هجده جایزه دارد، نه بیشتر

وقتی که به ابتدایی رفتم؛ برای اولین بار فهمیدم نمره چیست. قبل از آن در برگه‌های امتحانی تنها خوب؛ بد؛ عالی؛ را دیده بودم که گاهی چندین صدآفرین اضافی هم به پایش چسبیده شده بود. اما ابتدایی فرق می‌کرد. یک عدد را بالای برگه می‌نوشتند و می‌گفتند که نمره‌ات این است. دیگر خبری از خوب؛ بد؛ عالی؛ نبود، ولی می‌شد فهمید اگر بیست شوی یعنی همان «عالی» و هر چیزی پایین‌تر از آن دیگر عالی نیست. بیست گرفتن همان‌قدر که عالی گرفتن لذت می‌داد، لذت‌بخش بود اما لذت‌بخش‌تر از آن جایزه‌هایی بود که به بیست‌ها می‌دادند. جایزه‌ها عموماً کارت تلاش‌های یک تا ده امتیازی بودند. بابا تا فهمید به بیست‌ها جایزه می‌دهند گفت که از این به بعد اگر نمرات خوبی بگیرم پیش خودش هم جایزه دارم اما شرطش این بود: «من به هیجده تا نوزده جایزه می‌دم، از اون بیشتر جایزه نداره». یادم هست من و خواهرم همش بابا را مسخره می‌کردیم و می‌گفتیم که دیوانه شده. آخر بیست گرفتن که سخت‌تر است! چرا باید به هجده جایزه بدهد؟ اما جایزه‌های بابا به مراتب بهتر از جوایز مدرسه بود پس من از سال دوم ابتدایی به بعد تمام تلاشم را می‌کردم که هجده بگیرم و هجده هم می‌گرفتم. هر امتحانی را با چند اشتباه عمدی هجده می‌کردم و بعد از نمره تند و تند می‌آمدم پیش بابا و می‌گفتم: «ببین هیژده شدم جایزمو بده» و من این‌طور نمرات ابتدایی‌ام را هجده شدم.

راه‌مان که به راهنمایی باز شد؛ هنوز هم بابا را سر عشقش به هجده مسخره می‌کردیم. اما این بار قانون جدیدی آمده بود. همان وقت که فصل امتحانات شروع می‌شد. یعنی از اولین روز تقویم امتحانات تا آخرین روز آن تقویم، درس خواندن ممنوع بود. امتحانات که شروع می‌شد بابا ما را هر روز می‌برد به پارک، رستوران، جنگل، کافی شاپ و هر کجا که می‌شد تفریح کرد و ما مجاز به هر کاری بودیم جز درس خواندن. من گاهی ناراحت می‌شدم چون نمرات درس‌های عمومی‌ام خیلی کم می‌شد. می‌گفتم: «من اگه شب امتحان بخونم کارناممو بیست می‌شم» در جواب همیشه با خنده می‌گفت: «بیست به چه دردی می‌خوره؟ هیجده جایزه داره» و ادامه می‌داد: «وقتی شب امتحان یک کتاب کامل رو می‌خونی، فقط به درد نمره امتحان فردات می‌خوره و همش یادت می‌ره، پوچه» من می‌گفتم: «خوب یه شب می‌خونم و بیست می‌گیرم» پاسخ می‌داد: «یه شب نمی‌خونی، یه شبتو نابود می‌کنی. ما هم از تو بیست نمی‌خوایم پسرم» و تأکید می‌کرد: «این نمره‌ها فقط یه عددن. هیچ وقت و هیچ جای زندگیت نمرات مدرست به کارت نمی‌آن» و من در راهنمایی باز کارنامه‌ام هجده بود.

این داستان در دبیرستان هم ادامه داشت و من بدترین نمرات را در درس‌هایی مثل جغرافیا یا دین و زندگی می‌گرفتم با این که دانش جغرافیای و دینی من شاید تنها در روز امتحان با بچه‌ها تفاوت داشت، نه قبل از آن و نه بعد از آن تفاوتی نمی‌کرد. درس‌ها را در طول ترم می‌خواندم چون می‌دانستم که وقتی امتحانات شروع شود دیگر وقت درس خواندن نیست. از راهنمایی نمرات درس‌های اختصاصی‌ام بالا بود و بابا هم به من افتخار می‌کرد. یادم هست که هر بار سر موفقیت‌های تحصیلی می‌گفت: «پسرم، درس خودت رو بخون. سعی نکن اول باشی» و این سخن از پرتکرارترین سخن‌های سال دبیرستان من بود. وقتی امتحانات نهایی سال سوم شروع شد -چون نمرات این امتحانات مهم بود- من برای اولین بار روز قبل از امتحان خواندن را تجربه کردم و دیدم که چقدر راحت می‌شود روز قبل از امتحان خواند و عمومی‌ها را بیست آورد. اما جز سال سوم، کارنامه بقیه‌سال‌هایم هجده می‌شد.

