حتی بعد هشتسال هنوز یک وبلاگنویس نشدم! من بیشتر یک وبلاگخوان بودم تا یک وبلاگنویس. در همه حال این طور بوده! چه زمانی که جز چند کودک بلاگفا کسی وبلاگم را نمیدید و چه زمانی که روزانه هزار بازدید داشتم و چه حالا؛ بسیار کمتر از آن چه مینوشتم و مینویسم، میخواندم و میخوانم. نوشتن هیچگاه آن طور که باید لذت نداده و اگر هم داده، آن لذتی که در خواندن بود، نبود. پشیمان هم نیستم! چون خواندن جز لذت چیزی دارد که در نوشتن نیست، تجربه.
سرانجام خواندن دیدگاههای مختلف، لمس کردن آنهاست. اما هیچگاه نمیتوان آنها را درک کرد! اگر هم درکی باشد؛ چیزی نیست جز نمونهٔ خفیفی از آن چه نگارنده از آن درک دارد. بنابراین؛ هر نقدی که هست، سر نتیجهایست که از لمس کردن آن دیدگاهها گرفتهام؛ نه درک کردنشان.
چند روز پیش در فهرست وبلاگهای بهروز شده راهم به وبلاگی باز شد. خوانندهاش نبودم اما وبلاگ را از قبل میشناختم. به قسمت «تماس با من» وبلاگ رفتم تا ببینم که هنوز آن جمله سر جایش هست یا نه؛ نبود و جایش را به متنی جدید داده بود، بعد از علامت بهعلاوه.
بگذارید داستان این بهعلاوه را از دید خودم تعریف کنم.
توجه: وقت بسیار کمی برای این نقد گذاشته شده و از معیارهای یک نقد خوب برخوردار نیست.
نمیدانم چند هفته یا چند ماه قبل بود که برای اولین بار وارد این وبلاگ شدم و نوشتههایش را تا چند صفحه خواندم. سن کمی داشت و به نسبت سنش خوب مینوشت. رعایت کردن علائم نگارشی نه برایش بیاهمیت بود و نه مهم. برخی دغدغههای نوشته شده کاملا برای یک فرد دبیرستانی بود و برخی برای سنین بالاتر. در نوشتههایش میتوانستم غرور را حس کنم ولی نتوانستم لابهلای متنهایش ردی از عنصر غروربخشی مثل مطالعهٔ زیاد یا ایدولوژی خاصی پیدا کنم. متنهای تند و دشنامگو زیادی داشت، اگر میشد کلمات وبلاگ را به ترتیب میزان تکرار مرتب کرد شاید «متنفرم» جزء کلمات اول فهرست بود. مانند بسیاری دیگر، جامعه و اطراف خود را نقد میکرد. در بعضی متنهایش همان تحقیری را داشت که پلیس هنگام دستگیری یک جانی و همان اطمینانی که پیامبران در هنگام ابلاغ. من وبلاگهایی که نگارندههای آنها طوری مینوشتند که گویی خودشان مسائل را بهتر از بقیه میفهمند به تعداد کافی دیدهام و میتوانم بگویم این وبلاگ نمونهای از آنها بود اما نه شدیدترین آنها (البته این چیز بدی نیست! خیلیها این طورند). از وبلاگش پیدا بود که یک فرد مذهبی است و از آن جا که در هفدهسالگی خواستگار داشت شاید بشود حدس زد که از بافتی سنتیست.
اما مشکل من اینها نبودند چون میتوانستم لمسشان کنم! وبلاگهای مشابه زیادی دیدهبودم و گویی نویسنده برایم تکراری بود. تنها یک قسمت بود که به هیچ عنوان نمیفهمیدمش! وقتی خلاصه وبلاگ را خواندم متوجه یک پارادوکس در آن شدم. پارادوکسها در متون ادبی زیبا هستند اما یک متن منطقی را بیمعنی میکنند و نوشته ایشان ادبی نبود.
من میتوانستم هر یک از دو خط بالا را به صورت مستقل معنا ببخشم اما با هم نه! این که چگونه یک فرد میخواهد مستقل از جنس قضاوت شود اما خودش با توجه به جنس تصمیم میگیرد. (امیدوارم معنی «نامحرم مجازی» را متوجه شده باشید که این نامحرم سر روسری نیست! هر چه هست سر «وبلاگ» هست وگرنه در توضیحات وبلاگ نوشته نمیشد. و این که تعریف «مستقل از جنسیت» برای من طوریست که «نامحرم مجازی» را توجیه نمیکند) این پارادوکس برایم کل این نوشته را بیمعنی میکرد. اما من فهمیدهام که عموماً منظور آدمها خالی از معنا نیست بلکه تنها محدود شدنشان در کلمات نوشتهٔ آنها را بیمعنی کرده. پس رفتم تا از خودشان منظورشان را بپرسم.
