی و سعدیه. این که ما امروز داریم بسیار فارسی‌تر از گذشته حرف می‌زنیم هم نه برای مردم کوچه بازار، بلکه برای کوشش روشن‌فکران و فرهنگستانی هست که فهمید باید فارسی‌سازی بشه. کوچه‌‌بازار سهم کمی رو در شکل‌گیری زبان دارن. مخصوصا این روزها که رسانه همه‌جا هست.
آواتار
به سادگی می‌شه گفت نفی هر فعل دیگه فعل نخواهد بود. اما اگر به طور خاص منظورت خودِ نکردن باشه و از نکردن «اجتناب کردن» رو مراد کرده باشی، اون موقع پرسش سختی می‌شه باید روش فکر کرد چون باید اراده رو هم وارد بحث کرد و نسبت اراده و زمان رو کاوید.

2. جالبه من اتفاقا برعکس تو فکر میکنم نسل‌های قبل ما بهتر می‌فهمند سعدی و فردوسی رو چون زبان قدیمی ها نزدیک تره به زبان اونها. خصوصا در همون مفردات عربی سعدی. شاهنامه هم پر از مفردات سخت پهلوی و پارسی میانه ست که یا به ما نرسیده یا دگردیسیده اومده. ویژگی‌های سبکی نامانوسی هم داره.
باید دید اینجا زبان فارسی رو چی میگیریم؟ مجموعه لغات و ترکیبات و مصطلحات؟ یا خصوصیات بلاغیش؟
بله، من منکر این نیستم که فرهنگستان و روشنفکرها ما رو از عربی‌مآبی نجات دادند و خیلی مفردات و ترکیبات سعدی و فردوسی رو به زبان پمپاژ کردند، اما ساختهای بلاغی رو خیلی کم میشه به طور مکانیکی وارد زبان کرد.
من جدی اعتقاد دارم که نسلهای قبلی بهتر می‌فهمیدند، چون شعر برای اونها یک جور سرمشق گفتار و نوشتار نبود چنانکه برای ماست، بلکه مدیومی برای حکمت و نحوه زندگی بوده، و بلاغت به شدت با حکمت درهم تنیده است. مثلا همون بزرگداشت به دوری که گفتم تنیده‌‌ست با این شهود فرهنگ ما که هرچه چیزی زیباتر و کامل تر باشه دور تره و هرچه چیزی خوار باشه دم دستیه. پس کاملتر بگم مردم به شاعر زبان رو دادند و شاعر هم زبان رو اعتلا داد و برگردوند به مردم و به این صورت زبان فارسی به عنوان منشا فرهنگ زنده موند. قطعا مردم سهم مستقیم فرهنگستانی نداشتند ولی ماده رو اونها فراهم میکنند.
اگر تا قبل مشروطه زبان در انحطاط بود هم اتفاقا ربط داره به انحطاط شعر از دوره صفوی به بعد. از صفوی به قبل رو ببین چه خبر بوده که شعر پیچیده‌ی عجیب حافظ طرفدار داشته!
پس فرهنگستان بیشتر مسکنی برای انحطاط ریشه دار بود و نه نجات‌دهنده‌اش.
2- نسل‌های قبلی کمتر سوادی داشتن که حتی بتونن بخونن که بفهمن. اون درصد کمی که می‌خوندن افرادی بودن که سواد داشتن و چی داشتن که بخونن؟ شاه‌نامه و سعدی و ... به زبان دیگه، اون‌ها از این اشعار زبان فارسی رو یاد گرفتن. + شاه‌نامه رو بخون، چندان سخت نیست بیشتر واژه‌هاش و سخت پهلویش اون‌چنان نیست. بیشتر چیزایی که امروز نیست واژه‌های جنگی و اسامی کهنه که تعجبی نیست دیگه تو زبان نباشه.