وقتی وارد دانش‌گاه شدم بابا را بیشتر فهمیدم. فهمیدم بابا تمام ابتدایی به هجده‌های من جایزه می‌داد تا بفهمم که عدد بیست مقدس نیست. من یک عدد نیستم و بیست‌ها هویت من را نمی‌سازند. نمی‌خواست من اول باشم. دوست داشت درس را برای درس بخوانم نه نمره‌اش. خواب‌گاه که آمدم بعضی وقت‌ها از بچه‌ها می‌پرسیدم که چقدر از آن درس‌های عمومی که شب امتحان می‌خواندند یادشان است. چقدر از درس‌هایی مثل حرفه‌وفن و جغرافیا و آمادگی‌دفاعی و حتی دین‌وزندگی که سال کنکور آن همه خواندنش یادشان است و به دردشان خورده. جوابشان در بهترین‌حالت «خیلی کم» بود و من فهمیدم که چقدر خوش‌بخت بودم که آن زمان جای آن که شب امتحان بخوانم. بابا ما را گردش می‌برد و با ما بازی می‌کرد و چقدر نمرهٔ کارنامهٔ حرفه‌وفن راهنمایی من بی‌ارزش است. این روزها شب امتحانات عمومی که می‌شود. وقتی که حس می‌کنم دارم برای نمره می‌خوانم کتاب را می‌گذارم کنار. بعضی استادها در درس‌هایی که به هیچ وجه به حرفه آینده من مربوط نیستند تکالیف بسیار سنگینی می‌دهد. من به نمره نیاز دارم اما تا یاد بابا می‌افتم انجامشان نمی‌دهم. به چشم دیدم که چقدر راحت‌تر از بسیاری از دوستانم زندگی می‌کنم و من در دانش‌گاه، هنوز هم. هنوز هم هجده هستم.

چند شب پیش یک امتحان بسیار حفظی داشتم و باید پنج اسلاید حفظی و فشرده را حفظ می‌کردم. درسی نبود که بخواهم یادش بگیرم چون آیندهٔ کاری من در آن نبود. خیلی سخت داشتم پیش می‌رفتم. می‌دانستم که بعد از امتحان تمامشان یادم می‌رود و این خواندن تنها برای نمره است. به بابا زنگ زدم. گفتم: «بابا من از خودم راضی نیستم. من امشب دارم یک سری حفظی‌جات به درد نخور رو حفظ می‌کنم برای امتحان فردا فقط هم برای نمره. خیلی از خودم ناراحتم» بابا از پشت تلفن گفت: «پسرم. ما شب امتحان نمی‌خونیم که بهمون سخت نگذره. تو که با این افکار و سرزنشت داری به خودت سخت‌تر می‌گیری». و من اون شب فهمیدم که حتی هنوز هم بابا را کامل نفهمیدم. سه اسلاید از پنج‌تا را خوانده بودم. دیگر ادامه ندادم و فقط فکر کردم به ابتدایی؛ راهنمایی؛ دبیرستان…

گاهی با خودم فکر می‌کنم که من تا آخر عمرم هجده خواهم گرفت. اما می‌دانید این عالی است. چون هجده جایزه دارد، نه بیشتر.

آواتار
۳۰ نوامبر ۱۸:۲۱ فیلو سوفیا
:))
چقدر عالی بود و چقدر باباها با هم فرق دارند!!
لطف دارین : )
همهٔ انسان‌ها با هم فرق دارن.
آواتار
وای چه دیدگاه متفاوت و جالبی! 
یادم باشه به این بیشتر فکر کنم.
راستی منم هیچ وقت آدم شب امتحان نبودم، البته درس میخوندم اما هیچ وقت شب امتحان به خودم فشار نمی آوردم. ولی توجه نکرده بودم میشه اینجوری نگاه کرد که 18 بهتره. 
اصلا خودمون باشیم، توی زندگی یه 18 اصل باشیم و زندگی کنیم بهتره تا مدام لحظه هامون رو به خاطر یه 20 بی ارزش تلف کنیم.
ممنون از حضورتون.
آواتار
۳۰ نوامبر ۲۲:۳۱ محمدمهدی طاهری
لایک به دیدگاه منطقی پدر :-) در مقایسه با دیدگاه عمومی و فرهنگ های غلط مردم در مورد درس و مدرسه و کنکور و... تحسین برانگیزه :)