وقتی به «تماس با من» رفتم جلوی آن علامت بهعلاوه جای این متن فعلی متنی به این صورت دیدم: [توجه: از حفظ نوشته شده و احتمالاً کمی با متن اصلی متفاوت است]
اگر آقا هستید لطفاً در هیچ شرایطی نظر نگذارید، ممنون.
این همان نوشتهای است که داستان آن متن جلو علامت بهعلاوه اوایل پست را شکل داد. من بعد از خواندن این بخش گیجتر شده بودم. نمیتوانستم آن «نه با جنسیت» را بعد از دیدن این نوشته توجه کنم و از طرفی نمیتوانستم حتی بپرسم که منظور ایشان چیست چون «آقا» بودم! اینها به کنار به عنوان یک پسر نمیتوانستم سناریوای در ذهنم بسازم که فارغ از «نه با جنسیت» بتواند منع کردن نظر را برای آقایان توجیه کند. اما اصل بحث من بر روی بستن نظرات بر روی یک جنس نیست! نقد من نوشتهای است که جایگزین این متن شده.
ممنون از تمام قضاوتها و توپیدنها بهخاطر یک جمله که خودم برای راحتی دل خودم نوشته بودم. و خدا میبیند و نیتها را میداند.
به نظر من این نوشته در خود دو پارادوکس داشت! به علاوه یک اشتباه. بیایید با زدودن حرفهای کنایهای و غیر مستقیمی! منظورها را شفاف کنیم. از نظر من سه پیام، پیامهای اصلی هستند:
- قضاوت کردن بعد از خواندن متن قبلی را درست ندانسته
- حمله کردن (توپیدن) به پیام قبلی را درست ندانسته
- جنس مذکر را به داشتن اهدافی خلاف میل نگارنده (در بعضی از اوقات) انگاشته
در مورد شمارهٔ دو نمیتوانم نظری بدهم. اگر منظور ایشان از «توپیدن» همان «حمله کردن همران با پرخاشگری» باشد به ایشان حق میدهم؛ اما اگر «بازخورد منفی» هم مدنظرشان باشد دیگر موافق نیستم. اما چون منظور ایشان را درست درک نکردم ادامه نمیدهم و بحث را سر این قسمت باز نمیکنم.
در شمارهٔ سه، دو پارادوکس میبینم؛ اولین پارادوکس با همان «نه با جنسیت» هست که هنوز درک نمیکنم و فکر کنم تعریف ایشان دربارهٔ تفکر خارج چهارچوب جنسیت بسیار بسیار از من دور باشد! و دومی پارادوکسی با همین متن یعنی «قضاوت کردن» دارد. من این حرف را یک قضاوت بسیار کلی در مورد مردها میدانم و اگر ایشان یک قضاوت جزئی را درمورد خودشان درست نمیدانند، خیلی دوست داشتم که این قضاوت را هم برای من توجیه کنند.
اما در مورد شمارهٔ یک، من با ایشان موافق نیستم. بحث قضاوت نکردن از آن بحثهایی است که چهارچوبی برای خود دارد. من نمیخواهم در این پست این چهارچوب را مشخص کنم اما دوست دارم که بگم این چهارچوب هر کجا که باشد با احتمال خوبی قضاوت کردن دربارهٔ این عمل شما را هم در خود جای میدهد. [فرض کنید منظورم از قضاوت، بیان قضاوت یا دخالت دادن قضاوت در حیطهٔ عمل است. چون دو چیز متفاوت هستند و مشکله که هر بار اشاره کنم که منظورم کدام یک هست] قضاوت در جایی نامطلوب است که ما از یک اطلاعات جزئی نتیجهای کلی بگیریم. به زبان سادهتر هر گاه اطلاعات ما دربارهٔ چیزی به حدی نبود تا احتمال درستی قضاوت ما را بسیار بالا جلوه بدهد؛ به زبان عامیانه «ما داریم زود قضاوت میکنیم». اما زمانی که نشانههای کافی از پدیدهای به مردم میدهیم این قضاوت اجتناب ناپذیر است.