به این فکر کن که چرا مثلاً در مازندران به این کوچیکی از شرق به غربش دیگه مردم زبان هم رو نمی‌فهمن (با این که هر دو مازندرانی سخن می‌گن) ولی ما شعرهای فردوسی هزار سال پیش رو می‌فهمیم. دلیلش سادست. ما بخش بزرگی از فارسی رو از فردوسی گرفتیم.
آواتار
خوب، سواد نوشتاری و خوانداری یک چیزه، شم زبانی و فهم معانی چیز دیگه‌ای. این رو باید درنظر داشت که علاوه بر سنت مکتوب، خنیاگرهای دوره‌گرد، و قهوه‌خونه‌ها و میرزابنویس‌ها و ملّا های هرمحله بودند که نقش رسانه رو داشتند برای عامه مردم.
شاهنامه رو اتفاقا دارم میخونم از روی مجموعه « نامه باستان» کزازی، تا الان 4هزار بیت اولش رو خونده‌ام، روی حساب توضیحات کزازی اصلا میگم که سخته، چون خیلی مفردات عمومی هم داره که اگر ندونی چیزی دستگیرت نمیشه مثلا "خواسته" که در پهلوی به معنای داراییه بارها تکرار شده و خیلی لغات دیگه. بله کلیت شاهنامه رو ولی میشه فهمید اما بیشتر فهم عمیق ازش مدنظرمه.

مثال خوبی بود. ولی باز جای بحثه که زمان مشروطه شمالی‌های ایران یکی‌دو میلیون بودند و فارس‌ها حدود نه میلیون. و یک استقلال زبانی و فرهنگی وجود داشت میون اقوام تا قبل از رضاشاه. سعدی و فردوسی برای اون نه میلیون فارس بوده که بدنه‌ی سرزمین رو تشکیل می‌دادند. باز میگم درسته که فارسی رو فرهنگستانی‌ها رواج دادند ولی فارسی در حد دستور و لغت و نه فارسی در حد بلاغت.
من رو شم زبانی باهات موافق نیستم و دلیلی نمی‌بینم که بی‌سوادی با شمش در گذشته درک بهتری از نسل ما از اشعار داشته بوده باشه.
اگه منظورت اینه که خنیاگرها و نقال‌گرها به بخشی از مردم بی‌سواد آموزش می‌دادن باز داری حرف منو تایید می‌کنی که مردم بخش بزرگی از زبانشون رو از شعرا گرفتن. یعنی زبان فارسی بر پایه اون‌هاست نه مردم کوچه بازار.

بحث اینه که یک شمالی باسواد چیزی خاصی برای خوندن نداشت و احتمال نزدیک به یقین همین اشعار فارسی رو می‌خوند. اگر زبان‌های شمالی شاعرانی به این بزرگی داشتن من احتمال زیاد می‌دم که الان زبون همو راحت می‌فهمیدیم. دلیل داره که 9 ملیون فارس زبون همو می‌فهمن ولی دو ملیون شمالی نمی‌فهمن. دلیلش اینه که اون 9 ملیون زبانشون رو نه از کوچه بازار بلکه از فردوسی و سعدی گرفتن.
آواتار
نه ببین بحث آموزش نیست، بحث فرهنگه. من میگم زبان مردم فارسی بوده همون فارسی‌ای که سعدی باهاش شعر گفته و فارسی رو اعتلا داده، ولی اون رسانه ها نقش این رو داشتند که فارسی اعتلایافته‌ی سعدی رو به مردم برسونند تا اینطوری اونها هم زبونشون حفظ و تقویت بشه.
پس بذار من توی دو تا موضع کوتاه بیام، فکر می‌کنم به توافق برسیم.
اول: قبول دارم که زبان ما زبان سعدیه ولی باید توجه کرد که فارسی سعدی هم همون فارسی قرن هفته منهای خصوصیات بلاغیش و نوآوری‌هاش که طبعا مردم عادی نداشتند ولی دریافتگر‌ش بودند.

دوم: اینکه قبول میکنم اکثر اون نه میلیون چندان قوتی در زبان نداشتند که اصلا حرف روزمره بفهمند، پس مردم کوچه بازار رو بگیریم کوچه‌بازارهای فرهنگ‌پذیر. مثل خیلی پدربزرگها و مادربزرگ‌های نسل ما.