مرسی محمدمهدی جان.  دیدگاه‌ها متفاوته. شاید هم بابا کاملا در اشتباه بود. 
آواتار
۰۱ دسامبر ۰۰:۳۲ روشن شدگی
البته یازده و دوزاده هم بهتره   :)
هر نمره‌ای بسته به اهمیتش می‌تونه بهتر باشه. 
آواتار
۰۱ دسامبر ۰۱:۵۱ معلوم الحال
آفرین به باباتون 😊🌻
ممنون از حضورتون
آواتار
خیلی روش جالبی بود!
از وقتی که نمره درس ها رو تو دبستان کیفی کردن از خیلیا می شنیدم که سطح درسی دانش آموزها خیلی افت کرده یا اونایی هم که درسشون خوبه، پدر و مادرشون مدام تو خونه باهاشون کار میکنن و در کل به نظر می رسید که اوضاع نابسامان تر از قبل شده. زمان خودمون هم یادمه بچه ها به خاطر این که یه نمره املا رو 20 نمیشدن مثلا 19.5 میشدن و معلم براشون برچسب صدآفرین نمیزد زیر املا گریه می کردن. یادم میاد 5م دبستان که بودم تو یکی از مدارس غیرانتفاعی درس میخوندم که اون زمان بهترین دبستان دخترونه شهر حساب می شد. اونجا علاوه بر نمره امتحانات، یه هفته در میون آزمون تستی هم داشتیم برای آمادگی ورود به سمپاد و توی اون آزمونها بچه ها رتبه بندی میشدن. شنبه ها یکی در میون، کارنامه ها می رسید دست بچه ها و بهشون رتبه بندی هاشونو میدادن. معلم هم همیشه کسی که رتبه اش نسبت به دفعه های قبل رشد خوبی داشت تشویق میکرد یا کسی که به کسی که خیلی افت کرده بود نگاه تاسف بار مینداخت. نفاق و چند دستگی و حسادت و همه این چیزهایی که بین  بچه ها جاری شده بود هنوز یادمه. جالبیش اینجاست که الان می بینم اون بچه هایی که اون زمان بعضا کلی تلاش میکردن و ناراحت میشدن به خاطر رتبه آزمون ها، الان زندگیشونو تو چیزی به جز درس پیدا کردن و راضی تر هستن. شاید اون درسهایی که اون موقع خوندن هیچ وقت به دردشون نخوره. همون طور که خودم وقتی سال پنجم دبستان تموم شد فهمیدم برای قبولی لازم نبود انقد تلاش کنم یا حتی ورود به سمپاد واقعا هم دستاورد خیلی عطیمی نبود.
یادم میمونه روش پدر شما رو واسه بچه هام پیاده کنم :))
لطف دارین.
خیلی ممنون که وبلاگم رو می‌خونین.
آواتار
۰۱ دسامبر ۰۴:۰۴ اسماعیل غنی زاده
واقعا که نمره ها ارزشی ندارند
خیلی روان و خوب بود نوشته ت :)
بعضی‌وقت‌ها هم شاید برای بعضی‌ها داشته باشن.

لطف داری اسماعیل جان
من هیچ وقت حس نکردم قلم این وبلاگ، قلم خیلی خوبی هست. اما هر وقت که وبلاگ فیلوزوف رو می‌خونم این حس رو دارم : )
آواتار
واقعااا واقعی بود؟ چقدر برای من جالب و عجیبه. خانواده من هیچ وقت مجبورم نمیکردن درس بخونم یا حتما نمره های عالی بگیرم اما بزرگ شدن تو این سیستمای آموزشی منو تا الان با همین شیوه ی حفظی گرا بزرگ کرده و چقدر دلچسب و عجیبه این دیدگاه بابا. چون حتی اونایی هم که واقفن به این سیستم ناقص آموزشی اینکار رو نمیکنن!! چقدر خوشبختی که با این سیستم بابا بزرگ شدی... فک میکنم نه تنها توی درس خوندن، توی زندگی و اینکه آدم چقدر مرزهای آرمانگراییش رو بشناسه تاثیر زیادی داشته 
بازم میگم چقدر خوشبختی که با این سیستم بزرگ شدی
بله واقعی هست.

خیلی ممنونم ازتون، لطف دارین.
خوب هر پدری خوبی‌هایی داره و بدی‌هایی. هر کسی از جنبه‌ای خوش‌بخت بوده.