من با جملاتی که سر زبانها افتاده که میگویند: «قضاوت نکنید» به این مفهوم که کلا قضاوت کردن را کار ناشایستی میداند مشکل بنیادین دارم چون انسانها را در هر لحظه محکوم به مورد قضاوت واقع شدن میبینم و به نظرم این حرف که کسی قضاوتی نکند به هیچ عنوان واقعگرایانه نیست. (مگر تعریف آنها از قضاوت با من متفاوت باشد)
به این مکالمه فرضی طنزگونه در کلنیک یک روانشناس توجه کنید:
-
سلام آقای دکتر، من پیش شما اومدم چون دیگه از قضاوتهای مردم خسته شدم.
-
سلام. بفرمایید تعریف کنید ببینم چی شده.
-
مثلاً همکارهام! من اصلا نمیدونم چطور و چه فکر راجع به من کردن! جدیداً بعضیهاشون رو کنار دفتر مدیر میبینم و فکر کنم دارن هماهنگ میکنن که یه جوری من رو اخراج کنن. آخه من سیگار میکشم تو محل کار و بعضی اوقات داستانای جوونیهام رو براشون تعریف کردم حتماً قضاوتم کردن که آدم خیلی خرابیم.
-
همم، پس مشکل اینه؟
-
نه آقای دکتر. حتی زنم! زنمم ازم دوری میکنه، من مطمئنم که به زودی طلاق میخواد و داره به کارای اون میرسه. آخه فقط یک بار دوستدختر قبلیم رو تو خیابون دیدیم؛ من نمیدونم چه فکری کرده. همش قضاوت قضاوت
- حدود نیمساعت از مکالمه میگذرد…
-
ببینید من احساس میکنم که شما نوعی پارانویا دارین. ما میتونیم تو جلسات بعد به مرور درستش کنیم.
-
آقای دکتر یعنی چی؟ آخه شما چرا؟ شما چرا دیگه قضاوت میکنین؟ ما فقط نیمساعته با هم حرف زدیم
-
ببینید یک سری نشانهها هست که من با اونها میتونم تشخیص بدم و اون نشانهها در شما کاملا بود و قابل درمان هم هست. من اصلا کارم همین هست، خوب شما هم برای همین اومدین پیش من.
-
پس کنین آقای دکتر، من دیگه خسته شدم از این قضاوتها! شما هم که مثل همه قضاوت میکنین. من رفتم خداحافظ…
در این دیالوگها حق رو به چه کسی میدین؟ اگر حق رو به دکتر میدین که میتونست قضاوت کنه فکر کنین که چرا بقیه مردم نباید این حق رو داشته باشن؟ اگر جوابتون برای این که بقیه مردم این حق رو ندارن این هست که تخصصشون این نیست در حالی که دکتر متخصص بود؛ این رو به یاد بیارین که در این جا کانسپت طوری هست که تخصص مطرح میشه! وقتی میخواهیم دربارهٔ قضاوت کردن حرف بزنیم باید در تمامی کانسپتها بررسیش کنیم. به نظر شما وقتی در این کانسپت این دکتر حق قضاوت داشت یعنی در هیچ کانسپت دیگهای مردم حق قضاوت ندارن؟
در مورد حرف آن خانم نظر من این هست که کاملا قضاوت پذیره! زمانی که «اگر آقا هستید لطفاً در هیچ شرایطی نظر نگذارید» کاملا این مفهوم رو میرساند که فرد نگارنده «مخالف هرگونه ارتباط نوشتاری در وبلاگ بین دو جنس مخالف هست» و این قضاوتی هست که خواه و ناخواه در ذهن خواننده شکل میگیرد چون تمامی نشانهها را برای این قضاوت در اختیار داره! حالا ممکنه خیلیها به اشکال مختلفی با این دیدگاه مشکل داشتهباشند! مثلا توهین به مرد بدانند و خوب این به آنها حق اعتراض میدهد. این که چنین نوشته «واضحی» را بنویسیم و انتظار قضاوت نداشته باشیم امری خلاف واقعیت موجود هست.
پ.ن: عذر میخواهم که بحثهایی که شد را درست و دقیق نشکافتم و مخصوصا بحث «قضاوت» را درست بررسی نکردم و تعاریف دقیق خودم را از کلماتی مانند «قضاوت»، «مستقل از جنسیت» و «بازخورد منفی» بیان نکردم. مشکل اصلی طولانی شدن پست بود، هر کدام از اینها تعداد کاراکتر بیشتری از این پست میبرد!
پ.ن2: در اواخر متن بسیار خسته شده بودم و آن طور که باید خوب توضیح ندادم. اگر مفهموم را به درستی منتقل نکردم عذر میخواهم.