پ.ن. ایراد نداره این گفتگویی که میکنیم رو توی وبلاگم منتشر کنم؟ خیلی چیزهای خوبی یاد گرفتم در جریان گفتگو.
حتماً. خوش‌حال کننده هست. گرچه که خواننده نداشتنش ناراحت‌کننده.
آواتار
من این پست و تمام کامنت‌ها رو توی دو روز خوندم. با توجه به اینکه تخصصی در این حوزه ندارم، نظر خاصی هم نمی‌تونم داشته باشم ولی چون چند بار اشاره کردید به این که مخاطب ممکنه نپسنده چنین پستی رو، گفتم بنویسم که اتفاقا من خیلی باارزش می‌دونم این سبک نوشته‌ها رو. چه برای کسی که نسبت به این موضوعات شناخت و تسلط داره چه کسی که تا به حال به این مسائل فکر نکرده و باعث میشه از این به بعد نسبت به اون حساس بشه و اهمیت بده.


دیروز تا به حال دارم دنبال مثالی برای منفی حال استمراری می‌گردم. اینکه گاهی توی بحث به دوستم می‌گم:
<خب! الانم داری درست نمی‌گی. > فکر می‌کنم همین زمان باشه. درسته؟

سلام ممنون.
آره دقیقا همین زمانه.
آواتار
۰۲ دسامبر ۱۱:۲۳ دامن گلدار
سلام‌، ممنون. این پست از دستم در رفته بود. من زبان و کلمه‌ها رو خیلی دوست دارم و خیلی قبل‌ها که کلاس زبان میرفتم برام خیلی جالب بود که چه چیزهایی متناظر در فارسی ندارند. به تصور من این نشون‌دهنده‌ی دقت ساختاری بیشتر انگلیسی نسبت به فارسی بود. مثلا وقتی میگیم «هنوزم درست نشدی» یا «الانه که بیفتم،‌ کم مونده بیفتم»،‌ جمله‌ی اول دقیقترش اینه که [از زمانی در گذشته که طرفین مکالمه میدونن و ممکنه ده‌سال پیش یا یک ساعت پیش باشه] هنوز هم درست نشده‌ای». من فکر میکنم این شکستگی‌های ساختار چون از نظر معنایی برای ما حا افتاده برامون اشکالی ایجاد نمیکنه. ولی در مثال شما «I'm not going to school» واقعا استمراری نیست فکر کنم. این به انگلیسی یعنی همین الان در حال رفتن به مدرسه نیستم. به فارسی مفصل بخوایم بگیم میشه در حال یا در راه رفتن به مدرسه نیستم. و این از نظر من مشکل ترجمه است نه مشکل نداشتن زمان. شاید هم درست بحث رو نفهمیده باشم البته :)

چیز خیلی جالب برای من این ساختن واژه‌هاست که اشاره کردی. من داشتم (یعنی مجبور بودم چون سر انشاء انگلیسی واژه کم میاوردم) صفت‌های انگلیسی رو خودم درست میکردم به همین شیوه‌،‌ که واقعا از نظر معنایی هم مشکلی نداره ولی هنوز نمیدونم این کار برای وقتی که کلمات هم‌معنی استاندارد در زبان داریم توصیه میشه یا نه. از حایی به بعد رو آوردم به چک کردن اینکه مثلا فلان ترکیب وجود داره یا نه (با رجوع به دیکشنری).

پ.ن. در مجموع تمام اینها یاد پست گونگادین هم افتادم و از خیلی وقت پیش هست که خریدمش به نیت اینکه به دست شما هم برسه ولی هنوز نخوندم. اونجا هم گونگادین همینطور واژه و ساختارها رو به اشتباه از نو میسازه. خیلی هم جالبه ولی خب، متاسفانه من دیگه راحت اینها رو به چشم اشتباه میبینم تا خلاقیت. هرچند برای فارسی که هنوز هم معتقدم به اتوکشیدگی انگلیسی نیست خودم رو آزاد گذاشتم هرچی بخوام بگم،‌ ولی خب واژگان عربی هم استفاده میکنم و حساسیتی ندارم. برای همین چنین پستهایی خوبه باشه و حتی بیشتر هم باشه تا همین حالا که از زبان استفاده میکنیم بتونیم باهاش درگیر بشیم.
سلام.