ممنون از حضورتون
آواتار
۰۱ دسامبر ۱۴:۰۱ ترمه خاتون
من از بچگی برای نمره خوندم ولی خوشبختانه سال آخر دبیرستان اینو فهمیدم برای فهمیدن بخونم نه برای نمره. خانوادم هیچوقت هیچ کدوم از ماها رو تحت فشار نذاشتن برای نمره خوب ولی همیشه نمراتم عالی بودن ولی تصمیمی که این ترم گرفتم این بوده که به قول شما ۱۸ بگیرم ولی درسو بفهمم نه صرفا حفظش کنم. خدا رو شکر تا الان هم اینطوری پیش رفته و خودزنی نکردم که وای چرا فلان سوالو ننوشتم :/ بیخیال بابا :/ 
خدا از این مادر پدرا زیاد کنه که واقعا جامعمون بهشون نیاز داره. یادمه زمان انتخاب رشته تو سال اول دبیرستان روانشناس مدرسه دو تا برگه داد که بر اساس علاقه یکیشو باید خودمون پر میکردیم یکیشو والدینمون برا انتخاب رشته. هر چی گفتم به مامان و بابام گفتن خودت میدونی آینده خودته قراره خودت بخونی و کار کنی آخر سرم خودم پر کردم دادم به مشاور کمک تحصیلی :) یعنی میخوام بگم مامان بابای این مدلی فرشتس :) 
آواتار
۰۱ دسامبر ۱۴:۰۷ ترمه خاتون
ولی خوب قسمت جالب ماجرا میدونین کجاست؟ نه تنها این درسا به دردتون نمیخورن بلکه حتی یادتونم نمیمونن. البته متاسفانه این تنها در مورد دروس عمومی صدق نمیکنه و دروس تخصصی رو هم شامل میشه. شما چیزی که امروز در مورد دروس تخصصی میخونین همشون به دردتون نمیخورن بدتر اینکه اگر زمینه مخصوصی رو انتخاب و در اون زمینه مشغول تحصیل باشید و فردا ببینید هیچ کدوم از این چیزایی که خوندید تو دانشگاه توی محیط کار به کارتون نمیاد متاسفانه... 
متاسفانه من در زمینه آموزش صاحب‌نظر نیستم و نمی‌تونم بگم این نقدی که شما بر سیستم آموزشی داشتین، تا چه حد صحیح هست.

ممنون از نظراتتون.
آواتار
۰۱ دسامبر ۱۴:۵۳ سـارای بـــانــو :)
بله خوب منم تجربه ای در این زمینه ندارم و نقد هم نبوده بیشتر یه نظر بوده حرفم و به نظرم هر کسی میتونه نظر خودشو داشته باشته مخصوصا به عنوان یه محصل :) 
ولی خوب فرمایش شما هم محترم :) 
آواتار
۱۲ دسامبر ۱۴:۳۲ شیرین عبادی
عالی ترین بود حقیقتا!
لطف دارین
آواتار
سلام.
اون آهنگ دومی که گذاشتید خودش کاوری هست از یکی از کارهای لورینا مک کنیت
من یه مدت خیلی طرفدار کارهای ایشون بودم
پیشنهاد میکنم این ورژنش رو هم گوش کنید.
http://dl3.softgozar.com/Files/Media/Audio/Loreena%20McKennitt%20-%20Tango%20To%20Evora-www.softgozar.com.mp3
سلام
خیلی خیلی ممنونم از نظرتون. من در جریان نبودم. حتما بعدا پستش می‌کنم. باز هم ممنون. 
آواتار
خیلی عااالی کاش همه خانواده ها اینجور بودن
البته خود من هم آدم نمره محوری نیستم بخاطر همین دوستام بهم حسادت میکنن که برا امتحان استرس نمیگیرم
خوش‌اومدین :) 
بله، برای من که خیلی زندگی راحتی ساخته بود. 
آواتار
۲۴ مارس ۰۴:۰۷ آناریل Anariel
چه پدر خوبی...سایه شون بالای سرتون باشه...
من درست با برعکس این فکر بار اومدم
ممنونم، خیلی مرسی
خوب هر کسی یک سبک زندگی با بدی‌ها و خوبی‌های خاص خودش رو تجربه می‌کنه : )
آواتار
چه قدر تجربه پشت این پست بود و چه قدر شما ادم خوشبختی هستین که با همچین تجربه هایی بزرگ شدین.
این پست رو یه جا برا خودم نگه میدارم خوندن های دوباره اش خالی از لطف نخواهد بود.
مرسی بابت انتشارش
قربانت
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
سرندیپیتی تنها نام شخصیت صورتی کارتون جزیرهٔ ناشناخته نیست؛ «serendipity» واژه‌ای انگلیسی با پیشینه ایرانیست که به یافته‌ای نیکو به صورت ناگهانی اشاره دارد. دست‌آوردی اتفاقی و مثبت که جوینده به دنبالش نبوده، اما به دستش آورده.
همان‌طور که بعضی آدم ها ناگهان خوشبخت می‌شوند، همان‌طور که شاید شما یک روز سرندیپیتی خود را بیابید.

پ.ن: واژه سرندیپیتی از واژه ایرانی سرندیپ ساخته شده. سرندیپ به معنای سریلانکایی است.


ذات متن برای خوانده شدن است. کپی بدون ذکر منبع مجاز می‌باشد.