اون قسمت ترجمه اشتباهه. + [باور دارم تقرباً هر جمله‌ای در انگلیسی به فارسی قابل ترجمست و ترجمه‌ناپذیری زبان پیام من نیست].
تو برای گفتن فعلت از قید زمان استفاده کردی «الان در حال رفتن به مدرسه نیستم». وقتی داریم درباره زمان در فعل حرف می‌زنیم این پیش‌فرض رو گرفتیم که قرار نیست از قید زمان استفاده کنیم. وگرنه اصلاً فعل‌های مختلف نیازی نیست وجود داشته باشن. من می‌تونم تنها و تنها یک فعل «می‌روم» داشته باشم و در زبانی خیالی تمامی فعل‌های دیگه رو با قید زمان بسیازم، مثلاً‌ گذشته «قبلاً می‌روم»، آینده: «بعدا می‌روم». فعل‌های متفاوت برای زدودن قیدهای زمان به وجود اومدن. + [چکیده بگم: وقتی می‌گم فعلی در زبانی نیست یعنی بدون قید نمی‌شه اون فعل رو مستقل گفت].

آفرین واژه‌سازی آنی. این مهم‌ترین چیزیه که باید تو فارسی باب بشه. عالی‌ترین چیزیه که یه زبان می‌تونه داشته باشه.

پ.ن: اوه اوه یادم نبود گونگادین رو خریدی! چه خوب! چه کشوری هستی آیا کانادایی؟ بعدا اومدم می‌تونم ازت بگیرم یه روزی؟
آواتار
۰۲ دسامبر ۱۴:۰۲ دامنِ گلدار
باید بیشتر درباره‌اش فکر کنم، به نظرم هنوز یک چیزی اینجا جا نیفتاده ولی ممنون از توضیحات درباره قید زمان.«داری» هم در خودش این اشاره به زمان (حال) رو داره البته. اگر به فکر منسجمی رسیدم میگم.
درباره ترجمه هم ممکنه بتونی معادل با کلمات یا توضیح بیاری، ولی کلمه به کلمه فکر نکنم بشه برای همه‌چیز معادل آورد.
آواتار
سلام پیمان! یه سوال داشتم. توی بخش دوم که درمورد منفی حال استمراری صحبت کردی، گفتی مخاطبت شمالی نیست و باهاش مخالفت کردی. توی شمالی(مازندرانی؟ چون اهل ساری هستی، نمی‌دونم منظورت مثلا گیلکی رو هم شامل میشه یا نه.) از منفی حال استمراری استفاده میشه؟
سلام. آره به وفور هم می‌شه. من بیشتر گیلانی به ذهنم می‌یاد. مثلاً «کَرَ نَوَ فاندرم» یعنی دارم نگاه نمی‌کنم  یا «کر نوشم» یعنی دارم نمی‌رم. لهجه من هم رشتی نزدیک به فومنیه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
سرندیپیتی تنها نام شخصیت صورتی کارتون جزیرهٔ ناشناخته نیست؛ «serendipity» واژه‌ای انگلیسی با پیشینه ایرانیست که به یافته‌ای نیکو به صورت ناگهانی اشاره دارد. دست‌آوردی اتفاقی و مثبت که جوینده به دنبالش نبوده، اما به دستش آورده.
همان‌طور که بعضی آدم ها ناگهان خوشبخت می‌شوند، همان‌طور که شاید شما یک روز سرندیپیتی خود را بیابید.

پ.ن: واژه سرندیپیتی از واژه ایرانی سرندیپ ساخته شده. سرندیپ به معنای سریلانکایی است.


ذات متن برای خوانده شدن است. کپی بدون ذکر منبع مجاز می‌باشد.